۱۳۸۵ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

حس می کنم پست قبلی رو خیلی دلسرد کننده و نا امیدانه نوشتم....بزرگ شدن اون قدر هام بد نیست...کمترین حسنش اینه که اعتماد به نفس پیدا می کنی و متکی به خود می شی...یه زمانی از این که هیچ کس نبود که دوستش داشته باشم غصه می خوردم،بزرگترین تراژدی زندگیم این بود که حس می کردم کسی دوستم نداره،روز و شب نداشتم،گریه،افسردگی،انزوا طلبی،تازه من پسر بودم....ولی حالا به هیچیم نیست!جون تو!اصلا برام فرقی نمی کنه که کسی باشه تو زندگیم یا نه...کسی دوستم نداره؟جهنم!...اصلا خیلی دلشون بخواد!والا!!چی کم دارم مگه؟تحصیل نکردم که کردم،رشته خوب تو دانشگاه معتبر نخوندم که خوندم،مدرک ندارم که دارم،شاغل نیستم که هستم،خدا رو صد هزار مرتبه شکر خونواده ای تحصیل کرده و آبرو دار و محترمی هم دارم که به تموم گنجینه های عالم می ارزه،دیگه مثلا چی باید بیشتر از این داشته باشم؟؟مرگ می خوای برو گیلان!! ؟
راستی لاحره تو گفته بودی تو ایران ایر کار می کنی؟.....چند روز پیش رفته بودم دفتر ایران ایر تا پول بلیتی که طی سفر اخیرمون به باکو کنسل کرده بودیم رو بگیرم،اول که گفته بودن دفترش 4 راه طالقانیه،ولی وقتی رفتم اونجا دیدم آگهی زده که اینجا به سه جا منتقل شده،فرودگاه مهرآباد،خیابون ویلا و میدون فردوسی!!حالا من باید کدوم یکی شو می رفتم؟خلاصه کلی دور خودمون چرخیدیم و پرس و جو کردیم و چند روزمون تلف شده تا بالاخره سر از واحد استرداد خیابون ویلا در آوردیم.رفتم اونجا،مگس پر نمی زنه،یه مرد جوون با سبیل سیاه که صدای بم قشنگی هم داشت بلیتهامو گرفت و یه نگاهی بهشون انداخت و گفت: ؟
-برای چی اومدی اینجا؟؟
من:ببخشید مگه اینجا واحد استرداد ایران ایر نیست؟
اون:چرا هست...ولی خب ما بلیتهایی رو که مسافرها از طریق آژانسهای مسافرتی می خرن رو پس نمی گیریم!؟
من:آخه چرا؟مگه اونها از خود شما این بلیتها رو نمی خرن؟
اون با لبخندی که جوابش نیش بی ریختتو ببنده:چرا...ولی خب چون آژانسها ازمون کمیسیون می گیرن بنابراین اگه ما بخوایم این بلیتها رو پس بگیریم 5 درصد دیگه علاوه بر اون 5 درصد کنسلی بلیت ازتون کسر می کنیم! ؟
سرمو به نشونه تاسف تکون می دم،حوصله ندارم بهش بگم که قاعدتا وقتی آدم مستقیما به فروشنده مراجعه می کنه باید براش ارزونتر بیفته نه گرونتر!با راهنمایی آقای سبیلو وارد اتاق بغلی می شم،زنی که گویا مسئول اون بخشه بعد این که کلی منت سرم می ذاره که داره بلیتهای شرکت خودشون رو پس می گیره یه خط رو بلیتها می نویسه و امضا می کنه و دوباره می ده به خودم تا ببرم پیش همون آقای قبلی،می آم روی صندلی مقابلش بشینم که یکی از همون لبخندهای دوست داشتنیش(!) می زنه و می گه:لطفا شماره بگیرید! ؟
نگاه به اطرافم می کنم،به جز من هیچ مراجعه کننده دیگه ای اونجا نیست،نمی فهمم چرا باید در این شرایط شماره بگیرم،حرفی نمی زنم و دکمه دستگاهی که شماره می ده رو فشار می دم،قیژ صدا می کنه و هیچ اتفاقی نمی افته!زنی که پشت باجه کناری نشسته با بی قیدی می گه:گیر کرد؟خب اشکالی نداره،شماره نمی خواد بگیرید،همکارمون کارتون رو انجام می ده......در همین گیر و دار یه دختر بزک کرده تو ژست اومده و روی صندلیم نشسته و در حقیقت نوبتم رو گرفته!منتظر می شم تا دوباره نوبتم بشه،وقتی دوباره روبروی جناب سبیلو می شینم با تانی بلیتها رو ازم می گیره و نمی فهمم برای بار چندم چی رو داره چک می کنه؟مگه یه اسم و فامیل و شماره پرواز چند بار خوندن داره؟..مدتی می گذره،جناب سبیلو ظاهرا مشغول پر کردن فرم مخصوص استرداد وجهه ولی خب همزمان سوالاتی هم می پرسه که باز من نمی فهمم چه ربطی به مشخصات درخواستی اون فرم داره: ؟ ؟
اون:کارت شناسایی داری؟
کارت پایان خدمتم رو بهش می دم،نگاهی به کارت و بعد به من می کنه و می گه: ؟
-این تویی؟
من:بله،ظاهرا!! ؟
اون:موهات چرا نیست؟
بهش یادآوری می کنم که در زمان گرفتن اون عکس 18 سالم بوده و الان خدای نکرده 30 سالمه!!سری شبیه گاوی که مزه علف رو می فهمه تکون می ده و مجددا بعد از مکثی کوتاه: ؟
اسم پدرت چیه؟آدرستون کجا می شه اون وقت؟چرا می گید قدیم؟مگه محل جدیدی هم به این اسم هست؟آهان،فهمیدم کجایید،ساختمون بلندها می شینین دیگه؟نه!؟پس کی اونجا می شینه؟اون وقت ساختمونهای روبروش که کوتاهترن ماله کیه؟.....................................خلاصه بعد کلی سوال و جواب پرینت فرم رو بهم می ده و می برم اتاق بغل امضا کنن و بعد می رم طبقه همکف برای گرفتن پول،مسئول باجه که سرمای سختی خورده و قیافه شو با صد من عسل نمی شه خورد،با اشاره بهم می فهمونه که فرم باید پشت نویسی بشه،من باز نمی فهمم فرمی که تمام مشخصاتم توش قید شده چرا باید پشت نویسی بشه!!.....بعد از کلی دنگ و فنگ موقع پرداخت پول وقتی برای چندمین بار کارت پایان خدمتم رو به عنوان کارت شناسایی بهش نشون می دم،دبه در می آره که با این کارت نمی شه!!با ملایمت بهش یادآوری می کنم که قبل جنابعالی چند نفر که مسئولیتشون اگه کمتر از تو نباشه بیشتر هم نیست این کارت رو دیدن و قبول کردن حالا تو چی می گی این وسط؟مسئول باجه بعد از یه فین غلیظ پر ملات وسط دستمالش فیش رو می گیره،پول رو می شمره و می ده دستم و می گه:خلاص!....خوشحال در کیفم رو باز می کنم و پول رو می ذارم توش و می آم برم که صدای مسئول باجه رو می شنوم که داره اسم منو صدا می زنه و می گه فلانی کیه؟؟....وقتی می گم من،دستشو دراز می کنه می گه پولو پس بده!می گم:چرا؟...تا پولو پس نمی گیره نمی گه که در محاسبه مبلغی که باید ازم کم می شده اشتباهی رخ داده و باید بیشتر ازم کم می شده..........سندم باطل می شه و بر می گردم بالا....آقای سبیلو لطف می کنه و با لحن قصه گفتن خاله شادونه بنده رو توجیه می کنه که طبق مصوبه بهمان می بایست مبلغ دیگری هم به عنوان جریمه ازم کسر می شده و باز من نمی فهمم آخه جریمه چی؟من که به موقع اقدام کرده بودم!؟؟خلاصه کل اون اون پروسه ای رو که تعریف کردم رو از اول طی می کنم و در نهایت به پاس این که بنده 72 ساعت قیل پرواز بلیتم رو کنسل کردم ازم چیزی در حدود 15 درصد قیمت بلیت کسر می شه.................................. ؟

