۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

ديشب با حضور دوست ديرينه‌ام كه موهاي بلند و پريشونش رو باد به بازي گرفته بود،يه مراسم كوچيك بي سر و صدا و خودموني به مناسبت تولد آرزو برگزار كرديم،حوالي خونه شون و بدون اون كه حتي خودش متوجه بشه... منوري كه از شب چهارشنبه سوري براي اون شب كنار گذاشته بودم رو روشن كردم و شليك هاي نوراني يكي پس از ديگري به سمت پنجره اتاق آرزو پرتاب شدن و من تو دلم به هر كدومشون يه پيغام سپردم تا اگه روزي، روزگاري به مقصد رسيد،اوني كه بايد بدونه،بدونه كه تا دنيا دنياست،من اونو يادمه و هر جا برم و هرجا باشم،فراموشش نمي‌كنم و خاطره‌اش رو تا ابد در آغوش ذهنم نگه خواهم داشت،تا روزي كه زنده هستم و نفس مي كشم و روي اين زمين راه مي رم................ ؟

من يه خواهش كاملا دوستانه و محترمانه از تمام كساني كه به اين وبلاگ تشريف مي آرن و كامنت مي ذارن داشتم.ضمن تشكر از همه اين عزيزان به خصوص دوستاني كه با نكته سنجي نوشته هاي منو نقد مي كنن،و همچنين بزرگواراني كه هميشه با جملات پر مهر و روحيه بخششون منو شرمنده مي كنن،از همگي درخواست مي كنم به نظرات همديگه احترام بذارن،نسبت به هم موضع نگيرن،و از همه مهمتر،چنانچه عزيزي دوست داره در مورد داستانم اظهار نظر كنه،لطفا اين كار رو در وبلاگ داستانيم-كه لينكش رو در گوشه سمت راست صفحه مي بينيد-انجام بده و مطمئن باشه و من جواب مناسب رو بهش خواهم داد،چرا كه اينجا وبلاگ شخصيم و در واقع خونه دوم منه و دوست دارم آروم باقي بمونه....... ؟

۹ نظر:

sovdagar گفت...

سلام ... انتقاد پذيري دوستات هم عاليه ... در مورد مريم خانوم دوم هيچ حرفي ندارم ولي خوب اون مريم خانوم اول بهتره كه يه كم فكر كنه و حرفي بزنه ...يا علي
sovdagar | 05.01.06 - 12:04 pm |

مریم گفت...

سلام ..... حال شما خوبه ؟؟؟
میبینم ما یه مدتی نبودیم اینجا قتل و جنایت و بکش بکش راه افتاده ... چه خبره ؟؟؟ ما رو هم خبر میکردی میومدیم یه اظهار وجودی میکردیم .... راستی بازهم و باز هم میبینم که شرط وشروط ها کماکان ادامه داره .... من انقدر خوشم میاد تو کامنتدونیم دعوا بشه .. کلی حال میکنم .... خیلی باحاله آخه ... نیست ؟؟؟ چرا هست .
راستی من تو یه چیزی موندم ... چرا شما و آرزو خانم نمیشینین با هم حرف بزنین و سنگاتونو از هم وا بکنین ...
بابا کاری نداره به خدا ... چشماتو ببند و خلاص !!! راستی این مریمه کیه ؟؟؟ کامنتای پست پایینیتو خوندم آخه .. آخه بوی دعواش بدجو
مریم | Homepage | 05.01.06 - 1:44 pm |

مریم گفت...

ادامش نیومده اون بالا ... چیز مهمی نبود .. اما خب من میگم که کسی تو خماریش نمونه :
آخه بوی دعواش بد جوری هوسیم کرده بود .
مریم | Homepage | 05.01.06 - 1:45 pm |

مریم گفت...

میدونستم ... به خدا میدونستم که اون مریم پایینی رو حتما فکر میکنی من بودم .... من و چه به یکی به دو کردن .. اونم ؟؟؟؟
من نبوووووووووووووودم .... به خدا من نبودم .. اون مریمه من نبودم ... من یه مریم دیگه هستم ...
آقای فرهاد خان !!
آقا یا خانم سوداگر !!
آهای ملــــــــــــــتی که میاین اینجا !!
اون من نبودم
گرفتی حالا یا همه ی فک و فامیلمو بکشونم وسط و به جون تک تکشون قسم بخورم که اون من نبودم ... بابا من اصلا مدتهاست که اینجا نیومدم ....
برای آخرین بار میگم .. م .. ن .. ن .. ب .. و .. د .. م
دیدی حالا من نبودم .. ندیدی ؟؟؟ اصلا چی میگی ؟؟ من بودم .. خوب شد ...
اصلا دلم خواست چی میگ
مریم | Homepage | 05.01.06 - 2:46 pm |

مریم گفت...

ولی به خدا اون من نبودما .... من آخه این جوریم ؟؟ آره ؟
مریم | Homepage | 05.01.06 - 2:49 pm |

مهدی گفت...

کلهم مطالب رو که موجود بود خوندم.
فکر میکنم یه نفر به خوانندگان ثابت این وبلاگ اضافه شد.
مهدی | Homepage | 05.01.06 - 3:06 pm |

مریم گفت...

آخیـــــــــــــــــــــــــــــش !!! خیالم راحت شد .
مریم | Homepage | 05.01.06 - 3:15 pm |

sovdagar گفت...

سلام ...با اجازه ي خودت و خيلي هاي ديگه از بودن من اينجا ناراحت شدن ديگه نميام اينجا و آخرين باريه كه اينجا ميام ... راستي هيچ وقت نمي خواد بدوني كه كجا مي نويسم ... بهتره هميشه هرجا كه ميري با خودت فكر كني اون متن مي تونه از من باشه و نويسنده ش من باشم يا نه .... ولي من بهت نمي گم چون من دارم براي اون فرد مي نويسم و اونقدر هم دوسش دارم كه نخوام حتي هيچ كسي بدونه كه اون متن هايي كه توي وبلاگش نوشته ميشه از منه ... همين كه خودش مي دونه برام كافيه ....
sovdagar | 05.02.06 - 12:32 pm |

sovdagar گفت...

راستي اون داستان (( جنگ و صلح )) رو من مي نويسم مي توني هفته آينده يه سر به وبلاگ بزني و بخونيش ... ببين كه چه جوري مي نويسم و خوشحالم مي كني كه نظرت رو هم بهم بگي در مورد اون داستان ... و اين كه يه آأرس وبلاگ ديگه از خودم برات مي زارم اينجا يه سر بزن ... فكر مي كنم با اين متن كه اونجا نوشته شده يه جورايي رابطه داري .. و در مورد انتقاد هايي كه ازت كردم ...خواستم يه راه جديد برات باز كنم كه نشد ... هيچ موقع دوست نداشتم كه وقتي دارم از يه نفر انتقاد مي كنم نفراتي بيان و بگن كه نبايد اين كار رو بكنم ... اونم كساني كه مي دونن من الكي كاري رو انجام نمي دم ... و بر
sovdagar | Homepage | 05.02.06 - 12:36 pm |