۱۳۸۴ بهمن ۳۰, یکشنبه

امروز از اون روزاي دوست داشتني بود،از اون روزايي كه خدا همه كاراشو ول مي كنه مي چسبه به سرويس كردن دهن تو!!صبح قرار بود در التزام ركاب رئيسم بريم كرمان.ديشب تا دير وقت هم سر كار بودم و داشتم اسنادي كه امروز بايد تو جلسه در موردش بحث مي كرديم رو مرتب مي كردم،بنده خدا رئيسم چقدر سفارش كرد كه فلان نامه رو برداري،فلان نقشه يادت نره،من هم مي گفتم چشم!خيالتون راحت باشه...خب جلسه مهمي بود،نمي دونم مي دونيد مفهوم جلسه با كارفرما چيه؟اون وقت بنده در كمال افتخار از پرواز جا موندم!احتمالا فردا بخشي از شلوارم و چه بسا زير شلوارم به عنوان پرچم رو سر در شركت به اهتزاز در خواهد اومد!چه مي شه كرد؟من كه مقصر نبودم،يكساعت و نيم قبل پرواز راه افتادم، از منزل ما به فرودگاه مهرآباد در بدترين حالت نيم ساعت هم راه نيست،اومدم از سمت ستارخان برم ديدم غلغله است،ملت مثل خر ريخته بودن تو خيابون،انداختم از سمت صادقيه رفتم تا از سر پل جناح بندازم تو دور برگردون ميدون نور و از پشت شهرك اكباتان برم فرودگاه،شانس ما اون جا هم خر تو خر بود!ماشينها تو هم قفل شده بودن،نه راه پس داشتم و نه پيش،يه عده‌اي هم با رانندگي شون انگار خفتت رو چسبيدن و تكون مي دن و هي مي گن:به مادرم فحش بده!به مادرم فحش بده!!!اعصابي ازمون داغون مي شه خلاصه.... ادب پروري رو از همون جا شروع مي كنم،هر كي بوق بي جا مي زنه يا خلافي مي ه فوري يادي از خانوم والده يا همشيره گراميشون مي كنم.....تو دلم مي گم يه بار خواستيم از ولايت اشك كوچيك اينا رد بشيم ها،ببين چطور به ... رفتيم!!!(داخل سه نقطه هر عبارتي رو كه دوست داريد و فكر مي كنيد مطلب رو مي رسونه بذاريد!) .......خلاصه يه ربع به پرواز مونده مي رسم،بدو بدو گيت اول رو رد مي كنم،حتي نمي ذارم طرف منو بگرده،مي رسم به گيت پرواز...خب،خدا رو شكر،نوز ملت رو سوار مي كنن،از ته صف بليتم رو نشون مي دم و مي گم:آقا من بار ندارم!يارو يه نگاه معنا داري بهم مي كنه مي گه،اينجا پرواز آسمانه!شما بايد بريد تو صف ماهان كه غرفه اش اون طرفه وايسيد!.....تصدق حواسم!بدو مي رم اون طرف،در كمال مسرت و شادماني مي بينم كه گيت بسته است،ولي خب من كه دفعه اولم نيست با اين پروازهاي ايران مي رم،من كه مي دونم تا 5 دقيقه مونده به پرواز ملت مي آن سوار مي شن،تازه هواپيما تا روشن بشه نيم ساعت لفتش مي ده و بعدش هم عين اين ببخشيد زناي روسپي هي اين پيست فرودگاه رو الكي مي ره و برمي گرده تا اون ماتحت كوفتي شو از زمين جدا كنه..........ولي خب شانس ما،تا نوبت ما شده،اين آژانس هوايي عرق وظيفه شناسيش گل كرده مي گه ما نيم ساعت قبل پرواز ليست رو مي بنديم!خدا شاهده اگه جلو ديگران نبود همونجا يه شيشكي يه ربعه مي بستم به فرمايش ايشون!!مي خواستم بهش بگم بفرماييد گردنتون رو بيارين جلو تا بنده به پاس اين همه دقت و وظيفه شناسي كاندوم افتخار رو بندازم گردنتون! هيچي ديگه،از پرواز جا مونديم،حالا اعصاب خورد،مي آم تو پاركينگ فرودگاه و قصدم اينه كه برم سر كار تا لااقل بقيه كارامو انجام بدم مي بينم بنزين يه قطره بيشتر ندارم،با چه هول و ولايي خودمو مي رسونم به پمپ بنزين سر گيشا،شانسم صفه تا دم پل!!باز جاي شكرش باقيه كه تو راه نموندم،صبر مي كنم تا نوبتم بشه،نوبتم كه مي شه وارد جايگاه كه مي شم يهو جلو ماشينم مي ره پايين!چيز مهمي نيست،فقط يه گودال به عمق نيم متر وسط محوطه پمپ بنزين به وجود اومده كه حضرات –كه خداوند مقام شامخي به مادر گرامي شون عطا فرمايد-هنوز فرصت نكردن درستش كنن!خلاصه با يه بدبختي ماشينم رو با كمك دو تا از كارگرها مي كشم از گودال بيرون،چند ثانيه‌اي هم مكث مي كنم تا به خودم مسلط بشم و واژه هاي گوهر باري رو كه دارم در ذهنم نثار زمين و زمان مي كنم يه وقت خداي نكرده به زبون نيارم و تقديم اين دوستان عزيز نكنم....دنده رو مي زنم تو يك و گاز مي دم،ماشين جون نداره،مي گم لابد وقتي افتاده تو چاه به كاف كامل رفته....ولي نه،چرا هرچي گاز مي دم ماشين بيشتر مقاومت مي كنه؟تازه به ورودي همت كه رسيدم مي فهمم كه اي قربون رانندگيم برم،ترمز دستي رو پايين نكشيدم!....ديگه حوصله ندارم بهش فكر كنم،امروز روز خوش شانسيمه مي دونم،خودمو مي زنم به بي خيالي،خنده كنان و آواز خونان رانندگي مو مي كنم و ديگه به بوي عرق تنم- كه به خاطر پوشيدن كاپشن به هواي رفتن به كرمان تو اين گرماي تهرانه و داره محترمانه دهنم رو سرويس مي كنه -توجهي نمي كنم...بالاخره مي رسم شركت....به به!جاي پارك هم كه نيست،امروز چقدر بايد ناموس زمين و زمان رو به گند بكشم؟!!....خب به سلامتي يه جاي پارك يه كيلومتري محل كارم پيدا شد،حيف كه درست زير يه ساختمون نيمه سازه و اگه يه وقت يه آجري،پاره آهني از دست يه عمله ول بشه و از اون بالا بيفته تنها اتفاقي كه ممكنه بيفته اينه كه مادر ماشينم....بسه پسر!مرده شور زبونتو ببرن!چقدر فحش مي دي امروز تو!؟مگه تو نبودي به يكي از بچه ها مي گفتي تو وبلاگت اين همه ادب نپرورون؟؟؟
هوا يهو سرد مي شه،چه سوزي مي آد لامصب... خوشبختانه من كاپشنم رو آوردم!الان تنم مي كنم،زيپشم مي كشم بالا تا.....زرت!زيپ كاپشنم در مي ره؟!!!

۹ نظر:

سحر گفت...

اوج داستان در رفتن زیپت بود ) دقیقا به موقع و راستی مرسی که گفتی من از بچگی دیکتم ضعیف بود ولی هر کار کردم پیشرفت نکرد یعنی در کل فرقی بین ه ح غ ق ز ذ ظ ض و از اینها حالیم نیست :ی مرسی
سحر | Homepage | 02.19.06 - 2:21 pm |

سحر گفت...

خوشحالم میبینم هنوز کسی نکامنتیده و این پیوستگی کامنتم حفظ می شه :ی.. راستش دیروز می خواستم کلی در وصف این متنت خطابه عرض کنم ولی نشد و دیر بود کلی آدم یه لنگ منتظر من بودن این شد که نشد...اولین چیزی که می خواستم بگم این بود :"ادب و فرهنگ فارسی شرمنده نگارش شماست...نمی دونم ما خيلی از مرحله پرت بوديم يا نسل جديد مرزهای حرمت کلامی رو به قول خودتون به کاف داده....در هر صورت متن جالبی بود........
" یادته؟؟؟ حالا دید آدم عصبانی باشه زمین و زمان که سهله گاهی کار به عرش و بالاترش هم می کشه :پی.. ولی در کل خیلی روز زیبایی داشتی معلومه خدا دوست داشت&#
سحر | Homepage | 02.20.06 - 9:04 am |

سحر گفت...

دوست داشته.. ولی خودمونیم چقدر خودتو چلوندی جایی تو متنت نگی ت خ م ی ها؟ ) اوه چه زیاد شد... بسه دیگه همین :ی فعلن ( راستی من چرا با این کامتینگ تو مشکل دارم (( یه کاریش بکن :ی )..
سحر | Homepage | 02.20.06 - 9:09 am |

سحر گفت...

ببخشید من اصلا قصد ناراحتی نداشتم.. اون حرفتون هم فقط برای شوخی دوباره نوشتم..
سحر | Homepage | 02.20.06 - 12:38 pm |

khare kocholo0o گفت...

چرا حرفاتو می خوری ؟!!!! بگو عزیزم ...راحت باش .... خاک بر اون سر خرت کنن ... آره ؟!
کو دیوار کوتاه تر از ما فرهاد جونم ؟
khare kocholo0o | Homepage | 02.21.06 - 11:33 am |

khare kocholo0o گفت...

راستی من این عکس نفرت انگیز رو هرگز از اینجا ورش نمی دارم . پس باش تا اموراتت بگذره !!! در ضمن بهت اجازه نمی دم که با من حرف نزنی .... تو باید با من باشی .... باید با من بیفتی تو چاه ...! بین خودمون باشه که چقدر از خوندن کامنت هات خر کیف می شم ....!!!!!!!!!!
khare kocholo0o | Homepage | 02.21.06 - 11:34 am |

khare kocholo گفت...

هنوز طومار شیخ شرزینتو نخوندم فعلا اینارو داشته باش تا بعد
khare kocholo | Homepage | 02.21.06 - 11:38 am |

khare kocholo گفت...

وای خداااااااااااااااااااااااااااااا مردم از خنده !! ببین اولین چیزی که با خوندن این پستت به ذهنم اومد اینه که یادته چند روز پیش از رنوی قراضت تعریف کردی ؟! حالا بخور !!!!!!!!!! جواب سوال های منو ندادی .... شرط گذاشتی .... کلاس گذاشتی واسه من (یکی نیست بگه اخه مگه خودت نمی ری دستشویی !!!) اینم جوابت !!! تا تو باشی دیگه خر کوچولو رو نرنجونی ...........!
khare kocholo | Homepage | 02.23.06 - 10:51 am |

khare kocholo گفت...

راستی تو با این همه افتخاری که تعریف کردی چجوری مهندس شدی ؟ اما حالا از شوخی گذشته مطمئن باش خدا نمی خواسته دهنتو مورد عنایت قرار بده ! بلکه حتما دلیلی داشته که تو رو از رفتن نگه داشته . مطمئن باش . سوتی هایی هم که دادی همش به بی عرضگی های خودت بر میگرده ! بی خودی تقصیر خدا ننداز !! عروس بلد نیست برقصه میگه زمین کجه ......................!
khare kocholo | Homepage | 02.23.06 - 10:52 am |