یه فیلمی استنلی کوبریک فقید ساخته به اسم غلاف تمام فلزی...تلویزیون خودمون هم با دوبله فارسی(و البته کلی سانسور گفتاری و تصویری)نشونش داده...داستان یه سری سربازه که دارن برای اعزام به جنگ ویتنام آماده می شن...در بین اونها پسری هست که مطلقا روحیۀ خشونت نداره و فرمانده اش اون قدر تحقیرش می کنه و سرکوفتش می زنه تا آخر سر تبدیل به یک آدمکش بی رحم می شه و برای شروع می زنه اول از همه فرمانده شو می کشه!
احساس می کنم روزگار چنین بازی مزخرفی رو باهام در پیش گرفته،وادارم می کنه تبدیل بشم به چیزی که دوست ندارم...البته غلاف تمام فلزی یه مثال بود،ولی احساس انزجار من از عملکرد تحمیلی روزگار،دست کمی از تنفر اون پسره نداره!
ترسیدید؟خب شاید حق داشته باشید،ولی این دیالوگیه که سال هاست دارم با روزگار تکرارش می کنم و اون هم قربونش برم چه قدر گوش می کنه...برای همینه که گاهی دلم خیلی برای نوجوونیم تنگ می شه...زمانی که خیلی چیزها رو ازم قبول می کردن که نداشته باشم...مجبور نبودم خیلی از کارایی رو که دوست ندارم انجام بدم...مجبور نبودم خیلی از تظاهر هایی که منزجرم می کنه در پیش بگیرم....آره زندگی واقعی کثیفه...پر از چیزاییه که حالم رو به هم می زنه ولی چاره ای ندارم که بهش تن بدم چون قاعده بازی اینه...و متاسفانه یکی از مفاهیم بزرگ و با تجربه شدن همینه.......چه قدر دوست داشتم دوباره هیفده ساله بشم!
۳ نظر:
سلام ای بابا شما ک بیشتر از من غر میزنی تو زندگی:ی مرسی بابت لینک
salam......faghat mito0nam begam taghat biar....man ke behesh nagoftam....inghadr saresh sho0l0oghe k vaghT nadare k baraye man bezare.....faghat bayad me3 shotor sabo0r bo0de o sabr kard....dar morede postet....man alan hizhdah salame ....hizhdah salo chan mah....bavaret mishe kalafe shodam...hich kas bavaramnemikone........hich kas jeDm nemigire......khaste shodam....................vaghean mikhay jaye man bashi ~??????
هنوزم نوجوونی بی خودی دلت هوای اون موقع رو نکنه...
به اعتراضتون رسیدگی شد...
بعدم که در مورد نظرتم ممنون می خواستم ساعت بگیرم که بنا به دلایلی بی خیال شدم و یه فکر بککککرررر دارم الانننن....کلیم خوشحالمک ولی هنوز در تدارکم چون خیلی زحمت داره.من اصولا از کارای تکراری بدم میاد مخصوصا تو کادو و روزهای خاص.اینبارم کادوم یه چیز ناب شده...
ارسال یک نظر