۱۳۸۳ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

یه دوست قدیمی بهم زنگ زد....یه دختر خانوم که از این به بعد اسپرینگ صداش می زنیم...با اسپرینگ سال هفتاد و پنج آشنا شدم، تازه با تفتفو بهم زده بودم و که سر کله اش پیدا شد، حدس من همیشه این بود که تفتفو شماره منو بهش داده بود، هرچند هرگز این مسئله به اثبات نرسید...خلاصه اسپرینگ که به قصد مردم آزاری زنگ می زد، کم کم بهم علاقمند شد، و الان دقیقا 8 ساله باهم دوستیم، البته از طریق تلفن،بیشتر از دو سه متبه ندیدمش و آخرین بار هم 6-7 سال پیش بود، دوستیمون حالت کاملا معمولی داشته و داره....اسپرینگ هر وقت مشکلی پیدا می کرد بهم زنگ می زد، من سنگ صبورش بودم، در این چند سال نمی دونم با چند تا پسر دوست شد و بهم زد، ولی در هر حال همیشه به یادم بوده و کم و بیش دو سه مرتبه در سال بهم زنگ زده....امروز که صحبت کردیم 5 ماهی بود ازش بی خبر بودم، برای اولین بار می گفت که در این مدت کسی در زندگیش نبوده، و این بار من بودم که گفتنی داشتم، با اصرار ازم خواست باهاش قرار ملاقات بذارم، قرار شد 5 شنبه همدیگرو ببینیم...بعد این همه سال باید جالب باشه، اصلا یادم نیست چه شکلی بود! تازه اون دماغشو عمل کرده و این طور که می گه باید خیلی تغییر کرده باشه...در هر حال ما قراره بعد عمری بریم سر قرار...البته یه قرار ملاقات کاملا معمولی....چون ما باهم نداریم و از اون حرفها نداریم....یه سوال جالب ازم پرسید، این که احساسم نسبت به تفتفو چیه؟ گفتم احساس خاصی ندارم ولی امیدوارم هر جا هست و هر کاری می کنه موفق باشه....فعلا دلم پی کس دیگه است، کسی که به رویا ها پیوسته.....................؟

آرزو امشب یکی از آرزوهام در مورد تو برآورده شد، خدا خواست که تصویرت از زیر دست سانسور گر استاد در بره و به دست من برسه....چقدر دعا می کردم که دست کم یک عکس از تو در میون اون تصاویر باشه، که بود....خدایا،ممنون که هوامو داشتی...آرزو تو اون عکس شاید بیشتر از 12 سال نداشته باشی، ولی مهم نیست،برای من تو در هر سنی قشنگ و خواستنی بودی...اتفاقا من اون موقعهاتو بیشتر دوست دارم، روزگاری که تو شاد و خندان و فارغ از هر مشکلی همراه دوستانت بیرون می اومدی، می دویدی و می خندیدی...قایم باشک بازی می کردی...آرزو یادته یه بار رو یه صندلی تو پارک چشم گذاشته بودی، یواشکی اومدم پهلوت نشستم، تو متوجه نشدی، وقتی چشم باز کردی و من و دوستام رو کنار خودت دیدی، خجالتزده خندیدی.....آرزو چرا اون روزها دیگه بر نمی گردن؟ چرا دیگه مثل قدیم نمی تونیم دور هم باشیم؟ آرزو ما لیاقتمون بیشتر از این بود...هم من، هم تو....چرا تو باید خونه نشین می شدی و من سرگردون؟ آرزو کی مقصر بود؟ کاش می شد یه بار دیگه، فقط یه بار مثل اون موقع که خونه استاد جمع شدیم، دور هم جمع می شدیم و مثل اون شب خاطره خوبی رو تجربه می کردیم....استاد گفته بیاد قدیمها باز هم شاگردان قدیمی رو دور هم جمع خواهد کرد....آرزو اگه اینطور بشه، تو می آی؟ دلم بدجور هواتو کرده، کاش می شد به یه بهانه ای ببینمت، دلم برات تنگ شده، واسه همه چیت، واسه اون نگاههات، سکوتهات، لبخندهات و....آرزو از خلوتت بیرون بیا....بذار نور یه بار دیگه به قلبت بتابه، آرزو دنیا فقط سر کار و چهارچوب منزل نیست...بدون که کسانی هستن که به دیدنت مشتاقن....ای کاش فقط می دونستی آرزو.........آرزو...............................................!؟

هیچ نظری موجود نیست: