۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

آمدی جانم به قربانت ولی....؟

این روزها تحت فشار بی سابقه نگم ولی کم سابقه ای هستم...نه این که بخوام گله بکنم که خاصیت یه مملکت بی در و پیکری مثل اینجا اینه که یا هیچی برات جور نمی شه،یا همه با هم جور می شه...و از اونجایی که می دونی این شرایط موقتیه،سعی می کنی تا می تونی از آب گل آلود ماهی بگیری...شده حکایت من!این سال هشتاد و نه شاید یکی از پر موقعیت ترین سال های عمرم بوده و گزاف نیست اگه بگم دارم فرصت بارون می شم...تموم اون چیزهایی که در طی این سال ها برخورداری از یکی شون برام آرزو بود حالا همه یه جا ریخته سرم و واقعا نمی دونم چه بایدم کرد؟!!....آره مینا خانوم من گفتم به این زودی ها گوشم دراز نمی شه چون به روند روزگار عادت کرده بودم که اونی که می خوام رو بهم نمی ده،پس به اطمینان اون گفته بودم هرگز،ولی یهو برگردی ببینی روزگار چنان سخاوتمند شده که در کنار باقی بذل و بخشش هاش،اونو هم می ذاره فراچنگت،خب باید خیلی ناشکر باشم بگم نه!...صد البته با این همه گرفتاری که واس خودم درست کردم شک ندارم که این موقعیت رو از دست خواهم داد،انگاری روزگار حالا هم که هوس کرده بهمون حال بده در شرایطی می خواد بده که نتونم ازش بهره مند شم!...آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟؟؟....این همه مدت من باد تو دلم نبود سوت بزنم،تسبیح می چرخوندم واسه جور شدن موقعیت،حالا در این ترافیک کاری من چه طور تو رو هم داشته باشم؟؟...خدائیش خیلی تحت فشارم،فقط چون پرروئم هیچ کمکی نمی گیرم وگرنه هیچ وقت مثل الان نیازمند نبودم!
چه فایده از الان اومدن؟می آی و اون چیزی که انتظار داشتی رو نمی بینی و می ری،غافل از این که من خدا می دونه می خوام،ولی نمی شه!جون خودم،جون تو،جون سگ همسایه نمی شه!...اگه بدونی چه قدر گرفتارم؟آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
جان؟آره من خیلی کله شقم ولی خب این بار اومدم یه کم عادی باشم مثل باقی آدمهای روی کره زمین بگم یه کم برام دعا کنید تا کارهام روی روال پیش بره،الهی خیر ببینید،جای دوری نمی ره ها!مطمئن باشید جبران می کنم،قول مردونه!
خب دیگه برم،یه کوه حرف دارم ولی حس گفتنش نیست،فقط اگه دیدید یه جا تیتر زدن یه فرهادی ترکید و صد تیکه شد بدونید خبر مربوط به من بوده،کم آوردم خلاصه ....(چشمک)...چی؟خودکشی؟زبون تو گاز بگیر!این حرفها چیه؟حاضرم زیر تجمع فرصت له بشم ولی خودکشی....از سقف برو بالا!.....خیلی خب،برم،برم که واقعا نمی دونم به کدوم کارم برسم،شما هم این روزها که می رید سفر و خوش گذرونی و احتمالا زیارت،جای منو در تموم کاراتون خالی کنید،به خدا من هم دوست داشتم اون کارها رو انجام بدم،ولی نمی رسم،نمی شه!نمی شه دیگه!!!.....خوش باشید بچه ها،ممنون که به غرغر هام گوش کردین!

۴ نظر:

ناشناس گفت...

كامنت دونيه لوستون كامنت منو خووووووووووووووووورد يه آبم روش بعدشم ارور داد مسسسسسسخره
واي كلي دلم براتون سوخت يه پست سوزناكي گذاشتين جناب دل سنگ به حال شما كباب ميشه ليمو كه جاي خود داره
وقتي ميخواين با يه دست يه وانت هندونه بلند كيني همين ميشه ديگه ولي شما ميتونين من ميدوننننننننننننم كه ميتونين
خدايا لطفا به اين برادر ما كه زير اوار فرصتهاي باحالي كه براش تو سال كار مضاعف پيش آوردي و داره زير اين آوار از دست ميره يه امدا بكن لطفا امداد گرش يه دختر خانم خوشگل تر گل ور گل باشه كه بعدشم ديگه آره خودت ميدوني يك ليمو ملتمس در حا دعا كه اشك تو چشماش حلقه زده آمييين
برادر اين همه فكر شده رو اسم اين سال جديد
برو كار ميكن مگو چيست كار برو غر نزن
سال ديگه اين موقع انشالله در حضور خانم بچه ها پست ميذاريد

مينا گفت...

گاهي يه كم غر غر كردنم بد نيست

اتفاقا به نظرم خوبه كه سرتون شلوغه.خيلي ها الان از بيكاري مي نالن.اين شلوغي سر هم كه مربوط به امر خيره و حسابي مي چسبه ديگه!!!!D:نگران هيچيم نباشين.همه چي درست مي شه
به روي چشم.براتون دعا مي كنيم تا هرچه زودتر ذهنتون سر و سامون بگيره و يه مسافرت توپ هم برين و حسابي خوش بگذرونين
شاد باشيييييد:-)

abrebahar گفت...

salam


eeeee engar ye khabarayie vay khoda joonam!dadashi to k nemikhay az dastesh bedi ???akhe in mogheiyat fargh dare ha !!!doa mikonam vasat hatmane hatman!age ghabool beshe

برکه گفت...

نمی دونم چرا حس نوشته هام حس سانسور من هیچ وقت این کار رو نمی کنم...باید یه فکری کنم ازین حالت که نا خواستس خارج بشه.شما بفرما گلاز بگیر شاید درست شد:دی
بعدم که یه کم ازین فرصت ها فوت کن بیاد سمت من لازم دارم.
در مورد کلاسا هم هر سوالی هست در خدمتم صدات در نمیاداااا.