۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

چشم به هم زدم نصف تعطیلیم گذشت...تا شنبه و پایان مرخصیم سه روز بیشتر نمونده و من با این که هیچ جا نرفتم و خونه بودم ولی بهم خوش گذشت...از میون روش های متصور برای وقت گذرونی،تماشای سریالی کارتونی به اسم پانسیون ایکوکو رو به همه چیز ترجیح دادم...این سریال رو قبلا جسته و گریخته از ماهواره به زبون فرانسوی دیده بودم و همیشه دوست داشتم کاملشو ببینم که به مدد ای دی اس ال و پیدا کردن سایتی که تمام قسمت هاش رو داشت میسر شد...می دونم تا اسم کارتون بشنوید رگ بزرگسالی تون عود می کنه،مشکل خودتونه،تقصیر من نیست که بعضی ها نمی دونن که در ژاپن حتا برای پیرمردها هم کارتون می سازن و ما به جای این که ژست بزرگسالی بگیریم و فکر کنیم پشت کردن به عادات قدیم یعنی بزرگ شدن(هر چند به موقعش ما بزرگها اراجیف فلان خوانندۀ جلف سکینه سلطون رو می کنیم ورد زبون و الگوی رفتارمون و باز مدعی هستیم بزرگیم!) ولی گاهی بد نیست ببینیم محتوا چیه بعد چونه رو بالا بگیریم...داستان سریال در مورد عشق پاک پسر دانشجویی است به یک بیوۀ جوان که مسئول پانسیونشونه و مدتی کوتاه،شش ماه،شوهر داشته و بعد از فوت همسرش تصمیم می گیره با انجام کاری خدماتی،غصه هاش رو فراموش کنه،جدا از سوژۀ جالب داستان و کمیک بودنش(واقعا بعضی اپیزودهاش آدمو از خنده روده بر می کنه)،واقع گرایی و نشون دادن خصلت های آدمها به صورت بی پرده یکی از امتیازات این کارتونه...شاید جالب باشه اگر بدونید هم خونه های دانشجوی جوان یک مادر خاله زنک و پسر توخسش،یک زن جوون کاباره ای و یک مرد جوون مرده خور(تیپ همونهایی که رضا عطاران نقششون رو عالی بازی می کنه) هستن و هر یک در جای خودشون داستانهایی فرعی و جالب دارن که به نمک سوژه اضافه می کنه....حالا بگذریم از ساده لوحی بیش از حد و صداقت آزار دهندۀ یوسوکه(جوان دانشجو) که برای دادن یه هدیه ساده به کیوکو(بیوۀ جوون) می میره و زنده می شه یا وقتی این شائبه پیش می آد که ممکنه کیوکو استعفا بده و بره به پهنای صورتش گریه می کنه....به نظرم صحنه ها خیلی واقعی هستن و آدم راحت باهاش همذات پنداری می کنه چون ما به ازاشو در اطراف خودش دیده....برای اون کسانی که دوست دارن یه سریال کارتونی مفرح با تمی اجتماعی و عشقی رو تماشا کنن،لینک دانلود کلیه قسمت هاشو اینجا می ذارم،من که تا الان نزدیک به سی قسمتش رو تماشا کردم و هر روز دارم پنج شیش قسمت دانلود می کنم و می بینم...خلاصه این بود شرح سرگذشت بنده در ایام تعطیلی تابستونیم..... ؟
جات خالی بود شیطون،الان پره،ولی حالا من خالی شدم!همینه دیگه،هیچ وقت در و تخته هم زمان به هم جفت نشدن!...این یه سطر خصوصی بود،شما به خودتون نگیرید! ؟
راستی لینک دانلود: http://hsbsitez.com/files/1125/Maison+Ikkoku
حالشو ببرید

۵ نظر:

مينا گفت...

منم با شما موافقم كه كارتون ديدن و هزار تا كار ديگه فقط مختص كودكان نيست.اتفاقا خوبه آدم بزرگها هم هر از چند گاهي يه سري به دوران كودكي بزنن.براي جلاي روح خوبه
حالا ما كه اي دي اس ال نداريم و مثل شما خارجكي نمي فهميم چي؛-)؟؟؟؟؟؟
2009/09/08, 10:13:52 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate

shima گفت...

آقا فرهاد سلام :
ممنونم که به وبلاگم سر زدی .
چشم واضح تر می نویسم و امیدوارم بتونم تصمیم درست را بگیرم
بازهم بابت اومدنتوت و صحبت هاتون ممنونم
2009/09/10, 12:45:44 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate

مينا گفت...

اين چه حرفيه مي زنين آخه؟اتفاقا دستتون درد نكنه كه باعث شدين بغضم بتركه و گريه كنم چون واقعا نفس كشيدن برام سخت شده بود.كامنتتون هم واقعا آرومم كرد.گريم هم از سر ناراحتي نبود.چيزي نگفته بودين كه.

جدي خوندن نوشته هام سخت شده؟باشه يه فكري مي كنم حالا
بازم ممنونم ازتون.ديگه نياين بگين خدا منو بكشه و اينا ها.ناراحت مي شم
2009/09/11, 03:48:52 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate

مينا گفت...

منظورم از خدامنو بكشه خدا منو نبخشه بود.شرمنده
انقدر اين روزها نفرين مي كنم كه فقط كلمات مربوط به مرگ و جراحت و اينا تو ذهنم ميادD:
2009/09/11, 05:31:32 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate

مينا گفت...

فكر نمي كردم ذهن خوانندگانم تا اينجور جاها بره!!!!
نه بحث خواستگار نيست.يه پست خصوصي مي ذارم مي گم قضيه چي بود.احتمالا بهم مي خندين ومي گين خيلي قضيه رو جدي گرفتم.به خدا مامانم خيلي مي ترسه و مي گه آخر ميان در خونه تو رو مي برن.خودم مي دونم نوشته هام در اون حدي نيست كه خودشونو به زحمت بندازن و بيان مثلا دستگيرم كنن.ولي به قول شما مامانن و هميشه نگران
2009/09/13, 11:03:19 ق.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate