۱۳۸۳ مرداد ۳۱, شنبه

خاطرات شبهاي تابستون هفتاد به نوعي داره برام تداعي مي شه...وقتي در تاريكي شب چهره محبوب و دوست داشتني كسي رو مي ديدم كه از صميم قلب دوستش داشتم.

امشب،بعد يه چرت خوب و عالي رفتم واسه قدم زدن...كوچه در تاريكي فرو رفته بود و من مثل هميشه شيب منتهي به خونه آرزو اينا رو بالا مي رفتم.دختري ريز نقش با مانتوي آبي آسموني به يه پرايد سفيد تكيه داده بود و گيسوان پرپشت و لطيف و قشنگش دو طرف پيشوني شو پر كرده بود،چشماي بادومي و گردي لبهاش برام آشنا بود،نه اون آرزو نبود، خواهرش بود،هموني كه با آن موقعهاي آرزو مثل سيبي است كه از وسط نصف كرده باشن.بي اختيار قلبم لرزيد،دوست داشتم دختركو همچون عروسكي در آغوش بگيرم.چقدر به خواهرش شبيهه.چقدر...يه دور زدم و باز گذارم به اون اطراف افتاد، دخترك با دوستاش همون اطراف ايستاده بود و حرف مي زد،شادابي رو به وضوح در تك تك حركاتش حس مي كردم،تصوير بازسازي شده آرزوي دوران نوجوونيم انگار كه جلوي چشمم شكل گرفته بود،دخترك عروسكي شاد بود،مي خنديد،پر از نشاط و شوق زندگي بود،همچون يك غنچه نو شكفته سرشار از رايحه جواني بود،از همون فاصله مي تونستم عطر وجودشو حس كنم...نگاهم به دمب اسبي كوچولويي كه از پشت سرش آويزون بود افتاد و فكري به ذهنم خطور كرد....به خودم گفتم آرزو كه رفت،بيا و خواهر كوچيكشو به نيت اون خواستگاري كن! هرچند قبلا هم گفتم كه من روياي شمش اصل رو به داشتن شمش بدل ترجيح مي دم،ولي در اون خنكاي شب،دلبريهاي معصومانه دخترك نوجووني كه تازه هجده سالش شده،من بيست و هشت ساله رو از خود بيخود كرده بود...نه اون فقط يك رويا بود،يك روياي شيرين براي لحظاتي كوتاه.

۴ نظر:

ash kochike گفت...

سلام...میگم این خونه شما کجاست که از این فرشته ها دارهو حزب الله نداره؟؟ادرس بده خدمت برسیم.دونقطه دی.
ash kochike | Homepage | 08.22.04 - 2:52 am |

ashk kochike گفت...

میگما من کلی سوال دارم و فضولی های فراوون اگه شد بیا یه بار بچتیم...در مورد تولد هم ممنون اما تولدم 4شنبه است...ایدیمو برات گذاشتم...فعلا
ashk kochike | Homepage | 08.22.04 - 5:28 am

hiva گفت...

salam agha farhad .. vaghti neveshtehatono mikhonam ashk to cheshmam halghe mizane mikham khoda be in ghatre ashke kochik ghasamesh bedam ke khosh bakhti ro beheton bede .. bavar konid ..
hiva ( golroo ) | Homepage | 08.22.04 - 5:15 pm |

hiva گفت...

فقط با نرميه انگشتات , گونه سرخ داودياي زرد رو پاک کردي
هيچي نگفتي , نگامم نکردي
و من دونستم که در پي باد دويدن
قراره اين دل بي قراره
hiva ( golroo ) | Homepage | 08.23.04 - 4:41 am