۱۳۸۴ دی ۸, پنجشنبه

چند شب پيش تو تختم دراز كشيده بودم و مدام با خودم تكرار مي كردم:سي....سي.....چقدر اين عدد سي برام بزرگ جلوه مي كنه و من چه بخوام و چه نخوام دارم كم كم بهش نزديك مي شم....هرجور پيش خودم حساب كردم ديدم يه آدم سي ساله رو نمي شه بچه فرض كرد،يه‌ آدم سي ساله يك فرد كاملا بالغه و همه ازش انتظار دارن كه مثل يك بزرگتر عاقل رفتار كنه....حس مي كنم لحظه به لحظه دارم به زماني كه بايد يه تصميم درست و حسابي واسه خودم بگيرم نزديكتر مي شم،اين كه مي خوام همپاي سنم رشد كنم و يا نه،ديگه بزرگتر نشم.يادمه بچه كه بودم شبكه دو يه كارتون نشون مي داد به اسم رابرت،هميشه هم با اين عنوان شروع مي شد كه:سلام بچه ها،اين رابرته،رابرت آدم عجيبيه چون اون مرديه كه دوست نداره آدم بزرگ بشه!!.....اون موقع ها هيچ درك نمي كردم كه چرا يه آدم نبايد دوست داشته باشه كه بزرگ بشه؟بزرگ بودن كه خوبه،آدم بزرگها كلي آزادي دارن....ولي الان عميقا حس مي كنم كه حق با رابرت بوده...دنياي بزرگها پر از نيرنگه،پر از دروغه،پر از سياست و منفعت طلبيه....دوست ندارم مثل اونها بشم،دوست ندارم بزرگ بشم،دلم مي خواد همون نوجوون شونزده هيفده ساله باقي بمونم با اون دنياي ظريف و ساده و كوچيك و قشنگش كه صداقت توش حرف اول رو مي زنه...كاش مي شد سي رو كه رد مي كردم،كنتور سنم دوباره از عدد 15 شروع مي كرد به شماره انداختن.......................................!؟

يه روزي مي رسه كه خودت به اين نتيجه مي رسي كه غصه خوردن براي چيزايي كه گذشته بي فايده است،گذشته هر آدمي مثل يه داستان نوشته شده مي مونه كه ديگه امكان بازنويسي شو نداري،پس بهتره غصه شم نخوري...هر چي بوده گذشته،بي خيال،خودت رو اذيت نكن،سعي كن حال رو دريابي و تا مي توني از چيزايي كه در اختيار داري لذت ببري چون همون ها رو هم در آينده نخواهي داشت و مي رن جزو اون چيزايي كه در گذشته از دست دادي.

آقايون خانوما،من كي گفتم اين آهنگ چيني توش آواز داره،هان؟كي گفتم؟؟من گفتم حس مي كنم انگار از اول تا آخرش مي گه آي آرزو،برگرد پيشم آرزو،همين!اگه توش آواز مي خوند كه بهش نمي گفتم آهنگ،مي گفتم آواز....ولي از اين حرفها كه بگذريم،من هميشه معتقد بودم كه آهنگها با آدم حرف مي زنن و هر آهنگي يه حسي رو منتقل مي كنه،بچه كه بودم وقتي از يه آهنگي خوشم مي اومد سعي مي كردم بفهمم چي داره بهم مي گه.عادت داشتم به فراخور تم آهنگ شكل لب و دهنم رو طوري تغيير بدم كه انگار اون آهنگ داره از دهن من خارج مي شه،اين جوري حس مي كردم كه آهنگ با بند بند وجودم گره مي خوره و از صافي روحم مي گذره و منو به يه خلسه اي مي بره كه فقط اگه اين جوري با آهنگ رابطه برقرار كرده باشي مي توني احساس خوبش رو درك كني.واقعا لذت بخشه،انگار يه گرماي دلپذير از پايين دلت به طرف بالا حركت مي كنه و سينه ات رو نوازش مي ده و به صورتت دست مي كشه.آهنگها حرف مي زنن،من به اين مسئله اعتقاد دارم.

نوجووني قشنگه،قهر و آشتي،تعقيب و گريز و هيجانات،شيطنت،اميدواريها و مايوس شدنها،گريه هاي پنهوني و خنده هاي آشكار،لباسهاي رنگارنگو مدل موهاي فانتزي،رز،ميكروبي،تيفوسي و حتي آناناسي كه به بعضيها خيلي مي آد....كلا نوجووني با همين چيزاشه كه قشنگ و خواستني مي شه،چقدر هم زود مي گذره،تا توش هستي حس نمي كني اما وقتي سپري شد تازه يادت مي افته كه اي بابا،چه دوران خوشي بود...................!؟

