۱۳۸۵ دی ۸, جمعه

متن زیر رو یه جا خوندم،حیفم اومد برای شما نذارم...البته اونهایی که مثل من صابون ارشاد به تنشون خورده باشه بهتر درکش خواهند کرد....ممکنه به نظر غیر واقعی بیاد ولی خدا می دونه گیرایی که می دن و اصلاحاتی که پیشنهاد می کنن تو همین رده هاست....اوه راستی،با همه تون قهرم،یلدا بازی کردید و یکی تون منو بازی نداد!!.............................. ؟
وزارت ارشاد در پاسخ به اعتراض مولفان و ناشران مبنی بر ممیزی شدید و عدم ارائه مجوز نشر به آثارشان، جوابیهای بدین شرح­
صادر نمود:؟
شاعران، نویسندگان، ناشران و خوانندگان عزیز؛ متاسفانه جریان خزنده ای که سالهاست قصد ترویج ابتذال و فحشا در فرهنگ و ادبیات کشورمان دارد باعث شده کار ممیزی آثار با دقت بیشتری انجام شود. به عنوان مثال به یکی از اشعار مستهجن سالهای اخیر دقت کنید: ؟
اتل، متل، توتوله / گاو حسن چه جوره؟
نه شیر داره نه پستون شیرشو بردن هندستون
یک زن کردی بستون اسمشو بزار عمقزی /
دور کلاش قرمزی
هاچین و واچین / یه پاتو ورچین
شعر فوق بنابه دلایل زیر، قابلیت دریافت مجوز چاپ ندارد: ؟
عدم رعایت قواعد ادبی: هر انسان بالغی متوجه این مساله میشود که دو کلمه توتوله و چه جوره هم قافیه نیستند و به همین دلیل کل شعر زیر سوال می رود. ؟
ترویج فحشا: واژه توتوله با یک کلمه بسیار زشت همقافیه و هموزن است. ؟
وابستگی به اجانب: گاو حسن خواننده را به یاد فیلم گاو اثر داریوش مهرجویی می اندازد و چون مهرجویی از عناصر وابسته و جاسوسان استکبار و صهیونیزم است به نظر می رسد که شاعر این شعر نیز با وی همدست می باشد. ؟
بدآموزی: کلمه پستون مصداق کامل بدآموزی بوده و باعث باز شدن چشم و گوش کودکان و نیز تحریک احساسات و عواطف ملت همیشه در صحنه می شود. ؟
نشر اکاذیب: شاعر می گوید گاو حسن شیر ندارد در حالی که در بیت بعدی از صادرات شیر این گاو به هندوستان حرف می زند. گاوی که شیر ندارد چگونه شیرش را به هندوستان صادر می کنند؟
بی توجهی به منافع ملی: هندوستان در پرونده هستهای کشورمان بارها نامردی کرده است. بنابراین شاعر موظف است به جای صادرات شیر به هندوستان، آن را به برادرانمان در ونزوئلا، فلسطین و لبنان تقدیم کند. ؟
اقدام علیه امنیت ملی: ستاندن یک زن کردی و گذاشتن یک اسم ترکی روی آن (عمقزی)، باعث تحریک قومیتها و اخلال در امنیت ملی می شود. ؟
تشویق به بی حجابی گذاشتن کلاه آن هم با رنگ قرمز بر روی سر در حالی که چادر تنها نوع حجاب محسوب می شود، مصداق ترویج بد حجابی است. ؟
علیرغم تمامی ایرادات وارده، از آنجایی که دغدغه اصلی ما آزادی بیان و اندیشه است لذا تصمیم گرفتیم مجوز نشر شعر مذکور را با تغییراتی اندک صادر کنیم: ؟
اتل، متل، زباله / گاو قلی باحاله! ؟
هم شیر داره هم آستین شیرشو بردن فلسطین
بگیر یک زن راستین
اسمشو بزار حکیمه / چادرشم ضخیمه ؟
هاچین و واچین / یه پاتو ورچین! ؟
همچنین به اطلاع شاعران و مولفان عزیز می رساند که با دریافت مبلغی مختصر، آثار شما را قابل چاپ می نماییم. ؟
با تشکر: وزارت فرهنگ و ارشاد

۱۳۸۵ دی ۶, چهارشنبه

قرقی(ماشینم)تعمیرگاهه و بنابراین امروز بعد از مدتی داشتم با تاکسی می رفتم سر کار و فرصتی پیش اومد تا در طول مسیر حسابی برای خودم فکر و خیالپردازی کنم...داشتم فکر می کردم که موضعی که ما در قبال محیط اطرافمون گرفتیم تا حدودی به خلق و خوی خودمون هم بر می گرده....بذار یه مثال برات بزنم...فرض کن داری توی یه خیابونی راه می ری و به یه نفر بر می خوری که شدیدا اخم کرده،عکس العمل تو در قبال چنین آدمی چیه؟تو هم در عوض بهش اخم می کنی؟لبخند می زنی؟بی تفاوت می گذری؟....حالا اگه حوصله شو داری بیا ببینیم با هر کدوم از اون عکس العملها چه جوابهایی ممکنه بگیریم: ؟
اگه اخم کنی ممکنه اون بهت بیشتر اخم کنه و این لجبازی ادامه پیدا کنه و کار به دعوا و کتک کاری بکشه..... ؟
اگه بخندی،ممکنه خنده ات بهش سرایت کنه و زمینه های یه دوستی ارزشمند شکل بگیره،هرچند اگر اون لبخندت رو تحویل نگرفت هم باز ضرر نکردی،چون در اون صورت اونه که شانس آشنایی با تو رو از دست داده...... ؟
حالا اگه بی تفاوت از کنارش بگذری چی ممکنه پیش بیاد؟هیچی،فقط اگه یه روزی اخم کرده بودی و همه بی تفاوت از کنارت گذشتن زیاد دلخور نشو،چون تو این دنیا از هر دست بدی از همون دست پس می گیری...... ؟
خب حالا چرا این روضه ها رو خوندم؟من فکر می کنم زندگی در هر مرحله ای ممکنه یکی از این قیافه ها رو برامون بگیره،گاهی ممکنه برامون اخم کنه،یا لبخند بزنه یا اصلا تحویلمون نگیره،ما نمی تونیم به زندگی بگیم چه ریختی واسمون بگیر،ولی در مورد ریختی که ما براش می گیریم کاملا مختاریم....نمی دونم شما چه دیدگاهی راجع به زندگی دارید،ولی من اونو به آدم لجبازی تشبیه می کنم که اگه براش اخم کنم اون بیشتر برام اخم می کنه،حالا ممکنه یه آدم دیگه ای دقیقا در شرایط من برای زندگی اخم هم بکنه و اون منتش رو بکشه ولی در مورد من که این جور نبوده...من یه آدمی هستم با خصوصیات و توانایی های مشخص،باید سعی کنم نگاهم به خودم باشه نه دیگران....دست آخر،فکر می کنم خیلی خوبه که ما قلق زندگی دستمون بیاد و بفهمیم که با ما چطور تا می کنه،کمترین حسنش به نظر من اینه که یاد می گیریم چه چیزهایی رو باید ازش توقع داشته باشیم..... ؟
خب اینم از خطبه امروزمون،خوش به حال مسیحیا که این روزها جشن دارن و عیدشونه،من از هر بهونه ای برای شاد بودن استقبال می کنم،البته این جمله یکی از دوستای خوبم از بر و بچ درخت دوشاخه اس ولی خودمم بهش اعتقاد دارم....شاد باشید دوستان! ؟

۱۳۸۵ دی ۴, دوشنبه

یه بار تو عمرمون خواستیم ادای احترام کنیم بریم مراسم تشییع جنازه ناصر عبداللهی،شانس ما یک برفی گرفت!!من هم که از سرما متنفر،هیچی دیگه بی خیال شدیم و کیفمون رو گرفتیم دستمون و مثل یه کارمند کوچولوی خوب رفتیم سرکار عدل تا رسیدیم و کارت زدیم و پشت میزمون نشستیم هوا باز شد!اصلا انگار بخواد انگشت شسته رو همچین در کمال احترام تقدیمت بکنه این آسمون جو علق!!!................... ؟
*****
دیشب شب خوبی بود برام،از یه فروشنده دوره گرد چند تا فیلم دی وی دی خریدم که مدتها حسرت داشتنشون رو داشتم...از جمله فیلم با گرگها می رقصد کیوین کاستنر...می دونم صد بار تلویزیون نشون داده ولی زبان اصل و بدون سانسورش مزه دیگری داره...چقدر اون صحنه ای رو در انتهای فیلم که باد در موهایش از بالای کوه فریاد می زنه:رقصنده با گرگ صدای منو می شنوی؟تو همیشه دوست من باقی می مونی،رقصنده با گرگ تو تا ابد دوست مایی!! رو دوست دارم...دوبله فارسیش البته حرف نداشت و مرحوم معمار زاده جای باد در موهایش عالی حرف زده بود ولی تو زبون اصل اونجایی که سرخوپوسته فریاد می کشه در واقع ضجه می زنه و صدا توی گلوش می شکنه جوری که دل آدم ریش می شه و به قول گفتنی انگار که غم جدایی از دل اون جدا شده و بر دل تو نشسته.....خیلی احساسی شد،می تونم حدس بزنم چه کسانی برام کامنت می ذارن و دست می اندازن ولی خب برای خودم که یه دنیا ارزش داشت................ ؟

۱۳۸۵ دی ۳, یکشنبه

سی سال از خدا عمر گرفتم اما باز هم اشتباهاتی رو می کنم که وقتی نصف سن حالام رو داشتم می کردم!گاهی فکر می کنم که اصلا بزرگ نشدم و فقط سنم بالا رفته......دوست خوبم،معذرت!امیدورام از من به دل نگرفته باشی....................... ؟
چه راحت هنرمندها و مشاهیر می میرن و آب از آب تکون نمی خوره....تو مملکتی که آوازه هنر و تمدنش به چند قرن قبل از میلاد مسیح بر می گرده چنین چیزی در حد فاجعه است ولی کی اینو درک می کنه؟
برای اولین بار بعد مدتها،دلم گرمتر از هوای بیرونه،اینو به فال نیک می گیرم! ؟
جشنواره فیلم فجر نزدیکه،دوباره باید برم منت روابط عمومی اداره مون رو بکشم بلکه لطف کنن و از میون اون همه بلیتی که پارتی بازی برای خودشون و خونواده شون می گیرن چند تایش رو هم به من بدن!!! ؟
به شدت دوست دارم بنویسم ولی وقتش رو پیدا نمی کنم،بازنویسی کتاب دوم رو هم دارم انجام می دم ولی به کندی،توقعم بالا رفته و دیگه به این راحتی ها متنی رو تایید نمی کنم،این می شه که نوشتن یه پاراگراف ممکنه دو هفته طول بکشه،چه شود!!!! ؟

۱۳۸۵ دی ۲, شنبه

خب…من حس می کنم چندان مبلغ خوبی نباشم ولی چون یکی از دوستان خوبم-البته بهتره بگم چند تا از دوستای خوبم که باهم وبلاگ مشترک دارن-به نمایندگی از من خواسته کمکش کنم که وبلاگشون مراجعه کننده های بیشتری داشته باشه…من در اینجا از شما می خوام…نه نه!خیلی کلیشه ای شد،چطوره بگم آهای بچه ها بیان وبلاگ دوست منو تماشا کنین؟…نه،خیلی لوس می شه،نا سلامتی اون به من عقل اعتماد کرده و کار سپرده دستم!چطوره بگم از شما دعوت می شود به وبلاگ دوستم مراجعه نموده،ضمن مطالعه،کامنت خود را بر جای بگذارید و…نه!هیچ خوب نیست!مگه داری آگهی مجلس ترحیم می نویسی؟
آقا اصلا رک و پوست کنده،لری و ساده،اگه دوست دارید با 6 تا دختر شاد و با انرژی که همه یه جا توی یه وبلاگ جمع شدن آشنا بشید،سری به لینک بچه های درخت دوشاخه-که تو لینک دوستانم هست-بزنید!................ ؟
می گم!راستی اون خبر بامزه رو راجع به دونده زن هندی که مدال نقره دو میدانی بازیهای آسیایی قطر رو هم کسب کرده و ظاهرا قبل از این هم مدالهایی چند رو به چنگ آورده شنیدید یا نه؟طرف مرد بوده!!!به جان شما!...من نمی دونم چطور تا به حال نفهمیده بودن؟البته دولت هند اعلام کرده که خانوم رو-البته آقا رو-دستگیر کردن و قراره مدالهاش مسترد بشه………..جل الخالق..چه چیزایی می شنوه آدم!؟

