۱۳۸۶ دی ۹, یکشنبه

خب،نمی شه اسم این پست رو آپ گذاشت چون اومدم یه جمله بگم و برم...راستش من فکر نمی کردم از پست قبلی به این خوبی استقبال بشه،البته منظورم از خوب اینه که واکنشهای مراجعه کنندگان خیلی امیدوار کننده تر از اونی بود که انتظارش رو داشتم...جالبه که عده ای (حالا چه از سر شوخی یا جدی)مایل بودن این آقا عرفان رو ملاقات کنن...خب می دونید بچه ها،مطمئن نیستم ولی به احتمال قریب به یقین ایشون رو بتونید در پارک ملت پیداش بکنید...البته این حدس منه،ممکنه درست باشه،ممکن هم هست غلط،فقط اگه رفتید اونجا و سه حرفی شدید به من مربوط نیست ها...من فقط خواستم کمکی کرده باشم!(سوت!).... ؟

۱۳۸۶ دی ۵, چهارشنبه

این مطلبی گه در زیر می خونید رو چند وقت پیش در یه وبسایتی که حالا یادم نیست خونده بودم و می خواستم منتشرش کنم ولی به دلایلی دست و دلم به کار نمی رفت،در هر صورت همین جا بگم که من فقط این مطلب رو برای نقد و بررسی منتشر می کنم و شخصا نه باهاش موافقم،نه مخالف،چیزیه که از قرار معلوم به برکت جمهوری اسلامی در ایران وجود داره،قضاوت در مورد خوب و بدش با دیگران

توجه!شخصا خوندن این مطالب رو برای خوانندگان زیر هجده سال مناسب نمی دونم،پس اگر زیر این سن رو دارید و اصرار به خوندن این مطلب دارید بدونید که خودسرانه و بدون موافقت صاحب وبلاگ دارید این کار رو می کنید! ؟

تن فروشی مردانه در تهران 1386-05-31 نویسنده مونا فرامرزی – شهرزاد نیوز

شهرزاد نیوز : عرفان را در يكي از پاركهاي شمال شهر تهران ميبينم. پسر 28 سالهاي كه كتابي از "كافكا" به دست گرفته و مشغول نت برداري از كتاب است. عرفان 5 سال است كه به زناني كه مشتري او هستند خدمات جنسي ارائه مي دهد. عاشق فلسفه، زن و شغل خود است . به زعم خودش تن فروش حرفه اي و متخصصي است و تفاوت زيادي با نامزد خود دارد كه همكار اوست. به نظر او مردي كه خدمات جنسي ارائه ميدهد خوشبخت تر است و مثل زنان روسپي افسرده نمي شود . ؟
گفت و گو با عرفان سلسله مراتب فرودستي و فرادستي زنان و مردان را به خوبي نشان ميدهد. عرفان شغل خود را تخصص بي نظيري مي داند و درآمدي بسيار بالاتراز همكاران زن خود دارد. خود را تحقير شده نمي يابد و زندگي خود را مدرن و توام با خوشبختي مي داند . ؟
وقتي مي خواهم از 5 سال پيش بگويد و اينكه چرا چنين فكري به سرش زد، خيلي ساده ميگويد: درست مثل همه زنان فاحشه. من از زمان نوجواني مثل اكثر پسرهاي جوان متوجه بودم كه براي زنان ميانسال جذابيت هايي دارم. آن زمان كه شروع به كار حرفهاي (به اين معني كه بخواهم پولي بابت خدماتم بگيرم)کردم، دانشجوي دانشگاه تهران بودم. چند بار از طرف همكلاسيهاي مسن تر و حتي يكي از اساتيد به من پيشنهاد شد كه فقط با آنها سكس داشته باشم. و بعد يكي از همان ها بود كه به من پول خوبي داد و گفت حاضر است اين رابطه را به همين شيوه ادامه دهد. شروع كار از همين روابط جسته گريخته بود. ؟
شيوه جذب مشتري عرفان كم كم روشمند مي شود. او مي گويد : دو سال بعد از آن كه چند مشتري ثابت پيدا كرده بودم خانه اي در شمال شهر اجاره كردم و تردد در شمال شهر من را نسبت به بوق ماشين زنان حساس كرد. با زنها مي رفتم و تمام مدت از اينكه مثل بچه نوازشم مي كنند و تا 600 هزار تومان براي يك شب به من مي دهند احساس غرور مي كردم . ؟
او احساس خود را نسبت به زنان اينطور توصيف مي كند : اوايل چندان از زنها خوشم نمي آمد يعني فقط به سكس و جنبه هاي جنسي زنان فكر مي كردم. ولي بعد از اين كه اين كار را شروع كردم عاشق زنها شدم. موجوداتي بسيار ظريف هستند و پيچيدگي هايي دارند كه از كشف آنها در هر زني لذت مي برم. زنان ميانسالي كه مشتري من هستند واقعا ترسناك هستند. وقتي با من حرف مي زنند از درك آنها و از پيچيدگي دنياي ذهني آنها وحشت مي كنم . ساده ترينشان از بزرگترين مردهايي كه مي شناسم پيچيده تر هستند. من با تك تك مشتريانم عاشقانه مي خوابم. ؟
عرفان با وجود اينكه سالها كنار خيابان ايستاده و امروز هم همه مخارج سنگين خود را از همين طريق تامين مي كند اما هيچ گاه احساس حقارت را در مقابل مشتريانش حس نكرده. وقتي در اين مورد خاص صحبت ميكند نشاني از افسردگي و تحقير شدگي يك زن روسپي در حرفهايش نيست. همانطور كه نشاني از آن نگاه اومانيستي و عاشقانه نسبت به زن. ميگويد: اين زنها هستند كه به من نياز دارند. زناني كه مي دانم حاضرند به خاطر خدمات من پول زيادي بدهند. بارها در رختخواب امتحانشان كردم. آنها تا 10 برابر توافق اوليه را با كمال ميل مي پذيرند . ؟
در حاشيه همين حرفها همكاران زن خود را سرزنش مي كند و مي گويد: زنها بيخود موضوع را براي خودشان نكبتبار مي كنند. البته جامعه هم به اين موضوع دامن مي زند. اين يك شغل است مثل همه شغلها. وقتي اين طور به موضوع نگاه كنيم قضيه حل مي شود. من يك تخصص دارم. بدن و قيافه خوبي دارم، پس از آن استفاده مي كنم تا خوب زندگي كنم. هيچ چيز هم نمي تواند اين كار را براي من قبيح و زشت جلوه دهد. زنان زيادي به خدمات من نياز دارند و من هم به پول زيادي نيازمندم. پس قضيه ايرادي ندارد. يك معامله عادلانه !عرفان مي گويد زنان روسپي همه زندگي خود را وقف شغل خود و دردسرهايش مي كنند در حالي كه او به تفريح، موسيقي و مطالعه خود هم مي رسد. البته او به اين نكته توجه نمي كند كه درآمد او قابل مقايسه با زنان روسپي نيست. امنيت او تا اين حد در خطر نيست و حس خرسندي او را هيچ يك از زنان همكارش تجربه نمي كنند. ؟
در منطقهاي كه مشتريان عرفان زندگي مي كنند، قيمت يك روسپي زن بين 50-150 هزار تومان است در حالي كه او براي هر سرويسي كه ارائه ميكند بين 300 تا 600 هزار تومان پول مي گيرد. اين رقم باورنكردني را مي توان با ديدن لباس هاي ماركدار، ماشين گران قيمت و منزل شخصياش حدس زد. عرفان مي گويد تا وقتي كه توان اين كار را دارد بي هيچ شرمساري اين كار را ادامه خواهد داد و :" خدا را چه ديدي شايد با يكي از مشتريانم ازدواج كردم. آنها دوست داشتني و عاشق شدني هستند". ؟
اين جمله خداحافظي عرفان است: حالا باور كردي من خوشبختترين تن فروش جهانم ! ؟

