بله،خدمت شما عرض کنم که بنده الان شدیدا افتادم به فکر خروج از کشور...البته به پشت سرم که نگاه می کنم می بینم دو سه مرتبه ای در طول سال های مختلف این فکر در ذهنم شکل گرفته بود ولی جدی نبود،اما از شما چه پنهون،من یه ساعت درونی دارم و معتقدم تا وقت انجام کاری نرسه(ولو این که همۀ عالم بگن درسته)اونو انجام نمی دم،اما همین که احساس کردم وقتشه،از ثانیۀ بعدش شروع می کنم برای انجام دادنش تلاش کردن...این جوری بهت بگم که من یا یه چیزی رو به زندگیم اضافه نمی کنم،یا وقتی اضافه شد دیگه ممکن نیست حذفش کنم مگه برام خطر جانی داشته باشه!
خلاصه که هدف بزرگی که برای امسالم تعیین کردم خروج از کشوره که اگه تا پایان سال انجام بشه می تونم بگم سال نود به عنوان شروع یک دهه بسیار پربار و امیدوارانه بوده...در هر صورت مهاجرت به یه کشور خارجی کار کوچکی نیست و تمام زندگی آدم رو تحت شعاع قرار می ده...ولی من احساس می کنم به حدی رسیدم که می تونم کاملا مستقل و دور از خانواده زندگی کنم و چه خوب که چنین کاری رو در یه مملکت با قاعده و ثبات انجام بدم که دست کم بشه توش برای آینده برنامه ریزی کرد و فرضا گفت کار می کنم و پنج سال دیگه با حقوقم یه خونه دارم برای خودم،ماشین،همسر و..و..و...
متاسفانه چه خوشمون بیاد چه بد اوضاع مملکتمون جوری نیست که بشه بهش امیدوار بود و من هم در سنی نیستم که بگم بی خیال،ده سال هم همین جوری گذشت،گذشت!
آره دیگه،بزرگترین تصمیمی که در سال جدید گرفتم همین کاره،در کنارش می خوام یه فرد ایده آل رو هم برای همراهی خودم پیدا کنم که از هر نظر مکملم باشه و از ترکیب ما یک هم افزایی پدید بیاد...من خودمو آدم خودجوش و قائم به ذاتی می دونم ولی خب هر کسی به یه همراه نیاز داره که در مواقع لازم بهش انرژی بیشتر بده که خب حالا که می خوام برم به جنگ زندگی اون هم به تنهایی،بودنش می تونه خیلی تاثیر گذار باشه...حالا زودی دست نگیرید برام که مبارکه و این حرفها،اصلا منظورم ازدواج نیست،من با اجازه تون یه کم متفاوت فکر می کنم و بیشتر دنبال پارتنر و شریک راهم و خب کاری هم ندارم فرهنگ اینجا برای جفت شدن یه دختر و پسر چی می گه،من اون جوری که احساس کنم برام مناسبتره اقدام می کنم!
خب دیگه بسه،حسابی آمارمو لو دادم،راستی امسال تا اینجاش سال خوب و متفاوتی بوده،چون در عرض همین مدت کم یه داستان جدید کوتاه نوشتم که با این که می دونم این یکی رو هم توقیف می کنن ولی می خوام برم دنبال کار چاپش،ضمنا بعد از هفت سال،سنت جشن تولد گرفتن برای آرزو در روز ده اردیبهشت به انجام نرسید،البته گفته بودم که من در زمان تحویل سال نود با تمام خاطراتم در دهۀ قبل خداحافظی کردم ولی خب نکتۀ جالب این بود که طبق آخرین تحقیقات انجام شده از خود آرزو،تولد ایشون اصلا ده اردیبهشت نیست و من در تمام این سالها داشتم در یه روز غلط جشن می گرفتم!...خب این هم یه کارجالب(البته اگه جالب صفت کاملی برای توصیفش باشه)دیگه که فقط از آدمی مثل من بر می آد...کلا خدا آخر و عاقبتم رو با این کارای خاص خودم ختم به خیر کنه...شاد باشید بچه ها،مرسی که بهم سر می زنید!
۴ نظر:
dashtam omidvar mishodam k ye aroosi oftadim! ;)
ishalla ketab e jadid barax e ghabli chap she...
ta ma ham ye emza az nevisandash begirim ;)
فرهاد جون داداش خیلی چاکریم
آقا جان واسه چی چاپ نکردن کتابتونو؟
واقعآ متاسفم برای خودم که یه همچین مسئولینی تو کشور داریم
آخه وبلاگ منم حک کردن و یه پستی که تو اون به حوزه علمیه (علیه السلام) انتقاد کرده بودم و یه سری از نظرات و ... رو پاک کردن
آقا خلاصه ما مشتاق دیدارتیم حاجی خیلی میخوامت عزیزمی داداش!
بازم سر بزن فدات شم خیلی خوشحال شدم جدی میگم
راستی فرهاد جون داداش
شنیدی این آقای جلیل شیرزاد فوت کردن؟
واقعآ متاسف شدم[گریه]
یه سر به وبلاگ سمیرا جان بزن!
ey baba!
salis..ya...! "-:
(midunam baese khjalate)
mese inke saretoon kheili shulughe..kam up mikoni...
ishalla b ahdafe jadid ham beresi...
khasti beri, khodafezi yadet nare ;)
ارسال یک نظر