۱۳۸۴ اسفند ۲۹, دوشنبه

امروز وقتي ساعت يك و نيم بعد از ظهر،مرخصي گرفتم و داشتم برمي گشتم خونه،يه لحظه شور و شوق عجيبي تو دلم احساس كردم،يه هيجان قديمي....خودمو به يا آوردم وقتي اول دبيرستان بودم و آخرين امتحان ثلث دومم رو داده بودم و از خوشحالي از چهار راه كالج تا ميدون انقلاب رو يه نفس دويدم و به هر آشنايي مي رسيدم مي گفتم:پس فردا عيدتون مبارك!اون سال چهارشنبه سوري هم افتاده بود روز 28 ام و هيجان و ذوق و شوق من دو برابر شده بود.مضاف بر اين كه ”فلاني“ قرار بود اون شب بياد بيرون و همين خودش انگيزه اي بود برام كه بخوام هر چه سريعتر برسم خونه.اما حالا وقتي تو ماشين نشسته بودم و به سمت خونه حركت مي كردم،هيچ عجله اي براي رسيدن نداشتم.تو دلم به خودم گفتم:ببين چقدر حضور يه نفر تو زندگيت،ولو اين كه صوري و نصفه و نيمه باشه،موثر و انگيزه بخشه!خيلي از كارها رو بدون اون كه خودمون متوجه باشيم به خاطر بعضيها مي كنيم و روزي كه ديگه اون بعضيها نباشن،تازه مي فهميم كه اي بابا،چقدر جاشون خاليه!قصد ندارم براتون روضه بخونم اونم دم عيدي،اين فقط يه درد دل بود،حرفي كه بارها به خودم زدم ولي هيچ وقت بهش عمل نكردم و اون قدر كله شقم كه عمل هم نخواهم كرد،پس حقمه كه بكشم!! ؟
اوه راستي،قول داده بودم خودم رو نقد كنم،اين كار رو همين الان انجام مي دم،فقط،اينو بگم كه من معتقدم آدم بايد خوبيها و بديهاشو باهم ببينه،هيچ كس خوب كامل يا بد مطلق نيست،چه خوبه همون طور كه خيلي زود متوجه بديهاي ديگرون مي شيم و نسبت بهش حساسيم به همون اندازه به رفتار خودمون هم توجه داشته باشيم.قصد سخنراني ندارم،پس يه ضرب مي رم سر نقد خودم: ؟
من فكر مي كنم كه يه آدم دو وجهي هستم،يعني اگه يه رفتار خاصي رو دارم،به احتمال قوي طرف مقابلش رو هم دارا هستم،پس من: ؟
يك) در عين اين كه خيلي منطقي و خشكم،گاهي بي منطق و احساساتي هستم. ؟
دو) گاهي خيلي ساده مي شم،عين يه بچه،ولي در عين صداقت مرموزم. ؟
سه) شوخي و جديم مشخص نيست،بعضي وقتها با صميمي ترين دوستانم هم رسمي صحبت مي كنم،ولي گاهي اون قدر از حد مي گذرم و شوخي كردنم گل مي كنه كه به قول معروف گندشو بالا مي آرم. ؟
چهار) فكر مي كنم خيلي با تجربه‌ام،رو اين حساب بعضي وقتها حرفهاي گنده گنده مي زنم،ولي اشتباهات بچگانه‌ام بهم يادآوري مي كنه كه تا پخته و با تجربه شدن راه خيلي زيادي رو در پيش دارم. ؟
پنج) مغرورم،گاهي اوقات رفتارم حالت خودپسندانه پيدا مي كنه،ولي مي دونم كه گاهي اوقات اون قدر خاكي مي شم كه اگه مواظب نباشم مي مونم زير دست و پاي بقيه! ؟
شيش) مورد اعتمادم،دوستانم-و حتي كساني كه آشنايي مختصري باهام دارن-هميشه خصوصي ترين چيزاشونو بهم مي گن و باهام راحتن،ولي كمتر كسي باهام از يه حدي بيشتر صميمي مي شه،شايد چون عاملي تو رفتارم هست كه باعث مي شه دافعه داشته باشم. ؟
هفت) سخت مي گيرم،گاهي اوقات مسائل كوچيك رو واسه خودم بزرگ مي كنم،بايد ياد بگيرم كه صبورتر باشم.در هر صورت دل گندگي هايي دارم كه گاهي باعث دردسرم مي شه. ؟
هشت) دست به لوس كردنم حرف نداره،گاهي اوقات از اين كه به بعضيها زيادي رو مي دم از دست خودم عصباني مي شم.در هر صورت گاهي در عين صميمي بودن خيلي غريبه مي شم. ؟
نه) هم اجتماعيم،هم انزوا طلب،بستگي به مودم داره،با هر كدومش بيشتر حال كنم اون جوري مي شم. ؟

ده) حس مي كنم ديگران فكر مي كنن من آدم عجيبيم،به قول خودشون يه جوريم،و خب من هم فكر مي كنم ديگران مثل من نيستن و يه چيزيشون مي شه! ؟

يازده) هميشه به ديگرون روحيه و اميد مي دم،ولي خودم در همه حال با روحيه و اميدوار نيستم. ؟

دوازده) بين عاشق پيشگي و بي احساسي در نوسانم،بخوام مي تونم از يه دختر احساساتي تر بشم،گاهي هم از بي رگي خودم حيرت مي كنم و از خودم مي پرسم آدم اين قدر بي احساس مي شه؟
سيزده) زود رنجم،ولي بعيد مي دونم كسي به اين راحتي اين موضوع رو فهميده باشه،چون من احساساتم رو نشون نمي دم. ؟
چهارده) با گذشته هام زندگي مي كنم نه تو گذشته ها........................ ؟
و خب كلي ايراد ديگه كه اگه بخوام بهش اشاره كنم بدون شك يكي از كامنتها اين خواهد بود كه چقدر خودتو تحويل مي گيري،در هر صورت عزيز طويله ما پره چه براي خودم چه براي شما!!! روي هم رفته حس مي كنم ديگرون يه جورايي باهام حال مي كنن و دوستم دارن و اين خودش مايه دلگرميه...........بسيار خب،پس اگه به قول بر و بچ ما رو دوست داري،يا نه حالت ازم بهم مي خوره،يه لطفي بكن،تو كامنت دوني زير نظرتو راجع به من بگو،اينم بگم كه من از انتقاد سازنده استقبال مي كنم و البته فرق گلواژه رو از حرف درست و حسابي تشخيص مي دم،پس لطفا نه هندونه زير بغلم بذار،و نه حالا كه بهت فرجه دادم تا منو نقد كني از فرصت سوء استفاده كن،گرفتي چي شد؟آ باريكلا،ببينم چيكار مي كني!...............؟

۱۰ نظر:

ashk kochike گفت...

alan fek mikoni az khodet khob tarif kardi ? yeho migofti biyayin mano bezanin ke behtar bod ...ta hala nadidamet ama khob az weblog o net mishnastamet dar in ke marmozi ke shaki nis! ... monteha be nazare man maghrori bishtar ta marmoz :p gerfti chi shod? dar morede gozine loos kardan ham ghorboonet mishe ye farhad post konin dame khone ma chon dige kasi hosele loos baziya mano nadare :D
ashk kochike | 03.20.06 - 1:24 am |

سحر گفت...

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام

فعلا اینا رو بی خیال شو .. من اومدم بگم عیدت مبارک .. سال خوبی رو با یه دل شاد شاد شروع کنی.. سر سال تحویل ما رو هم یادت نره :* مرسی .. فیلللللن
سحر | Homepage | 03.20.06 - 5:47 am |

sara گفت...

salam,neveshteye jalebi bud,man gharni yebar weblog mikhoonam vali ba khoondane chizayike neveshte budi be zendegi omidvar shodam chon didam ye harfe shabihe khodetam mitooni peida koni,sale no mobarak,man bad harf mizanam vali emrooz delam khast too webloge u pm bezaram,vali khoondanesho be fale nik gereftam
sara | 03.23.06 - 9:20 am |

مریم گفت...

یه نقد بزرگ .. اونم اینکه واسه کامنت گذاشتن بقیه همش شرط و شروط میذاری .. من هر وقت هر چی میخوام بگم به شرطات که میرسم همش از سرم میپره .. بابا خب برا چی میترسی ؟؟؟ بذار هر کی هر چی دوست داره بگه .. فوقش اگه واقعا نتونستی تحمل کنی حذفش میکنی .. دیگه بد تر از این که نمیشه ... .اما خب در کل آدم یه جوریی هستی .... همونی که همه بهت میگن .
مریم | Homepage | 03.27.06 - 2:44 pm |

sanaz گفت...

salam
eyde shoma mobarak
neveshtehatun ro khundam jaleb bud
movafagh bashi
sanaz | Homepage | 03.28.06 - 3:40 am |

reyhaneh گفت...

روی صحبتتون که با ما نبود؟
با مایی که فقط همین جوری از تو وبلاگ با شما آشنا شدیم!؟
reyhaneh | Homepage | 03.28.06 - 8:14 am |

pantea گفت...

salam,1-eidet mobarak2-koli bahal bud neveshtat3-URL inja yadam rafte bud majbur shodam beram tu arshive ghadimam4-khube to ba 4 mored saro taheghaziearo ham avordi...male man mishe mozu'e yeksaleye weblogam....
any way...barat arezuye arezu ro mikonam...take care
??? | Homepage | 03.29.06 - 3:29 pm

خرکوچولو گفت...

شما برای چی ساعت 1 و نیم بعد از ظهر مرخصی گرفتی ؟ ایا ؟! می خواستی نهارو با کی صرف کنی ؟ هوووم ؟ کلی هم که شور و شوق عجیب تو دلت داشتی ...! البرز درس می خوندی ؟ داداشای منم اونجا بودن . اره ... حضور خیلی ها تو زندگی انگیزه به ادم میده . تو اگه منو وقتی پیش محدثه هستم ببینی قطعا به دیوونگی من ایمان می یاری ... ها ها ها
خر کو& | Homepage | 04.01.06 - 9:46 am |

خرکوچولو گفت...

حیف شد ... واقعا حیف شد ... من تصمیم گرفته بودم رو پیشنهاد ازدواجت فکر کنم ولی می بینم که تو بوقلمون صفت هستی و دو رنگی ... متاسفم ...اینا همه برداشتی بود که از روی نقد خودت کردم ولی تعجبم چطور خودم تا حالا به این نتیجه نرسیده بودم ؟ ایا ؟ شایدم واقعا اینجوری نباشی ... این تصورات توست که از تو یه همچین ادمی ساخته که اصلا ثبات شخصیت نداره ...! یعنی اگه خودت واقعا بخوای این شکلی باشی این شکلی هم می مونی هاااا
خر کو& | 04.01.06 - 9:51 am |

خر کوچولو گفت...

...اوه راستی بذار یه تعریف هم ازت بکنم یه وقتی دلت نشکنه بگی خواهر کوچولوم بعد این همه سال رفاقت ما رو نشناخت . تو قدرت فوق العاده ای تو بیان کردن داری . حالا چه حرف زدنت که ماشالا کم نمی یاری از جواب چه تو کمک و راهنمایی کردن تو مشکلات ادما و چه تو نوشتن داستان هات با اون تشبیه های خوب . اینا همش یه امتیازه
خر کو& | Homepage | 04.01.06 - 9:54 am |