۱۳۸۳ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

آرزو خیلی بی انصافی! دیشب چرا صورتتو از من پنهان کردی؟ ترسیدی بخورمت؟ نگو این کارو نکردی! هیچ آدم عاقلی موقع عقب بردن ماشین از رو شونه چپ پشت سرشو نگاه نمی کنه، مگر این که فقط تو بکنی!!!این کارو کردی تا من که پشت سرت بودم و داشتم از سمت راستت رد می شدم صورتتو نبینم!خیلی بی انصافی آرزو! خیلی!!! تازه، بعد که رد شدیم درست اومدی پشت سر ما پارک کردی تا بتونم صدای آهنگ تکنوتو بشنوم،چیه؟ دوست داری دلمونو بسوزونی؟فکر کردی فقط خودت رقص بلدی؟ آخ آرزو.............از دست تو.....می خواستم یه چیزی بگم منصرف شدم...راستی یه پرسشنامه تهیه کردم، می خوام بدم دست همکارات تا راجع به شغلشون نظر بدن، چطوره؟ با کارم موافقی؟

آرزو،اگه یه روز تصمیم بگیرم از ایران برم، ناراحت می شی؟اصلا برات مهم هست؟ آرزو....من می دونم،می دونم چرا پنهان کاری می کنی، همه ما مشکلاتی داریم که نمی تونیم به زبون بیاریم، بنابراین یه چیزی رو بهونه می کنیم و در حقیقت یه مطلبی رو پیشمرگ می کنیم تا مشکل اصلیمونو بپوشونیم...من درکت می کنم آرزو،درکت می کنم....دوست دارم یه روز بهم اعتماد کنی و همه چیزو بهم بگی، مطمئنا اون روز هر دومون احساس سبکی خواهیم کرد، فقط تو نیستی که دلت پر از نا گفتنیهاست، من هم یه چیزایی دارم که دوست دارم به تو بگم، چون مشابه چیزائیه که تو تجربه کردی، هر دومون فریب کسی رو خوردیم که فکر می کردیم خوبه، ولی نبود....حیف! مثل این که کاریشم نمی شه کرد....بعضی کارها جبران شدنیه، ولی ظاهرا این یکی نیست....آرزو باید صبور بود، بالاخره درست می شه، من مطمئنم.....مطمئن

هیچ نظری موجود نیست: