۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

روزهای پرمشغله!

یکی از مزایای وبلاگ فیلتر شده اینه که می فهمی کی دوست واقعیته....چون دیگه با یه کلیک ساده بهت دسترسی نداره و باید کمی به زحمت بیفته!...از تک تک دوستانی که بعد از مسدود شدن بی دلیل وبلاگم همچنان بهم سر می زنن تشکر می کنم...حالا دوستان واقعی مو می شناسم!
و اما هفته ای که گذشت به غایت پرفشار بود...فکر کنم گفته بودم که استادم بعد از این که از کلیت فیلمی که در حال ساختش بود خوشش نیومد،تصمیم گرفت با برداشتن صحنه های اضافه تری(عمدتا اکشن)بار هیجانی کار رو بالا ببره....خلاصه ما از سه شنبه گذشته تا بامداد دیروز گرفتار برداشت صحنه های جدید بودیم....البته اعتراف می کنم که من ساعت 9 شب کم آوردم و با کسب اجازه از سرصحنه برگشتم ولی استادم بنده خدا تا 2صبح سر صحنه فیلمبرداری بود و تا 7 صبح مشغول بازنگری صحنه هایی که در این سه روز برداشت کرده بودیم....همین قدر بگم که با این که خالی از اتفاق نبود ولی خوش گذشت....
روز اول حوالی بولوار فردوس غربی بودیم و صحنه های عبوری رو می گرفتیم،من هم یکی دو جا بازی داشتم،بعد رفتیم سمت اتوبان همت و شهرک نمونه و خیام تا صحنه های تعقیب و گریز با ماشین رو بگیریم...فکرشو بکن ساعت پنج بعد از ظهر در اوج شلوغی اتوبان ما داشتیم صحنه ویراژ و لایی کشیدن می گرفتیم!خدا بهمون خیلی رحم کرد...خصوصا در روز دوم
روز بعد سمت شهرک غرب و خیابون زرافشان و پارک خوارزم بودیم و اونجا هم یه سری صحنه رانندگی پرخطر گرفتیم...ظهر رفتیم سمت جاده شهریار،کیلومتر ده،گورستان ماشین ها تا چند صحنه زد و خورد بگیریم....اونجا بود که خدا بزرگترین رحم ممکن رو بهمون کرد،فکرشو بکن،اون همه دیوونه بازی با ماشین در آورده بودیم و اتفاقی نیفتاده بود،اون وقت یکی از ماشین هامون-پراید که کارگردان هم سوارش بود-موقع دور زدن یهو تعادلشو از دست داد،خورد به یه تریلی و بعد چرخون چرخون رفت خورد از عقب به بلوک سیمانی وسط اتوبان تو خط سرعت متوقف شد...خدا فقط رحم کرد که ماشینی از روبرو نیومد وگرنه مرگ سرنشین ها حتمی بود...خدا رو صدهزار مرتبه شکر،هیچ کس طوریش نشد....خلاصه تا تاریک شدن هوا چند صحنه زد و خورد گرفتیم و ادامه اش موند واسه روز سوم.....
روز سوم من مجبور بودم برم سر کار وگرنه اخراج می شدم!در اون مدت بچه ها داشتن در تهرانسر،بوستان نرگس،سمت میدون کمال الملک فیلم می گرفتن...اونجا هم خودش دنیایی داشت...بعد هم دوباره رفتیم گورستان ماشین تا ادامه صحنه های رزمی رو بگیرم...هم بازی داشتم،هم مراقبت از یگانه هشت ساله آتیش پاره که در فیلم نقش دختر استادم رو بازی می کرد بهم محول شده بود....چقدر فقط این یگانه منو بالگد زد!البته بچه خوبیه ها،اون روز نمی دونم چش شده بود آروم نمی گرفت....صحنه های رزمی با همت بچه ها یکی از بهترین صحنه هایی شد که تا به حال در سینمای ایران ساخته شده،اینو مطمئنم....بعد هم با تاریکی هوا بدو تهرانسر برای برداشتن آخرین صحنه های خونه استاد و بازی یگانه....خانوم خانومها شیطونی هاشو کرده بود و حالا خسته بود و دیالوگهاشو بی جون می گفت،از پشت دوربین کلی براش شکلک در می آوردیم و انرژی پرت می کردیم تا به خودش بیاد...من اونجا دیگه خوابم برد...طرف های ساعت 9 شب دیدم دیگه نمی تونم دوام بیارم و با یکی از دوستانم برگشتم....دیروز هم سرکلاس بودیم و با همکلاسان و بچه هایی که باهامون در این روزها نبودن خاطرات روزهای گذشته رو مرور می کردیم....جدا که چه خاطرات شیرینی شد....واقعا خوشحالم که با این بچه ها آشنا شدم!
خداییش تا آخر این پستم رو خوندید؟اگه نخوندین این یه بار رو توصیه می کنم همت کنید بخونید،بی تعریف خیلی خوندنیه...خب دیگه من برم،مرسی که با وجود مسدود بودن همچنان بهم سر می زنید...هفته خوبی پیش رو داشته باشین

۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

آخه چرا؟

دوستان یاری کنید،منو وبلاگ داری کنید!...هنوز هم نمی دونم به چه جرمی وبلاگم مسدود شده...من که جز خاطرات شخصیم که اون هم اصلا سمت و سو نداره چیز دیگه ای نمی نویسم؟...مکاتبه هم کردم جواب نمی دن...خلاصه این چرا(چرا وبلاگم مسدود شد)به دیگر چراهای لاینحل زندگیم اضافه شده...این روزها چرا زیاد دارم که بپرسم،ولی کو جواب؟....واقعا ناامید کننده اس!.....

۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

جواب های هایه نه هوی!

این یه هفته برام مثل یه قرن گذشته....هیچی بدتر از این نیست که از بهترین دوستانت بی صداقتی ببینی...خدا صبرم بده!

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

دوست داشتن واقعی

احترام بذار به اونی که دوستش داری،حتا توی ذهنت....

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

خودمونی نوشت

تولدت مبارک پ.پ،البته با یه روز تاخیر!....
(ببخشید که خودمونی نوشتم،مفهوم این جمله رو فقط اونهایی می فهمن که خواننده قدیمی وبلاگم و یا کتابم باشن)