بعد یه مدت گرفتاری شدید و فشار کار،یکی دو روزیه که سرم خلوت شده،البته کار به قوت خودش باقیه،ولی خب رئیسم بالا سرم نیست،فرصت می کنم خودم کارهام رو جوی تنظیم کنم و انجام بدم که کمتر بهم فشار بیاد...ولی خب الان دو هفته اس که حتا یک سطر هم نرسیدم بنویسم....منظورم کتابمه...چه دلمو خوش کرده بودم که تا عید تمومش می کنم،ولی این طور که بوش می آد نه تنها کارش به سال بعد می کشه که شاید تا خرداد طول بکشه....باورم نمی شه،اون روزی که شروع به نوشتنش کردم فکر می کردم یکساله،فوقش دو ساله تمومش می کنم و می فرستمش زیر چاپ...هیچ وقت فکر نمی کردم کارش به دهمین سال بکشه...شاید برای شما ده فقط یه عدد باشه،ولی برای من مثل یک عمره که صرف خلق و به سرانجام رسوندن شخصیت های کتابم کردم...آیدین،ستایش،پانتی،درنا و خیلی های دیگه الان برام صورت عینی پیدا کردن،انگار که از اول بودن و وجود داشتن....نمی دونم روزی که کار نوشتن کتابم تموم بشه چه طور می خوام ازشون جدا بشم...قطعا دلم براشون تنگ می شه....خیلی زیاد...ده سال مدت کمی نیست برای با هم بودن............ ؟
خانوم چینی هه این روزها رو مسافرت بوده و جمعه ای که بعد مدتها سر تمرین شائولینمون اومد با خوشحالی اعلام کرد که قصد داره یه مراسم رقص شیر و اژدها راه بندازه....احتمالا شما هم کم و بیش این رقص رو دیده باشید،چند نفر داخل یه عروسک بزرگ شیر یا اژدها می شن و همراه موسیقی می رقصوننش....مراسم قشنگیه ولی بعید می دونم اینجا بهش مجوز اجرا بدن....به خانوم چینی هه گفتم هر اسمی خواستی روی مراسمت بذار فقط جلوی حضرات حرفی از رقص نزنی که از بیخ و بن می زنن نابودش می کنن....اینجا مملکت گریه و عزاداریه،کسی حق نداره نی نای نانای کنه....یه جوری با چشمای بادومیش که حالا گرد شده بود تماشام کرد و گفت:واقعا؟؟؟...گفتم: جون تو!ولی نگران نباش،کافیه به جای رقص بگی ورزش یا حرکات موزون،یه پولی هم کف دست نفر مربوط بذاری،ایکی ثانیه مجوزش صادر می شه،اینجا ایرانه،کار نشد نداره!.....با چشمای گردتری تماشام کرد و باز گفت:واقعا؟؟؟؟.....و من باز جواب دادم:جون تو!........................ ؟
نمی دونم سر بگیره یا نه،چون پیش اومده که اینجا حرف از یه برنامه ای بزنم و بعد به یه دلیل تخیلی انجام نشده باشه ولی خب خانوم چینی هه بهم قول داده اگه حضرات جنبه این مراسم رو داشتن و مجوز اجراش رو صادر کردن،من یکی از نفرات گروه رقص شیر و اژدها خواهم بود....لازم نیست یادآوری کنم که بسیار از این بابت خوشحالم...همیشه آرزو داشتم در این جور کارها شرکت کنم و خب ظاهرا بعد سالها خدا صدامو شنیده و نوبت رو بهم داده....حالا فعلا زیاد ذوقش رو نمی کنم تا روزی که انجام بشه و بعدش می آم مفصل اینجا درباره اش می نویسم،پس تا اون موقع همگی لطفا هیسسسس...مبادا به گوش خداوندان حسود برسه و کار و کاسبی مونو کساد کنن! ؟
و اما جالب ترین چیزی که دیدم پخش مجدد سریال کارتونی پسر شجاع از تلویزیون بود....شاید ندونید که پخش اول این سریال برمی گرده به زمانی که اغلب شما در مرحله تصمیم گیری بودید،من هم تازه از شفیره در اومده بودم!...هیچ وقت از این سریال خوشم نمی اومد،حتا اون موقع ها در عالم بچگی حرصم از پسر شجاع در می اومد و حس می کردم مثل سوباسا یه شخصیت تحمیلی است....و خب حالا که بعد از بیست و یک سال پخش مجددش رو شروع کردن می بینم که سطح داستانش هم چیزی در حد قصه های خاله شادونه اس....در هر صورت شنیدن صدای گوینده های محبوبم که اون موقع خیلی صداهاشون جوون و دوست داشتنی بود و خاطرات محوی که از دوران پخش اولش دارم خالی از لطف نیست....هیچ می دونستید که گویندۀ اصلی پسر شجاع(که در قسمت های ابتداییش حرف می زنه) همون گویندۀ معروف پینوکیو است که این لحن حرف زدن رو از کارتون رابین هود و وقتی جای اون بچه خرگوش مقلد رابین هود حرف می زد خلق کرده بود و بعد رفتنش خانوم مهوش افشاری(گوینده دخترمهربون در سریال ممول)صدایی خلق می کنه که تا حد بسیار زیادی شبیه صدای قبلی بوده و جالب این که همه بعدها پسرشجاع رو با صدای خانوم افشاری می شناسن..........یادش به خیر دوران بچگی...بیشتر از اون نوجوونی....حیف هیچ وقت نمی شه دوباره تجربه اش کرد و روز به روز ازش دور می شیم....دلم برای اون دوران تنگ شده....زمانی که کل دلخوشیم یه شیرجه درون دروازه و نگاه از گوشه چشم دختر همسایه بود...............بگذریم،خلاصه این که این روزها خیلی گرفتار بودم،یه فرصتی که پیش اومد گفتم بیام یه چاق سلامتی باهاتون بکنم و برم....دعا کنید سرم خلوت شه وقت کنم برم سروقت کتابم،برای نوشتنش له له می زنم ولی موقعیتش جور نمی شه....داداش خرابم،خراب!.....خوش باشید،برام کامنت بذارید،قول می دم در اولین فرصت بهتون سر بزنم....تا بعد،بوسسسسسسسسس ؟
۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۰ نظر:
بله که آشناس...از دوستان قدیمی هستی...قدیمیا همیشه عزیزن...
ییلاق، کرانه ای است تا تازه شویم
لبخند، ترانه ای است تا تازه شویم
در دفتر روزهای پیوسته به هم
نوروز، بهانه ای است تا تازه شویم
قبل از هر چیز بهار مبار .. امیدوارم دیگه تو سال 89 بتونیم کتابت رو بخونیم
من کاملن با وبلگ و نوشته هاتون آشنام تقریبا یک سال پیش از خوانندگان نوشته هات بودم .. منتهااصلا نمی دونستم تو کامنتای منو می خوندی یا نوشته هامو تو وبلاگم می خوندی یا نه .. چون هیچ وقت برام کامنتی نگذاشتی .. در هر صورت از دیدن کامنتت خیلی خوشحال شدم .. ممنونم
راستی رقص شیر و اژدها رو چه کار کردین ؟؟
جوجه اردک زشت هستم آخه :دی
توی وبلاگم عید را بهت تبریک گفتم. خوشحال میشم یه سری بیای:دی
اسم كتابت چيه؟
خوشحال ميشم بعد از چاپ خبر بدي
منم هميشه از سوباسا بدم ميومد
كاكرو را ترجيح مي دادم
2010/02/24, 12:26:00 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate
چرا اسم شخصيت اصلي داستانت را فرهاد انتخاب كردي
مثل اسم خودت؟
راستي الان مجوز از ارشاد براي چاپ كتابت صادر شده يا هنوز نه؟
2010/02/25, 12:13:01 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate
salam..khoobi shoma?bale oon naghashiyaro khodam keshide boodam.
2010/02/27, 09:50:53 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate
mardom mishinan karton pesare shoja ro negah mikonan bad miyan migan vaght nadarim
hala esme pedare pesare shoja hjabl az be donya omdane pesar sjoja chi bode?
akhey delet miyad dobleye kartonaye alan onam bahalan chera enghad to sareshon mizanin dastane kose nemo sherek bahalan
2010/03/03, 11:58:14 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate
ارسال یک نظر