۱۳۸۶ آذر ۲۴, شنبه

چند روز پیش یکی از دوستام،همونی که پدرش فوت شده،بهم زنگ زد و خبر غافلگیر کننده ازدواج قریب الوقوع برادر بزرگش رو بهم داد....خب جدای از این که از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم،یه مطلبی منو به فکر فرو برد....جدا بعضی از اتفاقات در زندگی آدم قسمته و نمی تونی از قبل در موردش قاطع صحبت کنی....همین همسر آینده برادر دوستم زمانی با ایشون و ما همسایه بود،و جالبه که در تمام سالهایی که با این خانوم همسایه بودیم ایشون رو زیارت نکرده بودیم تا این که چند سال پیش از محل ما رفتن و برادر این خانوم که از دوستان مشترک من و دوستمه به ما سر می زده و در یکی از این آمد و رفتها یک بار خواهرش رو همراه خودش می آره و این می شه سرآغاز آشنایی برادر بزرگ دوستم با خواهر ایشون که خوشبختانه ختم به خیر شده.....می دونی،از بچگی از این جور سرانجام ها خوشم می اومد،به نظرم خیلی رویایی و فانتزی می اومد،یادمه وقتی داشتم کتاب آنی رویای سبز رو می خوندم،یه جا که مونت گومری گفته بود:"هم بازی های دیروز،عشاق امروز،همسران فردا" این جمله خیلی به دلم نشست،پیش خودم حس کردم چقدر رمانتیکه که آدم وقایع زندگیش شبیه رمانها و داستانها رخ بدن....و خب در اون دوران،یعنی اوایل بیست سالگیم خیلی برام هیجان انگیز بود که ببینم یکی براش چنین حالتی رخ داده و دوست داشتم برای خودم هم به همین شکل پیش بیاد،ولی خب حالا که وارد سی سالگی شدم،می دونم که زندگی کتاب رمان یا داستان عاشقانه نیست و واقعیات زندگی دقیقا به همون شکلی که برنامه ریزی شده رخ می دن و نه اون جوری که ما دوست داریم....زندگی واقعی هیچ رویا و فانتزی و خیالاتی در خودش نداره،این ما هستیم که دوست داریم این جوری ببینیمش.....در هر صورت،گاهی مواردی مثل این برادر دوستم پیش می آد که خلاف روال عادی،به قانون خشک طبیعت دهن کجی می کنه و قهرمان ماجرایی می شه که قرنها،میلیونها انسان در آرزوی تحققش بودن و چه بسیار نویسندگانی که در حسرت چنین آروزیی داستانها نوشتن......... ؟
پی نوشت جدید اضافه شده:نمی دونم من با این آهنگ پس زمینه وبلاگم(برگرد پیشم آرزو)عشق بازی می کنم یا اون با من؟هنوز بعد سه سال تاثیر گذاره مثل روز اول.......................................!؟
http://s2.supload.com/free/Perine___Mom..jpg/view/