اولش سخته ولي وقتي تن دادي ديگه برات كم كم آسون مي شه،فقط گاهي اعصابت به هم مي ريزه و به خودت فحش مي دي كه چرا به چيزي كه دوست نداشتي تن دادي؟...مثل ذره ذره تو گوه فرو رفتن مي مونه،زياد ناراحت نباش،قورت اول رو كه سر بكشي به مزه اش عادت مي كني....من اين شانس رو داشتم كه سربازي نرم ولي گويا قراره به جاش يك عمر كارايي رو انجام بدم كه دوست ندارم....كسي هم كه نمي دونه،همه به آدم كه مي رسن و مي گن خوش به حالت!برو حال كن و نا شكر نباش!من هم تو دلم مي گم:خدا ان شاءالله نصيب خودت كنه!ان شاءالله صد سال عمر كني و كارايي رو انجام بدي كه ازشون متنفري،اون وقت شايد حال منو وقتي بهم مي گن واسه كاري كه ازش عق ات مي گيره پاشو برو سيستان و بلوچستان و در ضمن خدا رو شكر كن كه كار هست،بهتر درك كني!آره خدا نه تنها نصيب تو كنه كه نصيب پدر و مادر و خواهر و تموم كسانت كنه تا ديگه واسه من بل نگيري كه ناشكرم.

زمستون رو دوست دارم چون با كريسمس شروع مي شه،با روز ولنتاين دنبال مي شه و با چهارشنبه سوري و جشن عيد تموم مي شه،شبهاي زمستون هميشه برام پر رمز و راز بوده،حيف كه اين روزها كمتر فرصت مي كنم مثل سابق پياده روي كنم ولي همچنان دلم پيش كوچه و خيابونهاي محلمون و اون خلوتي و انزواي دوست داشتنيشه،جايي نري ها؟من اگه خدا بخواد زود بر مي گردم،فقط يكي دوماه ممكنه طول بكشه....!!!؟
اوه راستي!يادم رفت اينو بگم...ديروز كه اين مطالب بالا رو مي نوشتم اون قدر از دست اين پاراگراف يكي مونده به آخري شاكي شدم كه صفحه رو بستم و حرفي رو كه مي خواستم از اول بزنم فراموش كردم بگم و خب امروز اونو اضافه مي كنم،فكر مي كنم به درد بعضيها بخوره و اونم اين كه:گل رو اگه بدي دست بچه پر پرش مي كنه،ولي يه آدم دنيا ديده همون گل رو تو باغچه مي كاره،بهش مي رسه و كاري مي كنه كه غنچه هاش همه به گل بشينن.همين!خب من ديگه كاري ندارم،ايام براي همه به كام.

۱۳۸۴ آذر ۲۷, یکشنبه

جالبه،مي بينم كه اين معبد متروك مدتيه مشتريهاي زياد شده!اگه مي دونستم گذاشتن يه موزيك تا اين حد موثره زودتر از اينها دست به كار مي شدم.خيلي از دوستاني كه اظهار لطف كردن متشكرم به خصوص آرش عزيز كه با راهنمائيش وبلاگ كوچولوي ما رو متحول كرد.قربان ما جايي نرفتيم،همين دور و بر هاييم،منتها هم خيلي سرمون شلوغ شده و هم اين كه ديگه مثل سابق حرفم نمي آد.اين روزها اكثرا اضافه كار واميستم و خونه كه مي رسم دور از جون همه شما عين جنازه ولو مي شم.ديگه حس اين كه بيام تو نت و و با حرفهام حوصله تون رو سر ببرم ندارم.