۱۳۸۵ آذر ۲۹, چهارشنبه

چند وقت پیش با یکی از دوستای خوبم چت می کردم،یهو برگشت بهم گفت جدیدا متنهایی که می ذاری چیپ شدن!اسکل شدی رفت...خب من فکر می کنم دل این دوستم برای متنهای پر سوز و گدازی که زمانی می نوشتم و اشک ایشون(به اعتراف خودشون)در می اومد تنگ شده...شاید از نظر ایشون غصه دار بودن با کلاس تر از شاد بودنه...در هر صورت این بار یه متن دارماتیک می ذارم که البته نویسنده اش من نیستم...ولی خب روم تاثیر گذاشت،هرچند آخراش کمی حالت هندی پیدا می کنه و شاید بهتر بود متن با اتمام انشای "حسینی"خاتمه پیدا می کرد و خواننده رو با حسی از تعلیق رها می کرد....در هر حال اگه دلتون نازکه و اشکتون زود در می آد توصیه اکید می کنم این متن رو نخونید!البته من به شخصه اون رو خیلی دور از واقعیت نمی بینم،همسایه نوحه خونی داریم که هر سال تو ماه محرم به پهنای صورتش گریه می کنه که چرا هزار و چهار صد سال پیش،دختر فلان معصوم رو کفار کتک زدن،اون وقت خودش یه بار که دختر 12 ساله اش رو در حال صحبت با یه پسر دید،طوری کتکش زد که همسایه ها از ترس کشته شدن بچه به پلیس زنگ زدن.....بگذریم،این متن در ضمن منو یاد یکی از قسمتهای کارتون بچه های مدرسه والت انداخت،با هم می خونیم: ؟
زنگ تفریح تمام شده بود بچه ها دسته دسته به کلاس میومدن و بطرف نیمکت هاشون می رفتن. ؟
سلیمانی و حق پرست شکلاتهای تو دهنشون را تند تند می جویدن........احمدی نیک پور زمانی و باستانی داشتن سر بازی گرگم به هوا با هم دعوا می کردن....رضوانی و قاسمی سر مارک اتومبیل پدرشون واسه هم قورت می مالیدن.توکلی و صادقی که گویا خویشاوند بودن از مهمونی دیشب می گفتن و قاه قاه می خندیدن......راستی و احدی کنار میز معلم استاده بودند و از سریال تلویزونی می گفتن....فاطمی که یکی از بچه پولدار های کلاس بود کنار نیمکتش خم شده بود و یواشکی پولهاشو میشمرد..ند تا از بچه ها هم روی میزاشون ضرب گرفته بودن و می رقصیدن..چند تا از بچه درسخونای کلاس سرشون رو کتابشون بود و از سراصدای بقیه حرص میخوردن....کریمی رو جلد کلاسورش شکل دل شکسته را نقاشی می........... بر پا ؟
بچه ها به احترام خانم معلم ایستادن و خانم معلم همونطور که بطرف میزش میرفت از بچه ها تشکر کرد.کیف را روی میزش گذاشت..بچه ها خوب هستین... بـــــلـــــــــــه..انشاهاتون را نوشتین..؟ اونائی که انشاشون را خوب نوشته بودن با صدای بلند......اونائی که چند خطی برای فرار از نمره صفر نوشته بودن یواشتر جواب بله دادن ..خوب بچه ها این دو ساعتی که با هم هستیم اول چند نفری میان انشا هاشونو میخونن بعدش در مورد نگارش و فن بیان هم صحبت خواهیم کرد....حالا کی میخواد داوطلبانه انشاشو بخونه..؟ صدای خانم اجازه ما..خانم اجازه ما از هر طرف کلاس شنیده می شد..یه سری هم پشت سر جلویی ها قایم شده بودن تا چشم خانم معلم به رنگ پریدشون نیفته ..............چند نفری داوطلبانه و چند نفری هم از روی دفتر انتخاب شدن و رفتن انشاهاشونو خوندن...راستی یادم رفت بگم که خانم معلم هفته قبل موضوع انشا را اینطور داده بود که : فرض کنید پدر شما برای مدتی در شهر دیگری کار می کند..شما نامه ای به پدرتان بنویسید و از او بخواهید در تابستان شما را به ییلاق ببرد و آرزوهای دیگرتان را نیز در قالب این نامه از او بخواهید...آنهائیکه انشاء خوندن هر کدوم آرزوهایی بزرگ و کوچیک داشتن..یکی شهر های خوش آب و هوای شمال..دیگری اروپا....یکی ژاپن ..دیگری رفتن به هتل های مجلل..یکی رفتن به ساحل وجنگل...دیگری تقاضای گردنبند ....یکی خانه پدر بزرگ در فلان شهر و و..و.....احمدی انشاءشو خونده بود و منتظر اجازه نشستن بود.....خانم یه نگاهی به دفترش انداخت و زمانی را صدا کرد....زمانی در حالی که رنگش پریده بود ایستاد و گفت خخانمم اااجااازه ما اامروزز.... خانم معلم گفت حتما انشا ننوشتی دختر تنبل..همه دفتر ا رو میز میخوام ببینم و در یکی از راهرو های میان نیمکت ها به راه افتاد....یکي را راهنمایی ..یکی را تشویق و به دیگری وعده تنبیه انظباطی می داد تا این که به نیمکت ما رسید..بعد از این که دفتر منو کنترل کرد دفتر بغل دستیمو برداشت و گفت: حسینی این که دفتر املاته......خانم ایناهاش اخر دفتر نوشتم...و با ترس انشاءشو به خانم نشون داد و خانم معلم دید که حسینی انشاء مفصلی نوشته ..بر خلاف اکثر اوقات که انشا نمی نوشت...خانم معلم دفتر را به حسیني داد و تا رسیدن به نیمکت بعدی به او نگاه میکرد......... ؟
حسینی دختری بسیار ساکت و گوشه گیر بود...همیشه تنها به مدرسه می آمد و تنها میرفت لباسهایش معمولا کهنه اما تمیز بود با هیچکدوم از بچه ها قاطی نمی شد حتی چند باری که از او برای درس خواندن و یا جشن تولدم دعوت کرده بودم سریعا پاسخ منفی داده بود....همیشه تو خودش بود......درون آرامی نداشت...... ؟
خانم معلم آخرین دفتر را که دید......در حالیکه به درز موزائیک های کف کلاس خیره شده بود..چند بار عرض کلاس را طی کرد....رو به کلاس ایستاد و نگاهش در جائیکه حسینی نشسته بود متوقف شد.. و گفت: حسینی. ...حسینی رو پاهاش ایستاد سرش را پائین انداخت و مضطرب گفت: خخانمم ااگگه میشه یه دفعه دیگه....خانم گفت من برای خودت میگم آخه نمره هات تو دفترم خوب نیست حالا که انشاتو نوشتی بیا بخون......حسینی نگاه سریعی به بچه ها انداخت...دفترش را برداشت..آهسته آهسته فاصله نیمکتش تا جلوی کلاس را پیمود..رو به کلاس ایستاد..دفترش را مقابل صورتش گرفت ساکت ایستاد. همه با تعجب منتظر بودند..رنگش کاملا پریده بود..نگاهی به معلم انداخت از کنار دفترش نگاهی به بچه ها کرد.....به چه فکر می کرد...؟ به غرورش..!!!؟ به زندگیش..!!!؟ یا به نمره انشایش..!!!؟ به هرچه فکر میکرد دلش نمی خواست انشایش را بخواند ولی دیگر دیر شده بود...آب دهانش را قورت داد..چند بار صدای گرفته اش را صاف کرد و بالاخره شروع کرد.........پدرم...!!!!!!؟اگر چه در این شانزده سال که نه..دراین شانزده هزار سالی که از عمرم گذشته است حتی برای یکبار پاسخی محبت آمیز از شما نشنیده ام..باز به خاطر اینکه دل خانم معلم خوش باشد به تو سلام میکنم..سلامی در دفتر انشا و یا در آخر دفتر املاء..ایجا خانه نیست که قبل از آمدنت خود را به خواب بزنم و منتظر لگد های مستانه تو باشم...اینجا کلاس است..با این حال ایجا هم احساس امنیت نمیکنم..و با اینکه سراپای بدن کبود شده من درد میکند احساس میکنم پشت سر من ایستاده اید و جرات درد و دل کردن با خانم معلم را هم از من گرفته اید.!! پدرم :من یک عمر در شکنجه گاهی که نامش را خانه گذاشته اید..