۱۳۸۴ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

معمولا وقتي بعد يه مدتي به جايي كه برات خيلي آشنا بوده برمي گردي،اول يه مدتي مي ايستي و اطرافت رو تماشا مي كني تا ببيني چقدر تغيير كرده....انگار ناخود آگاه مي دوني كه هيچي به شكل سابقش باقي نمي مونه...اين بلاگ هم در اين مدت يك ماه و اندي كه بهش سر نزدم ديگه مثل سابقش نيست...يه چيزيش گم شده،يه چيزي كه سابقا خيلي برام جذاب بود و منو مي كشوند به طرفش ولي حالا ديگه نيست.....وقتي براي اولين بار اينجا شروع به نوشتن كردم،يه كوه حرف رو دلم مونده بود،يك عالمه گله و شكايت و ناله از روزگار داشتم كه فكر مي كردم اگه اينجا بنويسمش راحت مي شم...البته كتمان نمي كنم كه نوشتن برخي مطالب باعث سبكي روحم شد....ناگفته ها مثل وزنه هايي كه از روي شونه هام برداشته بشن،به محض نوشته شدن كم اثر مي شدن و ديگه سنگيني شون رو احساس نمي كردم....ولي حالا....نمي خوام بگم ديگه نوشتن آرومم نمي كنه،فقط ديگه مثل سابق كلمات و جملات جادويي از سينه ام نمي جوشه....قبلا تو اين بلاگ فرو رفته بودم و الان در خودم غرق شدم....حرفها،گله ها و شكايات به قوت خودشون باقين...ولي ديگه شوقي حتي براي مطرح كردنش نيست....مي دوني چرا؟چون حس مي كنم فايده اي نداره....چهار تا اظهار همدردي و الهي برات بميرم و از اين گلواژه ها دردي رو ازت دوا نمي كنه...باور كن كه نمي كنه.......................................................................!؟
چند وقت پيش ها داشتم بلاگ يكي از دوستهام رو مي خوندم،با سر بلندي مي گفت كه در زندگي به هيشكي التماس نكرده و از اين بابت خوشحاله....همون لحظه كه اينو خوندم رفتم تو فكر...ياد خودم افتادم...آره....من هم هرگز اهل التماس كردن نبودم...در بدترين حالت،حتي به التماسهاي دروني خودم هم بي توجه بودم...هميشه از اين كه ضعف نشون نمي دم و سرسختانه ايستادگي مي كنم به خودم مي باليدم،مثل همون دوستم....ولي حالا،حالا كه خودم هستم و خودم،حالا كه سالها گذشته و همه باور كردن كه خلل ناپذير و زير فشار خم نشدني هستم و از اين بابت ستايشم مي كنن از خودم مي پرسم،آيا هنوز ته دل از اين كه هرگز التماس كردي راضي هستي؟نه!به خدا نه!اي كاش مي شد التماس كنم!حيف كه ديگه حتي الفباي اين كار رو هم فراموش كردم!من گوشم به روي هر چي التماسه بسته شده،حتي التماسهاي خودم.........
در و ديوار رو كه نگاه كني پره از عكسهاي كانديداهاي رئيس جمهوري....همه با لبخند،با ژستها و حرفها و وعده وعيد هايي كه اگه صد سال مي گذشت و كانديدا نمي شدن، عمري حتي از مخيله نبيره شون عبور مي كرد،سعي دارن براي دفعه هزارم يه كلاه بذارن سرت قد يه سطل زباله شهرداري!واقعا چي خيال كردن؟كه ما يه مشت الاغيم؟همه اش حرف!همه اش قول و قرارهايي كه هرگز حتي براي يك لحظه هم محقق نمي شه....اگه به قشنگ حرف زدنه،بياييد،جمع شيد كه مي خوام براتون سخنراني كنم!چرا راه دور مي ريد؟يه دقيقه بشينيد پاي صحبتهام اگه آخرش بهم راي ندادين!!؟؟!
و اما وعده هاي من:
من اگه رئيس جمهور بشم حق طلاق رو به خانومها مي دم!خانومها حق دارن هر وقت دلشون بخواد از شوهراشون جدا بشن!در عوض ديگه چيزي به اسم مهريه وجود نخواهد داشت،ما اينجا جنس خريد و فروش نمي كنيم عزيز من،ارزش يك زن واقعي با هيچ معياري قابل سنجش نيست!
ديگه چيزي به اسم جهيزيه وجود نخواهد داشت،دختر و پسري كه تصميم به ازدواج مي گيرن موظف هستن به طور مساوي براي زندگيشون سرمايه گذاري كنن،اگه روزي هم خداي نكرده تصميم به جدايي گرفتن،هر يك سهم مساوي خواهند برد.
من اگه رئيس جمهور بشم رو فرهنگ مردم كار مي كنم،براي حسادت و بدخواهي،فضولي و غيبت جريمه هاي سنگين حتي زندان مي ذارم،براي مرد ها و زنها كلاس توجيهي مي ذارم تا ديگه كسي حسادت و خودخواهي رو با عشق يا تعصب اشتباه نگيره و با چنين ادعايي كارد تو شكم طرف مقابلش فرو نكنه!
من اگه رئيس جمهور بشم دين اين مملكت رو عوض مي كنم،براي من اصلا قابل درك نيست كه چطور صميمي ترين و عاشقانه ترين راز و نيازهاي ما با خدامون،بايد به زبون بيگانه باشه؟مگه خدا فارسي بلد نيست؟كاري ندارم مي خواي مسلمون باشي،مسيحي،كليمي و يا حتي كافر!عبادت به زبون غير فارسي ممنوع!حالا هر ديني خودتون خواستيد انتخاب كنيد!!
از فردا ما بايد ياد بگيريم چطور با جنبه و ژرف نگر باشيم و فكر رو ذكرمون رو به محدوده اي وسيعتر از پر و پاچه و سر و سينه طرف مقابلمون بسط بديم!خانمها لطفا نخندن!منظورم به شما هم بود!فكر نكنيد اونقدر خر هستيم كه فكر كنيم چشمهاي شما هم نمي بينه و دلهاتون هم نمي خواد!اين دو رويي و فيلم بازي كردن بايد از فرهنگمون پاك بشه!كلمه تعارف بي معنيه!بايد ياد بگيريم رك و صادقانه حرف بزنيم!چيزهايي رو هم كه ارزش ندارن الكي براشون ارزش قائل نشيم و گنده اش نكنيم!فلاني پرو پاچه اش بيرونه؟جهنم!مگه نباشه مشكل زندگي من و تو حل مي شه؟فلاني ريش خطي و موي تيفوسي گذاشته؟به تو چه!مگه اين چيزا واسه ما نون و آب مي شه؟فكرتو از اين چيزا دور كن!بله،مي دونم دلت مي خواد!من اگه رئيس جمهور بشم آزاديهايي رو رايج مي كنم كه منجر به اين بشه كه تو فكرت راحت بشه و بتوني در تنهايي خودت به چيزي غير از مو و سر و سينه و كپل فكر كني و براي اولين بار مثبت و سازنده و مفيد به حال جامعه و مملكتت فكر كني!
چطوره؟خوشتون اومد؟به نظرتون من رئيس جمهور بدي مي شم؟پس چرا بهم راي نمي دين؟چي؟اين روزها همه حرفشون از پشتشون در مي آد؟آره!اينو خدائيش راست گفتي،ولي بالاخره تو اين وانفساي روزگار،يكي بايد پيدا بشه كه راست بگه!به نظر تو كي راست مي گه؟اگه پيداش كردي ما رو هم خبر كن،هرچند نگرانم كه تا حالا كلاغها يك تن فضله رو قبر چنين بابايي ريخته باشن!!!
گاهي اوقات به خودم مي گم از گذشته ام جدا بشم و سعي كنم ديگه ياد قديمها نكنم ولي نمي شه!ياد اون سادگيها كه مي افتم،ياد اون صداقتهاي كودكانه و اون بدجنسيهايي كه در باطن واقعا بد و كريه نبود،و خلاصه وقتي ياد اون معصوميت از دست رفته كه مي افتم،تنها چيزي كه از خدا مي خوام اينه كه اي كاش مي شد به اون دوران برگشت!خدايا من اگه مي دونستم با گذشت زمان مجبوريم اين قدر تغيير كنيم،تو همون شونزده هيفده سالگي مرگ موش مي خوردم و خودمو مي كشتم تا لااقل بي گناه از دنيا رفته باشم....آره،همون طور كه اول اين بحث هم گفتم،همه چي در حال تغييره ولي يه حسي ته دلم بهم مي گه كه اين تغييرات رو به قهقرا داره...چيزي كه من از اطرافم استنباط كردم اينه كه همه دارن با تلاشي مجدانه مسابقه بي پدر و مادري مي دن و با سرعتي باور نكردني از هم سبقت مي گيرن!!؟؟!