گاهي اوقات كه مشغول رانندگي هستم و ذهنم غرق در افكاري بي سر و ته-بيچاره عابرين پياده!- يه جملاتي به ذهنم مي رسه كه بعدا وقتي روش تمركز مي كنم مي بينم نه،مثل اين كه ما هم يه چيزي حاليمون مي شه ها!مثلا همين چند هفته پيش موقع رانندگي،نرسيده به ميدون ولي عصر يهو اين جمله به ذهنم رسيد:مثل يك زن فكر و همچون يك مرد عمل كن!...شايد خيلي پيش پا افتاده به نظر بياد ولي كمي كه تو بحرش رفتم ديدم چه تفسيرهايي مي‌شه از اين جمله كرد. ما مردها معمولا به زور بازومون مي نازيم،فكر هم نمي كنيم كه هر مشكلي رو نمي شه با زور حل كرد.معمولا خدا به موجوداتي كه زور داده عقل نداده،حالا يهو جبهه نگيريد كه اين بابا داره از زنها طرفداري مي كنه،به موقعش از خجالت خانومها هم در مي آم،ولي كلا ما مردها كمتر از مغزمون استفاده مي كنيم،در حالي كه زنها برعكس،واسه انجام هر كاري اول فكر مي كنن.و اين خيلي طبيعيه.چون محدوديت دارن و در موضع ضعفن.-كاري نداريم كه اين وسط كي مقصر بوده-ولي كاري كه يه مرد بي هيچ فكري قادر به انجام دادنشه،يه زن به خاطر محدوديتهاي طبيعي كه داره شايد مجبور بشه به بيست روش امتحانش كنه تا از پسش بر بياد.كلا زنها بيشتر از مردها مي ترسن و همين ترس عاقبت انديششون مي كنه و باعث مي شه بدون فكر دست به انجام كاري نزنن.يه زن براي انجام يه كار و پيش بردن هدفش چندين راه و روش تو ذهنش داره،در حالي كه يه مرد ممكنه همون يه روش هم به ذهنش نرسه،چون اجباري نداره كه به مغزش فشار بياره.براي همين من فكر مي كنم زنها مشاورين خوبي مي تونن باشن.از طرفي چون مي ترسن نمي تونن مشوقين خوبي باشن-گو اين كه در بعضي موارد ممكنه استثتا هم وجود داشته باشه-ولي كلي كه بخوايم بحث كنيم دور خانومها رو تو كارهايي كه ريسك داره بايد خط كشيد.در اين موارد كله شقي-يا شايدم بايد بگم كله خري؟!- آقايون بهتر جواب مي ده.كسي كه به قدرت خودش مطمئنه با سر مي ره تو دل مشكلات،باكي هم نداره كه آخر سر ديوار مشكله مي شكنه و خرد مي شه يا كله خودش!پس نتيجه مي گيريم كه اگه بخوايم كاري رو انجام بديم بهتره فكر اوليه اش رو مثل يه زن انجام بديم و بعد در مرحله انتخاب و عمل از خواص مردونه بهره ببريم،من فكر مي كنم اين جوري نتيجه بهتري عايدمون بشه.

جمعه دو هفته پيش داشتم واسه خودم تو محلمون مي گشتم و از تعطيليم لذت مي بردم.چقدر خوبه وقتي كه حس مي كني اون قدر بزرگ شدي كه از خودت شناخت پيدا لازم رو پيدا كردي و به قول معروف حد و حساب اخلاقت دستت اومده!كمترين حسنش اينه كه ديگه الكي اذيت نمي شي.من الان هر وقت عصباني بشم مي فهمم آيا اين عصبانيتم واقعيه يا من خيال مي كنم كه عصبانيم.و يا در مورد ناراحتيهام،فوري مي فهمم دليلش چيه.چقدر قديمها از اين كه نمي دونستم منشاء غم و غصه هام از كجاست اذيت مي شدم و عذاب مي كشيدم.راه مي رفتم و آه مي كشيدم و مي گفتم خدايا چرا من اين قدر بدبختم؟چرا همه بدبياريها بايد سر من بياد؟مي دوني،مشكل ما اينه كه هر چي سنمون پايينتره،گنجايشمون هم كمتره،فكر هم كه قربونش برم اصلا نمي كنيم و همه چي رو احساسي تحليل مي كنيم همين مي شه كه الكي مسائل رو واسه خودمون بزرگ مي كنيم و ظرف تحملمون خيلي زود سر ريز مي شه و بعد هم شاكي مي شيم كه هيشكي از ما بدشانس تر و تنها تر تو اين دنيا نيست.در حالي كه اين كاملا به خودمون بستگي داره كه چه چيزي رو شانس تلقي كنيم و چه چيزي رو تقدير.هيچ وقت فكر نكن بدبخترين آدم دنيايي چون همون لحظه صدها نفر هستن كه از تو بدبخت تر و بيچاره ترن.به جاي اين كه غصه بخوري و عمر گرون بهاتو صرف اشك ريختن و حرص خوردن بكني،سعي كن با امكاناتي كه در اختيارت هست بهترين و موثر ترين كارها رو انجام بدي.شانس در خونه كساني رو مي زنه كه دنبالش باشن،جنب و جوش داشته باشن و به زندگي خوش بين باشن،كسايي كه يه گوشه كز مي كنن و منتظرن يكي از راه برسه و يه كاري واسشون بكنه تا ابد بايد در صف انتظار بمونن.پا شو عزيز من،پاشو!با غصه خوردن و گريه كردن و لعن و نفرين فرستادن هيشكي به هيچ جا نرسيده.اشكهاتو پاك كن،برو يه فين درست و حسابي هم تو دستشويي بكن و دماغتو بگير،بعد يه نگاهي به دور و برت بنداز و ببين چقدر كار هست كه فقط از دست تو بر مي آد.اگه مي خواي احساس مفيد بودن بكني بايد اول تن به كار بدي،پس بسم الله!

مي گم بد نبود اگه آخوند مي شدم ها!چه حرفهاي قلمبه سلمبه اي بلدم بزنم!ولي از حق نگذريم،درسته كه شعار دادن خيلي آسونه،ولي اگه بتوني حتي به يكي از شعار هاي قشنگي كه مي دي عمل كني،باور كن كه موفق ترين آدم روي زمين هستي،اين ديگه شعار نيست،به قول پانتي جان اين رو شاگردي كردم تا ياد گرفتم!