بد ترین شکنجه های جسمی و روحی را تحمل کرده ام و باز هم تحمل خواهم کرد و شما هم نه به خاطر خدائی که هرگز نشناختید..بلکه به خاطر آبروی من درکلاس..به خاطر نمره انشای من...ویا بخاطر اینکه در نظر خانم معلم و بچه ها شاگرد تنبل و بی انظباطی شناخته نشوم...به خاطر اینکه تحقیر نشوم..اگر چه تحقیر ها و عقده ها جانم را به لب آورده است...به این خاطر و به هزاران خاطر دیگر برای مدتی به دیار دور دستی بروید تا من برای شما نامه ای بنویسم و آ رزوهایم رابرایتان بگویم.....پدر عزیزم..خانم معلم نفسش از جای گرم بلند می شود!!! او از ما خواسته است نامه ای برای شما بنویسم و از شما بخواهم که در تابستان مرا به ییلاق ببرید!!!و آرزوهای دیگرم را براورده کنید..او نمیداند کلمه آرزو در خانه ما کلمه ای زشت و بی معناست..او نمیداند سالها پیش این کلمه را همراه جسد مادرم به خاک سپردید!! او نمیداند که من هر ساله این کلمه را با جوهر پاکن از متن کتابهای درسی ام نیز پاک می کنم...او نمیداند که اگر شما بفهمید حتی اگر موضوع انشای من این باشد برای همیشه از درس خواندن مرا محروم خواهید کرد!!!...پدرم شما یک عمر است مست و مخمور در کنار خانه افتاده اید و من پیوسته از این کارتان در عذاب بوده ام..اما امروز از شما میخواهم تا پایان انشایم همچنان مخمور بمانید..به شما قول میدهم که فردا بعد از بازگشت از مدرسه و گرفتن نمره انشا این چند صفحه را پاره پاره کنم و در سطل زباله همسایه بریزم تا شما نه انشاء را ببینید ونه بخاطر پاره کردن چند صفحه کاغذ مرا به باد کتک بگیرید!!! پدر نامهربانم:نه.. من نمیخواهم به ییلاق بروم و خستگی یکساله را از تنم بزدایم..زیرا تن مجروح من آنقدر درد میکند که خستگی را احساس نمیکند!!..شما برای رفع این مجروحیت ها فقط یک شب از سال را بهانه جویی نکرده مرا به باد کتک نگیرید و بگذارید این خانه آرام باشد..مطمئن باشید که من هرگز هوس ییلاق نخواهم کرد..زیرا امواج سهمناک دریای متلاطم این خانه بیرحم تر از امواح تمام اقیانوس هاست که هر لحظه بر بنیان من میکوبند!!!! نه..نه من هرگز آرزوی دیدن شبهای ساحل و احساس برخورد نسیم دریا را بر بدن عریانم ندارم..فقط از شما میخواهم شبها مرا با آن شیشه لعنتی برای خریدن آن مسکر جهنمی در دل ظلمت از خانه بیرون نفرستید..!!! بیاد دارید آن شب یخبندان که مرا به همین منظور فرستاده بودید..هنگام بازگشت سگی مرا دنبال کرد..و من زمین خورده بودم وآن شیشه کثیف شکست با من چه کردید!!!!؟بیاد دارید التماسهای مرا که لا اقل بگذارید که در گوشه حیاط بنشینم تا از گزند سگها مصون بمانم را چگونه پاسخ دادید!!!!؟ آن شب هر چه بود بر من گذشت و کبودی کتکهای آنشب با کبودیهای قبل و بعد در هم آمیخت...اما فکر اینکه چگونه ارزش من از آن شیشه کثیف نزد شما کمتر است همواره مرا عذاب میدهد...من نمیخواهم به ییلاق بروم..از کرانه سرسبز خزر.از جنگلهای پوشیده از درختهای نارون و بلوط..سرو و سپیدار از عطر بوته های وحشی تمشک از خوش رقصی برگهای سپیدار مقابل نسیم از آواز بلبلان واز شقایقهای وحشی که پهنای دشت و جنگل را پوشانده اند..بیزارم..!!! اینها پست تر از آنند که ذهن مرا بخود مشغول سازند..نه پدر من نه آرزوی دیدن ییلاق را دارم و نه دلم میخواهد که در کرانه دریا بدوم..گیسوان خود را به دست با بسپارم و ماسه ها را به هوا پرتاب کنم ونه خود را از فرط شوق و لذت در آغوش شما بیندازم و نه از شما انتظار دارم که مرا به سینه خود بفشارید و مرا جزئی از وجود خود حس کنید!!!! پدرم گناه فرزند گستاخ خود را ببخشید....دلم میخواهد یکبار آن هنگام که از ترس بهانه جویی ها و تنبیه های شماخود را به خواب زده ام اگر غرورتان اجازه میدهد آرام آرام دستهای خود را بر روی موهایم بکشید و لبان سیاه و زمخت خود را که از فرط استفاده از مخدرات به این وضع در آمده را روی گونه ام بگذارید که از هر ییلاقی و ار هر هدیه ای با ارزش تر است.....پدرم..ییلاق را لذت ییلاق را صدای دریا را..جنگل را آواز مستانه مرغان وحشی را ..حتی رطوبت هوای ییلاق را از فرستگهای دور حس میکنم..اما افسوس ..وجود شما را از این فاصله نزدیک به عنوان یک پدر حس نمی کنم....پدر نامهربانم..انسانهای زنده آرزوی ییلاق دارند و من مرده ای هستم که فقط به خاطره محبت های مادر از دست رفته ام حرکت میکنم..آخر او برای شما مرده است چون هر شب هنگامی که بعد از ساعتها رفتن به رختخواب به خواب میروم.مادرم همراه فرشته ای بر بالینم حاضر گشته..جای جای بدن رنجورم را نوازش می کند..مرحم می گذارد..میبوسد..اشک میریزد و صبحگاهان نگران مرا ترک می کند....نه پدرم من نمیخواهم به ییلاق بروم....... ؟
سکوت حاکم بر کلاس از هر طرف با صدای هق هق بچه ها میشکست...همه می دیدیم اشکهای خانم معلم از زیر عینکش بر گونه هایش میلغزند و روی میز بر روی دفتر حضور و غیاب می ریزند..حسینی سراپا می لرزید و نگاهش خطوط دفترش را تعقیب می کرد گویی تصویر پدرش روی صفحات دفترش جان می گرفت...زمان از حرکت ایستاده بود..مدتها بود زنگ خانه را زده بودند بابای مدرسه که از داشتن فرزند محروم بود کنار درب نیمه باز کلاس ایستاده بود و میگریست..شاید در این آ رزو بود که ای کاش حسینی دختر او بود........... ؟
حسینی با صدایی خشک ادامه میداد...نه پدرم من نمیخواهم به ییلاق بروم..بگذارید حالا که میتوانم دردهایم را در فاصله ای از خانه تا مدرسه و در نبودن شما بگویم ..از دردناکترین زخمی که سالهاست بر قلبم نشسته و پیوسته آزارم میدهد بگویم.آیا از آخرین روز زندگی مادر چیزی بیاد می آورید؟؟.بیاد دارید هنگامی که آن بیماری کشنده سراسر وجود مادر را پیموده بود با پیکر نیمه جان مادر چه کردید..بیاد...
خانم معلم با مشت محکم روی میز کوبید و هق هق کنان فریاد زد بس کن جگرم را آتش زدی..صدای حسینی به یکبار خاموش شد..دهانش نیمه باز بود..چشمانش را به خانم معلم دوخت..گویی میخواست فریاد بزند و خود را در آغوش خانم معلم بیندازد!! اما دهانش توان فریاد و پاهایش توان حرکت نداشتند...حسینی مقابل نگاه های حیرت زده معلم و بچه ها به زمین افتاد...!!!! ؟
فردای آنروز هنگامی که از گورستان به طرف مدرسه باز می گشتیم آنچنان سکوت مرگباری بر فضای داخل اتوبوس حاکم بود که گویی هیچکس بر آن سوار نبود.....شاید همه در این اندیشه بودند که دیگر دوست ندارند به ییلاق بروند................؟

۱۳۸۵ آذر ۲۷, دوشنبه

یه مسیج به دستم رسید،براتون عینا نقلش می کنم: ؟
روزی جیرجیرک رو به خرس کرد و گفت:دوستت دارم،می آی با هم دوست بشیم؟خرس خمیازه ای کشید و جواب داد:الان وقت خواب زمستونیمه،وقتی بیدار شدم راجع بهش حرف می زنیم......خرس خوابید و ندونست که عمر جیرجیرک فقط سه روزه..................... ؟
یه مسیج دستم رسید،براتون عینا نقل قولش می کنم: ؟
روزی جیرجیرک رو به خرس کرد و گفت:دوستت دارم،می آی با هم دوست بشیم؟خرس خمیازه ای کشید و جواب داد:الان وقت خواب زمستونیمه،وقتی بیدار شدم راجع بهش حرف می زنیم......خرس خوابید و ندونست که عمر جیرجیرک فقط سه روزه..................... ؟

۱۳۸۵ آذر ۲۵, شنبه

کاملا بدون شرح و قضاوت! ؟

با عرض ادب: ؟

من...هستم،..ساله،مهندس برق،مث بعضیا بی وفا نیستم!تمایل دارم رابطه صاف و لانگ ترم و با هدفیو با دوست خوبی آغاز کنم،مغرور نیستم،وفا تو مرامم هست،واقعا اهل معرفت و صمیمیت و صفا هستم،حلقه مفقودی که کم پیدا می شه تو جامعه ما... ؟

اگه خانوم محترمی تمایل به آشنایی داشت،خوشحال می شم منو با آیدی:...اد کنه تا باهم گپ خودمونی و دوستانه ای داشته باشیم... ؟

عاشق شعرم و کتابای روانشناسی...پسر شادیم و فعال... ؟

پس بیا اگه می دونی با من مچ هستی و بیا غم ها رو با هم نابود کنیم،جاش شادی بیاریم تو خونه دلمون... ؟

بدرود... ؟

۱۳۸۵ آذر ۲۲, چهارشنبه

روزنامه دیروز نوشته بود که 4 میلیارد تومن عایدی فروش سی دی مبتذل منسوب به زهرا امیر ابراهیمی بوده...به حال مملکتی که مردمانش تا این حد خاله زنک،حسود و بدخواه هستن باید گریست!.............................................. ؟

۱۳۸۵ آذر ۲۰, دوشنبه

با من حرف بزن................ ؟

۱۳۸۵ آذر ۱۶, پنجشنبه

می گن دیروز روز بزرگداشت انیمیشن بوده و همشهری یه ضمیمه چاپ کرده همراه با تصاویر بیشمار از کارتونهایی که در طی این سالها از تلویزیون ایران پخش شده...ما که ضمیمه گیرمون نیومد،ولی خب از اونجا که خودم از طرفداران پر و پا قرص کارتون بودم و هستم،بد ندیدم که با مروز و نقد چند تا از کارتونهایی که ازشون خاطره داریم یادی ازشون کرده باشم.یادش به خیر دورانی که از مدرسه جیم می زدیم تا به موقع برای تماشای کارتونهای مورد علاقه مون برسیم... ؟
سفرهای گالیور:گفته می شه که این سریال در زمان شاه دوبله شده،گویندگان مشهوری چون شهاب عسگری(گالیور)،مرحوم مهدی آژیر(ایگر)،اکبر منانی(گلام) و مینو غزنوی(پلرتیشیا) در اون گویندگی کردن و خب فکر نمی کنم کسانی که اون سریال رو دیده باشن اون جمله مشهور "گالیور نقشه گنجو رد کن بیاد!" کاپیتان لیچ رو از یاد برده باشن که هنر آقای شهروز ملک آرایی باعث موندگاری اون نقش شد. ؟
یوگی و دوستان:این سریال هم در زمان شاه دوبله شده و اسم اصلیش دار و دسته یوگی است که تا جایی که من یادمه همزمان با سریالهایی چون گوریل انگوری و تی سی گربه استثنایی از یک کمپانی آمریکایی خریداری و دوبله شده بود.جالبه بدونید که اکثر شخصیتهای این کارتون قبل از این که در کشتی یوگی گرد هم بیان خودشون شخصیتهایی مستقل با داستانهایی مجزا بودن.این کارتون هم طبق روال کارتونهای اوایل انقلاب جدی گرفته و توسط گروهی از گویندگان بسیار مشهور و به مدیریت دوبلاژ آقای طهماسب( در نقش یوگی) دوبله شد. ؟
پینوکیو و سندباد:این دو کارتون جزو اولین خریدهای صدا و سیمای ایران از لیست بلند بالای کارتونهایی بود که به صورت متوالی از یک کمپانی ژاپنی به اسم نیپون انیمیشن خریداری شد.در بحبوحه سالهای 58 و 59 که برنامه کودک به لطف معدود کارتونهای آمریکایی مجاز شناخته شده(!) دوبله زمان شاه داشت ادامه حیات می داد،آقایون مسئولین به این نتیجه رسیدن که کارتونهای ژاپنی از لحاظ محتوایی جایگزین مناسبی برای این کارتونهای به قول خودشون بی سر و ته هستن. ؟
داستان پینوکیو رو که همه مون می دونیم،رویای نجاری پیر منجر به خلق آدمکی چوبی می شه که زنده است و سرشار از حماقتهای بچگی.خوشبختانه این کارتون هم در موقع دوبله جدی گرفته شد و گویندگانی چون نادره سالار پور،ناهید امیریان،مرحوم کنعان کیانی و مرتضی احمدی در نقشهای اصلی حرف زدن.جالبه بدونید که همین اکیپ دوبله سندباد رو هم انجام دادن،هنرنمایی مرحوم آژیر در نقش شیلا (سند باد جونم،سندباد جونم!) هم نیازی به یادآوری نداره.یادش به خیر! ؟
هاچ زنبور عسل و پسرشجاع:حدود سالهای 62 تا 63 این دو کارتون با تمی مشابه روی آنتن اومدن که خیلی هم مورد استقبال قرار گرفتن.البته هاچ داستان مهیج تری داشت(در مقایسه با ماجرای تکراری پسرشجاع که در سر کله زدن قهرمان داستان با شیپورچی و گروهش خلاصه می شد)هاچ بچه زنبوری است که امپراطوری مادرش در اثر حمله زنبور های وحشی ار بین می ره و خودش که در اون دوران درون تخم بوده به طور معجزه آسایی از گزند حملات دشمن در امان می مونه و توسط زنبور مادر تنهایی بزرگ می شه و روزی تصمیم می گیره در جستجوی مادر و با هدف احیای امپراطوری از دست رفته سفری طولانی رو شروع کنه.روحیه جنگنده،دلسوزی و حس نوع دوستی افراطی هاچ(که خب برای بچه هایی در اون سن و سال توجیه پذیره)ازش شخصیتی محبوب ایجاد می کنه که مخاطب رو به ادامه ماجراهاش تشویق می کنه.هر دو سریالی که اسم بردیم توسط یک گروه(با چند نفر کمتر و بیشتر)دوبله شده،مهوش افشاری در نقش پسر شجاع و ناهید امیریان در نقش هاچ گویندگی کردن.صدای معروف و بامزه شیپورچی و خرس قهوه ای هم حاصل هنرمندی آقایان تورج نصر و جواد پزشکیانه. ؟
خانواده دکتر ارنست،مهاجران و بچه های کوه آلپ:این سه سریال به نظر من از درخشان ترین آثار کمپانی نیپون انیمیشن به لحاظ محتوایی و داستانی هستن.هرچند آثاری چون هنا دختری در مزرعه،زنان کوچک،باخانمان،بابا لنگ دراز ،رامکال،سنجاب کوچولو(بنر)و ماجراهای تام سایر همگی ساخته همین کمپانی هستند ولی سه کارتونی که اول اسم بردم چنان از نظر ساخت و پردازش در سطح بالایی کار شده که نه تنها مخاطب کودک،که بزرگسالان هم در هر سنی باهاش ارتباط برقرار می کنن. پرداختن به مفاهیم اصلی زندگی،ماجرهای باورپذیر و ملموس و پرهیز از شوخی های افراطی و غیر عادی در کنار خط داستانی مهیج و پر از احساسات پاک بشر دوستانه تنها اشاره ای کوچیک به چندین و چند امتیازی است که می شه به این سه اثر داد. ؟
در سریال مهاجران ما با خانواده ای کشاورز طرفیم که با رویای داشتن یک زمین زراعتی،از انگلستان به استرالیا سفر می کنن،هرچند داستان بیشتر حول بازیگوشیهای لوسی می دختر هفت هشت ساله آقای پاپل می گذره،ولی در پس زمینه تمام ماجرا ها،ما شاهد تلاشهایی هستیم که بشر در نیمه اول قرن نوزدهم برای تسلط بر سرزمینی که هرگز به خودش تمدن ندیده متحمل شده.مشابه این سناریو ولی در مقیاسی کوچکتر در خانواده دکتر ارنست مشاهده می شه،دکتر ارنست رابینسون پزشکی است که به قصد خدمت کردن در مناطق محروم با خانواده اش راهی استرالیا می شه ولی کشتی اونها در طول راه غرق می شه و دکتر و خانواده اش سر از جزیره ای غیر مسکونی در می آرن که باید تک و تنها با سختیها و شدایدش دست و پنجه نرم کنن.چیزی که در این دو کارتون بیشتر روش تکیه می شه حس همکاری و عشق به خونواده است.لوسی می حاضر می شه فرزند خونده خانواده ای پولدار بشه فقط به این خاطر که گفتن اگه این کار رو بکنه به پدرش یه زمین زراعتی می دن.یا در کارتون دکتر ارنست شاهد صحنه ای هستیم که مادر خانواده تک و تنها در مقابل حمله سگهای وحشی ایستادگی می کنه تا آسیبی به بچه هاش نرسه،اینها درسهایی از زندگی است که متاسفانه امروزه کمتر شاهد آموزش اونها در برنامه بچه ها هستیم. ؟
اما در بچه های کوه آلپ ما نوع دیگری از عشق ورزی رو مشاهده می کنیم.لوسین پسر بازیگوش و سر به هوائیه که غیر مستقیم باعث می شه پای دنی،برادر بهترین دوستش(آنت) بشکنه.بعد از این داستان بیشتر حول احساسات دو گانه و قهر ها و آشتی های لوسین و آنت می چرخه،گاهی با حس حسادت آنت همزاد پنداری می کنیم و گاهی حق رو به جانب لوسین می دیم.اما نکته بسیار زیبایی که با ظرافت در پشت تمام این ماجراها مستتره،عشق پاکی است که اون پسر بچه روستایی به آنت داره،و باعث می شه به خاطر اون والبته برای جبران اشتباهی که همیشه عذابش می داده تک و تنها پای پیاده در سرمایی کشنده از گردنه رد بشه و به شهر بره تا بتونه پزشکی رو که گفته می شه می تونه پای دنی رو خوب کنه به بالینش بیاره.در واقع پیامی که می شه از این کارتون گرفت اینه که دوست داشتن در معنای واقعیش در گفتن اشعار جان گداز و یا پرت کردن خودمون از بلندی اثبات نمی شه و به نظر من به اعمال آشکار و پنهانی برمی گرده که ما برای نشون دادن عشقمون و برای شاد کردن و آرامش دادن به معشوقمون حاضریم انجام بدیم.بچه های آلپ به زعم من یکی از پاک ترین و دلنشین ترین عشقها رو به نمایش می گذاره و شاید به همین خاطره که اسم اصلی این کارتون در نسخه ژاپنی"آنت!آنت من!" بوده. ؟
اسامی تنی چند از گویندگان این سه سریال:ناهید امیریان(لوسی می،آنت و فلونه)،فریبا شاهین مقدم(کیت در مهاجران،ژان در بچه های آلپ،تام تام در خانواده دکتر ارنست)،مرحوم معمار زاده(دکتر ارنست)،مرحوم آژیر(آقای پتی بل در مهاجران،آقای بارنیل پدر آنت)،شهلا ناظریان(خانم دکتر ارنست)،مریم شیرزاد(دنی).... ؟