۷ نظر:

fatemeh گفت...

سلام درسته بزرگ شدن آن قدر ها هم بد نيست چون هر سنی شيرينی خودشو داره من حاضر نيستم در بيست سالگی يه دختر دوساله بشم با همو رفتار ها و نيازها.
fatemeh | Homepage | 09.12.06 - 12:16 pm |

ashk kochike گفت...

:d hala man chi kar konam ??? ona baro bach ticketingo daftar foroshan ma baro bach fani ! rabti nadaran ina be ham to ke khobi baba bande khoda poleto pass dadan maye bad bakhte iran air ro zamin mimonim hame mosafera savar mishan age jayi chizi mond bad maro savar mikonan ! yad avar sham ke teye yek sale akhir in rasmeshon shode :O chon hagh ba one ke bilit kharide na ma ke khadamat midim :-?? zendegie dige :d
ashk kochike | 09.12.06 - 12:41 pm |

مهدی گفت...

اگه این زمانی رو که اینجا واسه گرفتن پولت تلف شد رو میرفتی نون خشک جمع میکردی می فروختی الان یه ویلا تو شمال خریده بودی.
مهدی | Homepage | 09.13.06 - 5:01 am |

pantea گفت...

ajab gir bazari bud,chanta posto nadide budam...khundam...pas belakhare toam varede marekeye 30 saleha shodi???...rasty?addet kardam ,idim hak shod...hal mikoni che mohemam??:d...take care
??? | Homepage | 09.15.06 - 9:51 am |

مريم گفت...

دیدی گفتم غصه نخور .... بابا تو هنوز جوونی . کلی امید و آرزو ( چشمک ) داری بابا ... مگه نه ؟
مريم | Homepage | 09.16.06 - 10:43 am |

مهدی گفت...

یعنی واقعا قبل از این به من امید داشتی؟واقعا؟
آقا پس ما همه اون حرفا رو الکی زدیم. به شدت هم تکذیب میکنیم.
شما هم همچنن به ما امیدوار باش لطفا.
مهدی | Homepage | 09.21.06 - 3:24 am |

simin گفت...

من به گلبرگ گل رز ننوشتم شعری
که مبادا خاری
ز تماشای کلامم بزند چشم تو را
من به روی تنه ی سروی سبزی ننوشتم
که مبادا زاغی یا که جغدی سر شوم
بنشیند لب بام دل ما
من به دیوار بلند سر ایوان ننوشتم شعری
که مبادا روزی
بخورد تیغ کلنگی و بشکافد دل ما
من فقط در دل خود بنوشتم
که تو را مثل خدا می خواهم
و از این می ترسم
که مبادا خاکم گل سرخی شود
و تو را چشم زند خار تنش
یا که سروی سر سبز
روید از خاک من و
جغد شومی بنشیند لب بام دل تو
یا که خشتی شوم و
لبه ی تیغ کلنگی بخورد بر دل تو
من از ان می ترسم!!
simin | Homepage | 09.23.06 - 12:32 pm |