۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

اظهار نظر

لطفا به سوال زیر صادقانه پاسخ دهید:
به نظر شما اظهار نظر همان عیب جویی است؟اگر نیست چرا از هر کسی که نظرشو در مورد کسی یا چیزی می پرسی فقط عیوبشو می گه؟

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

باید گریست!

یه خبری امروز توی روزنامه همشهری خوندم،می خواست دود از کله ام بلند شه...واقعا می خواستم دو دستی بزنم توی سر این مملکت با این حضرات دسته گلش!...قضیه از این قرار بود که تیم ملی کاراته بانوان قرار بوده در یه تورنمت بین المللی در جمهوری آذربایجان شرکت کنه،ولی وقتی اکیپ دخترا می رسه فرودگاه بهشون می گن پاسپورت هاتون گم شده و باید زمینی برید!بنده های خدا هم مجبور شدن با اتوبوس و کلی مکافات خودشونو برسونن به محل برگزاری مسابقه ولی چه سود که موقعی می رسن که مسابقات تموم شده بوده،اون وقت سرپرست تیم از ترس این که برگرده ایران از ماتحت دارش بزنن رفته کلی التماس کرده به مسئولین برگزاری مسابقه و حتا دستشونو بوسیده(عینا نقل از روزنامه)که تروخدا بذارید اقلا بچه هامون بین خودشون مسابقه بدن!...اون ها هم دلشون سوخته گذاشتن....حالا نکته جالب این بوده که وقتی طفلکی دخترا برگشتن ایران و بهشون پاسپورتاشون رو پس دادن،دیدن توش مهر معاف از بار خورده!در حالی که اون بنده های خدا اصلا خریدی نکرده بودن!خلاصه معلوم می شه که این گم شدن پاسپورت ها دروغی بوده و مسئولین خارج نرفته و ندید بدید تیم می خواستن با استفاده از پاسپورت های اون بنده های خدا واسه خودشون خرید کنن،برداشتن اون داستان رو سرهم کردن!...فکرشو بکن چه حالی از ورزشکار مملکت گرفته می شه،کلی زحمت بکشه،با هزار بدبختی به تیم ملی راه پیدا کنه،با هزار امید آرزو بره برای مسابقات و آخرش هیچی به هیچی و همه اش هم به این خاطر که یه ندید بدید می خواسته واسه ننه جانش از اونجا دستگاه توتال کور بیاره!....واقعا که به حال این مملکت باید گریست!

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

جواب ابلهان خاموشی است

می گن یه بار داش آکل داشته توی میدون شهر برای خودش قدم می زده،یه بچه مزلف می آد بهش گیر می ده و می گه:
دیشب در خدمت ما بهت خوش گذشت؟
داش آکل نگاه به بچه مزلفه می کنه،می گه اگه بزنم توی گوشش،آبروی خودم می ره چون می گن پهلوون شهر روی یه بچه مورد دار مردنی دست بلند کرده،اگر هم نزنمش،طرف رو جو می گیره که من روی داش آکل رو کم کردم!.......شده حکایت من،یکی که معلوم نیست زیر کدوم بوته ای عمل اومده،هر چی لیاقت خودش بوده برگشته توی کامنتدونیم بهم گفته،متاسفانه به دلیل رکیک بودن جملاتش مجبور شدم کامنتشو پاک کنم،وگرنه می ذاشتم بقیه هم بخونن تا درست و حسابی آبروش بره!چون اون که با این درفشانیش فرهنگ خونوادگی خودشو به نمایش گذاشته،از من چیزی کم نشده،فقط برای خودم متاسفم که یه بچه که حاضرم شرط ببندم سن شو ضربدر دو هم بکنی هم سن من نمی شه،باید بیاد شکایت زجری که شب قبل کشیده رو به من بکنه!
بگذریم،می خواستم بیام با تابستون 89،آخرین تابستون دهه هشتاد خداحافظی کنم که یه ابله پا گذاشت روی آنتن....خب در یه جملۀ کوتاه باید بگم تابستون خوبی بود...شروعی رویایی داشت و پایانی آرام...برای آخرین بار شبح گم شده نوجوونیم رو جست و جو کردم،یافتم و از دست دادم و می سپرمش به دهه هشتاد تا با خودش ببردش...شکر خدا از نظر روحی در اوج بودم...با مشکلاتم خیلی خوب کنار اومدم و ثمره تجربیاتم رو بیش از پیش برداشت کردم...در زمینه جمع آوری خاطرات خوب موفق بودم،همین طور در زمینه ورزش و نویسندگی...بازگشتی داشتم به عادات فراموش شده ام و خوشحالم که می بینم هنور برام لذت بخشه...در کنار دوستانم تابستون موفقی رو پشت سر گذاشتیم،در سختی ها و شادی ها با هم بودیم...روی هم رفته خوب بود،بخوام به همه موارد اشاره کنم طولانی می شه،در هر صورت آخرین تابستون دهه،ممنون که برام لحظات خوبی رو به همراه داشتی و بیشتر ممنون که بهم این فرصت رو دادی که بهتر و شادتر از گذشته تجربه ات کنم...به خدا می سپارمت تا سال بعد که دوباره از صفر متولد می شی و تا ده سالگی،تحت نام دهه ای جدید،منو به چالشی جدید دعوت می کنی....بدرود،دیدار به قیامت!...

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

اعلامیه

عروسکم گم شده...از یابنده تقاضا می شود...........

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

عجله ای نبود

خدایا عجله ای نبود برای بزرگ شدن،من هنوز توی خواب حرف می زنم و می خندم.....

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

خداحافظ تعطیلات تابستونی 89

خب امروز آخرین روز تعطیلات منه...با این که هیچ جا نرفتم و خونه بودم، روی هم رفته بد نگذشت...وقتم رو جوری تنظیم کردم که به همه کارام رسیدم...تنها کاری که اون جور که می خواستم انجام ندادم ادامه بازنویسی کتاب سومم بود که اون رو هم از فردا شروع می کنم...دیگه چیزی نمونده،فوقش سه فصل دیگه بنویسم تمومه...خوشبینم که تا قبل از دهمین سالگرد شروع نوشتنش در آبان ماه تمومش کنم........و از حالا دیگه مرخصی نمی گیرم تا عید نوروز...معمولا هفته دوم عید رو مرخصی می گیرم و می چسبونمش به هفته اول...در دو سال گذشته بهترین تفریح من در چهارده روز تعطیلی ورزش بوده....خوشبختانه هر سال یه هم پا داشتم و دعا می کنم در تعطیلات عید بعدی هم باز یکی باشه....نه این که اگه کسی نباشه ورزش نمی کنم،ولی ورزش دسته جمعی لذت دیگه ای داره...
خنده داره،تعطیلی سه روزه عید فطر کم بود،حضرات حالا پیشنهاد تعطیلی یه هفته ای بین عید غدیر تا قربان رو مطرح کردن...البته این تلاشی است در جهت حذف کردن تعطیلات عید نوروز...واقعا نمی دونم چی باعث می شه اینها این طور با تبر بیفتن به جون هویت اصیل ایرانی مون و البته تیشه بزنن به ریشه خودشون...امسال ماه رمضون شاهد تغییرات شگرفی بودم،خیلی از کسانی که تا همین پارسال،سال های سال از بچگی روزه می گرفتن امسال دیگه نگرفتن،اعتقادات مردم برگشته،روش های اصلاحی حضرات هم نتیجه معکوس می ده...داره بد زمونه ای می شه،خدا رحم کنه!
خب،می بینید که این بار بنده از پاپ کاتولیک تر شدم،فرهاده دیگه،هر دفعه یه جوره،البته شاید تنوع اون هم در مطالب وبلاگ بد نباشه،آخه اگه قرار باشه من هر دفعه یه سری حرف تکراری بزنم که همین دو سه تا خواننده ام رو هم از دست می دم.....
برم،اونهایی که این مدت رو روزه گرفتن عیدشون مبارک،برای همه شروع هفته خوبی رو آرزومندم،چیزی از تابستون نمونده،دو هفته تا پاییزی که دوستش ندارم،بزن بریم که همین دو هفته می تونه پر از خاطرات خوب باشه....

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

چطوری بعضی ها پیشرفت می کنن

ما معمولا عادت داریم وقتی یه عملکرد خوب می بینیم،محو تماشاش می شیم و تحسین می کنیم و در بهترین حالتش دلمون می خواد ماهم بتونیم به همون خوبی عمل کنیم ولی تعداد کمی از ما واقعا تا آخر مسیر رو طی و سعی می کنه به همون حد از مهارت برسه
استادم همیشه وقتی از کسی تعریف می کنم می گه طرف زحمت کشیده،هرچند من خودم شخصا وجود استعداد رو در پیشرفت طرف موثر می دونم،ولی خب هنوز به اون حد از فناوری نرسیدیم که مثل ماتریکس یه سری سیم به کله مون وصل کنن و هر مهارتی که دلمون بخواد رو توی مغزمون آپلود کنن...فعلا تنها راه پیشرفت وقت گذاشتن و زحمت کشیدنه...و خب مهمترین عامل کمبود وقت و گرفتاری است که خیلی هامون همون رو بهونه می کنیم تا در نهایت سری به نشانه تاسف و ناتوانی تکون و ترجیح بدیم همچنان قهرمانمون رو تشویق کنیم........
جان؟خب همیشه که نمی شه خنده دار بنویسم،یه وقتهایی هم غلظت فلسفه ام به قول پانتی می زنه بالا،امروز هم از اون روزها بود...برم،ما که از اولش اهل روزه موزه نبودیم ولی اونهایی که گرفتن ایشالا قبول باشه و پیش پیش عید فطر رو بهشون تبریک می گم...آخر هفته خوبی داشته باشید بچه ها

۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

خاطره فرهاد هفده ساله از تهران

یادش به خیر،دبستان که بودیم توی کتاب تاریخمون نوشته بود:در زمان هخامنشیان تحصیل فقط مخصوص طبقه مرفه و درباریان بود و مردم عادی از آن بی بهره بودند!........دیروز همسایه مون تعریف می کرد که می خواسته اسم پسرشو در دبیرستان البرز بنویسه ولی وقتی شنیده شهریه اش دوازده میلیون تومن(دقت کنید تومن نه ریال!) می باشد منصرف شده است!...داشتم فکر می کردم اگر ما همه جوره در زندگیمون ضرر کردیم،ظاهرا این یه رقم به سودمون بوده چون من با نه هزارتومن توی اون مدرسه ثبت نام کردم و تازه پدر و مادرم غر می زدن و می گفتن شهریه اش بالاست و من باید سعی کنم خوب درس بخونم تا عوضش در بیاد!
(خاطره ای بود از فرهاد،هفده ساله از تهران)