اگه حال داشتم و شما استقبال کردید ادامه شو خواهم نوشت........................... ؟

۱۳۸۵ آذر ۱۵, چهارشنبه

باز دست دوستان درد نکنه....................... ؟

تفسیر معنوی ترانه

قسمتی از ترانه

امربه معروف

خوشگلا باید برقصن ........

نهی از منکر

ای قشنگتر از پریا — تنها تو کوچه نیا

اعجاز

مثل یک نورکوچولو اومدی و ستاره شدی …

تارک الدنیا

دلم فقط تو رو میخواد …..

جهاد

برخیز شتربانان بربند کجاوه …..

صیغه فضولی

ای خانوم کجا کجا ؟

رستاخیز - شفاعت

برای روز میلاد تن خود – من آشفته رو تنها نذاری .....

صدقه - انفاق

دارو ندارمو بگیر مال خودت مال چشات ....

ذکر

تو محشری از همه سری ......

وعدة الجنت

هر کی یارش خوشگله جاش تو بهشته .....

روزه

دلم هوس رطب کرده ......

جبر و اختیار

یا منو ببر به خونتون یا بیا به خونه ی ما ...

حمد القلوب

تو عزیزدلمی ، تو عزیزدلمی ، تو عزیزدلمی

نفرین

پری پری الهی وربپری .....

شکر زبانی

یه یار خوشگلی دارم .....

علم اکتسابی

اگر اون مهندسه ، منم phd میگیرم ......

انتظار فرج

و به شوق فردا که تو راخواهم دید ، چشم به راه میمانم .....

سعه صدر

دیگه دوستم نداری ، دیگه دوستم نداری .....

صله ارحام

ما میرم به بندر سی هوای یاران ......

عذاب الهی

افسوس که این مزرعه را آب گرفته .......

الضا لین

دهقان مصیبت زده را خواب گرفته ......

وضو- طهارت – نماز

من وضو با نفس خیال تو میگیرم و تو را میخوانم ........

هجرت

می رم از شهر تو و یه کوله بار خاطره ......

ذنوب الشیاطین

بابا تو دیگه کی هستی ... دسته شیطونو بستی

شهادت

آره . خودم فداتم ..........

نکاح­ – حق الزوجین

یه حلقه طلایی اسمتو روش نوشتم .... میخوام بیام دستت کنم بیای تو سرنوشتم

لیلة القدر

یه امشب شب عشقه .... همین امشبو داریم

وحدت

با هم پشت ما کوهه ، نمیترسیم ، نمیافتیم .....

دعا

خداخدای مستون . خدای می پرستون . به حق هر چی عشقه ما رو بهم برسون ....

تحریف – بدعت

بزن باران که دین را دام کردند ......

اهدنا صراط المستقیم

منو با خودت ببر ......

قناعت در طلب

من به رفتن قانعم .....

زکات

شب تولد عشق دلم رو هدیه دادم ....

استهزاء

دیوونه – دیوونه – دیوونه شو دیوونه

اکرام ایتام

یه ماچ داد و دمش گرم ......

ایثار

نمره ی بیست کلاسو نمی خوام ......

کظم غیض - مباهله

منو تهدید می کنی ، که یه روز از پیشم می ری ..

ادعونی استجب لکم

بگو منو کم داری بگو ........

۱۳۸۵ آذر ۱۴, سه‌شنبه

سايت داستانم آپ،آلبوم خاطرات هم آپ!...ضمنا خوندن پست قبلي و كامنتيدن هم كه بدون شك فراموشتون نمي شه.....منتظرم!...........

۱۳۸۵ آذر ۱۳, دوشنبه

چند شب پیش قبل از خواب یه هوس عجیبی زده بود به سرم،نمی دونم رو چه حسابی دوست داشتم مثل رامبد جوان توی فیلم اسپاگتی در 8 دقیقه،یه دختر 7-8-10 ساله داشتم،کوچول موچول،با موهای بلند موج دار و حلقه حلقه مشکی،چشمهای درشت سیاه،شیطون،تو دل برو،صبحها با هم می رفتیم پیاده روی،ورزش می کردیم،تو پارک می دویدیم و روی چمنها غلت می خوردیم،دخترم آتیش می سوزوند و تمام خونه رو به هم می ریخت،شبها دیر می خوابید و صبحها مجبور بودم کولش کنم و تا مدرسه بدوم،با هم دیگه تو رستوران غذا می خوردیم،لوگو درست می کردیم و می خندیدیم،سر به سرش می ذاشتم و اون دلخور می شد و باهام قهر می کرد،بعد من نازشو می کشیدم و برای آشتی کنون می بردمش سرزمین عجایب و براش از این بستنی قیفی سه طبقه ها می خریدم که بخوره و سرتا پاشو شکلاتی کنه..خلاصه که اون شب من حسابی زدم تو مد پدر بودن و کارهای پدرانه کردن!........................... ؟

پی نوشت 1:می دونم می خواید بگید برو زن بگیر،ولی دوست خوبم من دلم بچه می خواد نه زن!روشنه؟

پی نوشت 2:کتاب خاطرات یک گیشا رو
خیلی دوست دارم،کلا از کتابهایی که تم شبیه بابا لنگ دراز داشته باشه خوشم می آد....آخر کتاب اونجایی که رئیس سایوری رو در آغوش می کشه و می گه:از وقتی یه دختر بچه دوازده ساله بودی تو رو زیر نظر داشتم،در تموم این سالها پنهانی کمکت کردم و منتظر شدم تا تبدیل به یه خانوم کامل و تمام عیار بشی و حالا دوست دارم فقط ماله خودم باشی،فقط ماله خودم!...(البته ممکنه من متنش خوب یادم نمونده باشه ولی یه چیزی تو همین مایه ها بود)

۱۳۸۵ آذر ۱۱, شنبه

ه200ما که خوندیم و خندیدیم...شمام بخونید و ..؟!................ ؟

پس لرزه بد حجابيهاي اخير در تهران !! ؟
۱-تغییر کاربری دستمال سفره و دم کنی به روسری و صرفه جویی در پول و پارچه!!
۲-بچه مطرح شدن خروس و دارکوب به علت مد شدن مدل موی خروسی و بالا رفتن قیمت خروس در حد گاو!
۳-بالا رفتن بی سابقه فروش گن های لاغری سونا بلت در حد کمپانی مایکروسافت به علت پوشیدن مانتوهای بدن نما و خوش هیکل بودن ۹۰٪ دخترای ایرانی (روم به دیوار مورچه خاک به گور)!!
۴-تولید نیروی برق و الکتریسیته و از راه اشعه تولید شده زلف دختران ایرانی در حد نیروگاه بوشهر!
۵-قوی شدن چشم مردان ایرانی در حد تلسکوپ و گسترش زبان فارسی خصوصا این ضرب المثل :
‌ ((یه نظر که حلاله))
۶-کاهش نرخ بیکاری افراد شاغل در شغل های شریف خفاش شب...جغد روز...عنکبوت بامداد...اسي دريده...اتو زنی...تاکسی مرسی و .....
7-پر شدن اوقات فراغت برادران همیشه در صحنه و برخورد با خانمها!!
8-پیداش شدن خیل عظيم و میلیونها جنیفر لوپز که استعداد آنها سالها زیر مانتوی گشاد به هدر میرفت!!
9-افزایش فروش انواع گریس و متعلقات به علت نیاز دختران برای پوشیدن و درآوردن مانتوهای چسبان!!
10-تکامل چشم مردان ایرانی و قابلیت چرخش در ۳۶۰ درجه برای دید زدن حداکثر داف ممکن!!