خب اگه اون قدر حوصله داشتین که منتظر شدین لینک بالا بیاد،و دیدینش و خوشتون اومد،می تونین روی لینک زیر کلیک کنین تا چند تا صدا هم در این رابطه بشنوین،از شما چه پنهون من این مادر و دختر رو خیلی دوست داشتم و دارم

http://us.geocities.com/alisalvador/Voice/text/Perine.htm

۱۳۸۶ آذر ۱۸, یکشنبه

سالها پیش من یه نوجوون اول دوم دبیرستان بودم که تماشای یه سریالی رو خیلی دوست داشتم...همه قسمتهاش رو هم دنبال می کردم و با همون چیزی که از زیر قیچی سانسور گر رادیو تلویزیون ایران در رفته بود کلی حال کردم و سالها با خاطره اش زندگی کردم و تا امروز هم لذتش باهام همراهه.....حتی می شه گفت روم تاثیر گذاشت و توی نوشتن بهم ایده داد...و خب فقط حسرتی کوچیک از ندیدن اون صحنه های سانسوری منو رها نکرده بود که به لطف ای دی اس ال،اون چیزی رو که می بایست پونزده سال پیش می دیدم،بالاخره دیدم.....قشنگ بود.............بالاخره من هم دیدمش....؟
http://alisalvador.tripod.com/Come_to_me.htm

هرچند این نقاشی تصوری،خیلی بهتر از اون چیزی بود که در واقعیت اتفاق می افتاد ولی خودش بود...خود خودش

۱۳۸۶ آذر ۱۱, یکشنبه

این روزها باز گرفتار شدم...شاید چند روزی هم نباشم....به هر حال،در این فرصت کم دو تا مطلب رو بگم و برم: ؟
اول این که شش فصل از جلد دوم کتاب آواز درنا رو آماده کردم که لینکش رو اینجا برای علاقمندان می ذارم،دوست داشتم مثل کتاب اول براش یک وبسایت می ساختم ولی فعلا هم وقت ندارم هم بازنویسی کتاب دوم به حدی نرسیده که از نظر من وبسایت بخواد،فکرشو بکنید کتاب دوم قراره 24 فصل باشه و من تازه شش فصل رو در عرض یکسال نوشتم،تازه کتاب سومی هم در کار هست که بر اساس پیش بینی من در حدود بیست و هفت هشت فصل خواهد داشت...حالا من کی برسم همه اینا رو بازنویسی و آماده بکنم خدا می دونه...می ترسم عمرم کفاف نده....امیدی هم که به این ارشاد نیست،می دونم می پرسید چرا منتشرش نمی کنم،بابا به خدا دوساله دنبال این کارم،نمی کنن....هزار جور بهونه الکی می آرن ولی جان کلامشون اینه که نویسنده ایرونی حق نداره چنین تم هایی رو بنویسه...بیشتر نگم که با خودستایی اشتباه گرفته می شه....خلاصه در حال حاضر این شش فصل رو برای علاقندان می ذارم،یه توضیح هم بدم که این متن نهایی نیست،چون با عجله نوشتم احتمالا غلط املایی خواهد داشت،یا یه جاهائیش ممکنه مطلب خوب پرورونده نشده باشه،جلو جلو عذرخواهی می کنم،ولی خب در حدود 95 درصد همین رو ارائه خواهم کرد،از دوستانی که زحمت مطالعه اش رو می کشن تقاضا دارم مثل همیشه با نظرات،انتقادات و پیشنهاداتشون کمک دست من باشن،با تشکر......... ؟
مطلب بعد این که یادآوری می کنم من روی کامنت دونیم هیچ تسلطی ندارم چون جزو سرویس بلاگ اسپات نیست بنابراین هیچ کامنتی رو نمی تونم پاک بکنم،دوستان عزیز لطفا در حین کامنت دادن دقت بیشتری داشته باشن....متشکرم
تازه اضافه شده:راستی لینک وبلاگم در سیصد و شصت رو هم براتون می ذارم تا در این مدتی که نیستم و نمی تونم آپ کنم یه جوری
نبودم جبران شده باشه،فکر کنم هفت هشت تا پست اونجا برای خوندن باشه که برای سرگرم شدن بد نباشه...... ؟