۱۳۸۳ فروردین ۲۰, پنجشنبه

آخ جون! بالاخره موفق شدم تصوير آرزو رو بكشم! چند روزي بود كه داشتم كاغذ سياه مي كردم و پدر خودمو در مي آوردم تا يه طرح قابل قبول از آرزو در بيارم،خب آخه من اون قديمها، اون موقع ها كه وقت آزادم زياد بود خيلي نقاشي مي كشيدم،از آرزو و اون دوست تفتفوشم هم همون موقعها يه عكس كشيده بودم كه شبيه در اومده بود،ولي اين يكي چيز ديگري شد....انصافا قشنگ و شبيه خودش شده،هرچي بيشتر تماشاش مي كنم بيشتر متقاعد مي شم كه دارم به تصوير آرزو نگاه مي كنم، با همون چشماي بادومي،لبان غنچه اي و بيني قلمي نوك بالاي قشنگش...لبخند دندون نماشم عين خودش در آوردم، دستم درد نكنه، كارم معركه است!امشب تا صبح خواب نخواهم داشت! واي كه من چقدر چرت و پرت ميگم! خب من برم بخوابم...ولي قبل اين كه برم، دلم مي خواد يه حرفي بزنم، درسته كه آرزوم رويا شد، ولي تصوير آرزوم به حقيقت پيوست ....خدايا شكرت كه آرزو رو اينقدر زيبا و دوست داشتني آفريدي...واقعا شكر

هیچ نظری موجود نیست: