۱۳۸۳ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

وای منم ساندیس می خوام! منم ساندیس می خوام!!! امشب بعد یک ماه و اندی آرزو رو از نزدیک دیدم...البته نه از نزدیک نزدیک، ولی خب به نسبت شبهای قبل، که همه اش اونو از دور و بصورت یه هاله تاریک مبهم دیده بودم، این بار خیلی بهتر بود...داشتم همراه بیژن می دویدم و وارد کوچه می شدم که دیدم یه پراید یشمی داره می پیچه تو کوچه، فوری پلاکشو نگاه کردم، خودش بود، چشمم بلافاصله رفت دنبال راننده، بله خودش بود و خواهرش، همونی که همیشه تو ژسته، به بیژن گفتم: وای بدو! بیژن بدو تا بهش برسیم!!!

تا آرزو پارک کرد، ما هم بهش رسیده بودیم، نمی دونم چرا پیاده نمی شد، به هرحال در حینی که از جلوی اونا رد می شدیم، من از گوشه چشم یه نگاهی کردم، یه ساندیس دستش بود و نی سفید رنگشو به لب گرفته بود و می نوشید....وای خدا! منم ساندیس می خوام!!! از نیم رخ می دیدمش، موهای خرمایی رنگش مثل همیشه حاشیه پیشونیشو پوشونده بود..... من حسابی انرژی گرفتم، طوری که هم از بیژن تندتر دویدم و هم بیشتر! وای آرزو، به منم از ساندیست بده! آرزو منم ساندیس می خوام! منم می خوام................!؟

هیچ نظری موجود نیست: