۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

امروز استاد شائولینم نمی اومد و من با یکی از دخترای همکلاس قرار شد تمرین کنیم...یکی از پسرها هم که از غیبت استاد خبر نداشت اومد و شدیم سه نفر... با این که از همه کم سابقه ترم،ولی همیشه ازم می خوان که بهشون حرکات رو آموزش بدم...سعی می کنم به خودم مغرور نشم،چون شروع درجا زدنه...خلاصه آموزش می دادم و برای این که به همکلاس مونثم دست نزنم،یه ترکه برداشته بودم و جاهایی که لازم بود جابه جایی دست ها و پاهاشو تصحیح کنم ازش استفاده می کردم...سه ساعت تمرین کردیم و بعد پسره رفت و من شدم و دختره...قرار شد تا یه جایی برسونمش...؟
این همکلاسی من از زیبایی شکل هنرپیشه های سینماست،الهام حمیدی رو درنظر بگیر که بینی شو عمل هم کرده باشه،با موی بافت آفریقایی مش کرده،همیشه هم بعد کلاس می ره سرتا پوست لباس عوض و طوری آرایش می کنه که می گی الان از آرایشگاه اومده و می خواد بره عروسی....من هم که با لباس ورزش شوره بسته از عرق...البته بگم عین خیالم نبوده نیست(ببخشید اگه به بعضی ها برمی خوره)...خلاصه ترکیب ما دو نفر رو در نظر بگیرید و بعد فرض کنید روی یه نیمکت روبروی هم دو ساعت نشسته بودیم و حرف می زدیم...البته اولش که قرار بود تا یه جایی برسونمش،بعد یهو دیدم داره در مورد معیارهاش در ازدواج حرف می زنه و از اونجایی که خوره بحث کردنم،بهش گفتم بریم یه جا بشینیم ببینم دیدگاهت چیه....این جوری بود که سر از پارک چیتگر در آوردیم...؟
بحث جالبی بود،دختره می گفت من خوشکلم و دوست دارم به خودم برسم و شوهرم باید خرج آرایشمو بده ولی خب اگه دستش تنگ باشه حاضرم به خاطر کسی که دوستش دارم کوتاه بیام...بهش ثابت کردم که این حرف فقط یه شعاره و سعی کنه با خودش رو راست باشه و هر کسی اومد به خواستگاریش،صراحتا بگه که زیبایی چهره اش یکی از دغدغه ها و الویت هاشه و انتظار داره که در این زمینه از جانب همسر آینده اش حمایت مالی بشه...برگشت گفت من خرج زیادی ندارم و با پنجاه تومن ریختم رو درست می کنم،در جواب بهش گفتم این حرف رو ممکنه یه پسری که اطلاعی از نرخ آرایشگاه ها نداره باور کنه،ولی من شخصا می دونم مانیکور،پدیکور،سولاریوم و انواع بافت چه حدود قیمتی داره و با شناختی که ازت دارم می تونم بگم که تو در ماه چه قدر خرج چهره ات می کنی و خب من نوعی موقعی که می آم خواستگاریت می شینم دو دوتا چهارتا می کنم ببینم اصلا با حقوق مشخصی که می گیرم از پس چنین توقعاتی بر می آم؟
گفت تو پیشنهادت چیه؟گفتم من صراحتا می گم که من خرج زندگی می دم و خب همسرم اگه دوست داره شکل هنرپیشه ها بگرده اصلا از نظر من اشکالی نداره،خودش کار بکنه و با درآمدش هر جور دوست داره خودشو درست بکنه...گفت یعنی تو بهم پول تو جیبی نمی دی؟گفتم چرا می دم ولی اگه روزی بین خرج لباس بچه یا چهره ات قرار شد انتخابی انجام بدی انتظار دارم اولی انتخابت باشه و من دوست ندارم زندگیم جوری پیش بره که همسرم به خاطر برآورده نشدن انتظارات ظاهریش خونه و زندگی و به خصوص بچه رو رها کنه و بره....گفت نه من دهن بین نیستم!گفتم می دونم نیستی،ولی دوست داری قشنگ باشی و این توقعت رو من اصلا بد نمی دونم،هر دختری یه سری معیار ها داره که در جای خودش محترمه ولی هر کسی نمی تونه اونها رو برآورده بکنه و بنابراین خوبه که همون اول تمام مسائل گفته بشه....پرسید تو چرا این قدر سخت می گیری؟جواب دادم چون من نمی خوام توی نوعی رو فقط یه سال و دو سال دوست داشته باشم و می خوام یک عمر همه چیز من باشی و خب این لازمه اش اینه که اول خوب حساب و کتاب هام رو کرده باشم و اگر دیدم واقعا از عهده ام ساخته نیست اصلا سمتت نیام که بعدا بخواد کدورتی ایجاد بشه....خندید و بحث رو کشوند به یکی از خواستگاراش که خیلی دوستش داره و گفت اون هیچ وقت باهام مخالفت نمی کنه و حتا اگه حرفم خلاف میلش باشه نظر خودشو عوض می کنه ولی تو مخالفت می کنی...با لبخند بهش گفتم پس بگو بهت دروغ می گه و دوست داری دروغ بشنوی..... ؟
اتفاق جالبی که افتاد این بود که یه خونواده که در فاصله نزدیکی از ما چادر زده بودن،واقعا نمی دونم روی چه حسابی،برامون چای و شکلات آوردن!بنده های خدا لابد فکر کرده بودن ما نامزدیم و اومدیم مشکلاتمون رو برطرف کنیم و چون آخرش هر دو می خندیدم لابد ختم به خیر شده و می خواستن به این ترتیب در شادی مون سهیم بشن....دختره رو تا یه جایی رسوندم،موقع پیاده شدن تشکر کرد و گفت که از بحث لذت برده....من تا خونه رو داشتم فکر می کردم،خودشناسی چه ثروت بزرگیه....گاهی ما چنان در اوهام غرق هستیم که حتا از دیدن خود واقعی مون غافل می شیم....و خب از صراحت خودم خوش به حالم شد،هرچند به قول دختره ممکنه خوشایند بعضی ها نباشه،نمی دونم ولی به مرور به چیزی تبدیل شدم که خودم هم فکرشو نمی کردم،البته روی هم رفته راضیم....یه جا بود برگشت بهم گفت تو خیلی اعتماد به نفس داری،در جواب جوری که باعث خندۀ جفتمون شد گفتم:من هرچی یه دختر خوشکلتر باشه جلوش اعتماد به نفس بالاتری دارم!!!...آخر هندونه زیر بغل گذاشتن دو طرفه....خدا آخر و عاقبت همه رو ختم به خیر کنه!...ازم نپرسید که حالا این روضه رو خوندی که بگی آخرش چی؟هیچی! فقط اومدم براتون تعریف کنم،کسی هم بهش برخورد متاسفم چون من همینم که تعریف کردم!.....خوش باشید بچه ها! ؟

۴ نظر:

sara گفت...

salam

kheili bahal bod bahset

bazam bahash bahs kon:D

payame akhlaghihaye ziyadi dare

shad zi& salamat
2009/08/15, 01:28:40 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate

marjan گفت...

سلام
منم همیشه به اینکه تو انقدر همه چی رو می د ونی حسودیم میشه البته حسودی ار نوع خوبشا!
خیلی خوبه که آدم خودشو بشناسه مشکل بزرگی که من دارم.البته اگه بدونم هم چی می خوام نمیگم. ای کاش یکم از این صراحت رو من داشتم.
2009/08/16, 10:02:22 ق.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate

reyhane گفت...

الان چرا باید به کسی بر بخوره ؟؟
سواله برام جدی :-؟

در ضمن من چی کار کنم خب معمولا خط آخر تاثیر زیادی روی کامنتم داره ... دلیل نمیشه همیشه خط آخرو بخونم که :-s

ولی خب حرفای خوبی زدی بهش . یعنی در این مورد به نظرم عقیده ی درستی داری هر چند با بقیه ی عقابدت مخالفم معمولا :d

reyhane گفت...

rasti . mardom che khaba ke nemibinan bodo bodo )
2009/08/17, 02:34:27 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate