۱۳۸۶ شهریور ۱۰, شنبه

خب...این روزها الکی خوش می گذره،یکی از دوستای قدیمیم که الان بیشتر از هر موقع دیگری با هم صمیمی شدیم(از بازماندگان اکیپ هفت هشت ده نفری دوستای سابقم) سربازیش افتاده تهران و خلاصه فعلا هر بعد از ظهر با هم قدم می زنیم و صحبت می کنیم و در نتیجه دیگه حرفی نمی مونه که اینجا بزنم...البته یه وقت فکر نکنید انگیزه ام برای نوشتن ته کشیده،کم نوشتنم به معنای اصلا ننوشتنم نیست،من همچنان گزارش روزانه ام رو در سر رسیدم می نویسم و خصوصی ترین حرفهام رو اونجا می زنم.... ؟
چند وقت پیش که حقوق می دادن متوجه شدم که کمتر از سابق به حسابم پول واریز شده،فیش حقوقیم رو که چک کردم معلوم شد رئیسم این ماه برام اضافه کار رد نکرده،راستشو بخواید با این که در حال حاضر حسابی دستم تنگه و هنوز دارم قسطهای سوز برف رو می دم،هیچ به رئیسم رو ننداختم،فقط برای این که مطمئن بشم اشتباهی رخ نداده و این عدد مضحک رو به عنوان اضافه کار ایشون در حقم محبت داشته یه سوالی ازش کردم و وقتی جواب مثبتش رو شنیدم،در حالی که با لبخندی پدرانه خودش رو آماده می کرد که پاچه خوری هام رو بشنوه از سر میزش بلند شدم و رفتم...بمیرم هم واسه چند هزار تومن اضافه کار التماس نمی کنم...هرچند که واقعا بهم از نظر مالی فشار اومده....ولی خب این آخر ماجرا نبود،از اونجا که می گن کوه به کوه نمی رسه ولی آدم به آدم می رسه،سه شنبه ای که رئیسم می رفت مسافرت،موقع خداحافظی ته دلم نفرینش کردم و گفتم:ایشالا یه بلایی سرش بیاد که تموم لذت این مرخصی از دماغش در بیاد!....هیچ ادعایی در زمینه سق سیاهی و مستجاب الدعوه بودن ندارم،اصلا با کینه توزی و تلافی کردن مخالفم ولی در هر صورت امروز که اومدیم سر کار دیدیم از حضرت اجل خبری نیست،تا ظهر هم صبر کردیم باز ایشون تشریف فرما نشدن،خلاصه خبر رسید که ایشون در سفر کمرشون طوری گرفته که فعلا بستری هستن و معلوم نیست کی بتونن از جاشون بلند بشن!...هرچند که باز تاکید می کنم معتقد نیستم این بلا به خاطر نفرین من سرش اومده،ولی چون درست بعد اون ماجرا این اتفاق افتاد،من پیش خودم کلی کیف کردم و گفتم چه امامزاده ای بودم و خبر نداشتم!.......... ؟
پی نوشت:من آدم کینه توزی نیستم و معمولا هم سعی می کنم بدی های دیگران رو فراموش کنم تا یه وقت فکر انتقام جویی به سرم نزنه ولی خب گاهی اوقات بعضی تسویه حسابها ولو این که خودت هم در اون دخیل نباشی خیلی به آدم مزه می ده....من که این جوری فکر می کنم! ؟

جدید اضافه شده: ؟
جالبه بدونید بعد از دو سه روز که رئیسم از مرخصی برگشت معلوم شد نه تنها کمرش گرفته،که در مسیر برگشت ماشینش که هنوز شیش ماه نیست خریدتش تصادف ناجوری کرده جوری که نزدیک شیشصد هفتصد تومن خرج رو دستش گذاشته...خلاصه وقتی داشت با چهره ای پکر اینا رو تعریف می کرد تو دلم گفتم بد سق سیاهی دارم ها!خلاصه مواظب باشید یه وقت نفرینتون نکنم !!!! ؟
یه چیز دیگه...اصلا شما پستهای منو می خونین و نظر می دین یا می گین همین جوری یه چیزی بگیم اینم که یونگوله نمی فهمه؟نه وجدانی...البته خطابم به اون دوستای خوبم که همیشه با کامنتهاشون خوشحالم می کنن نیست ولی کامنت بعضی از بچه ها بد جور مشکوک می زنه،مثلا من در مورد آهنگ آنت می نویسم،طرف می آد می گه حالت خوبه؟اصلا ربطی داره این دو تا به هم؟هیچ کدوم هم که لطافت طبع نداشتین که...حالا آهنگ ژاپنی خوشتون نمی اومد بشنوید،دست کم ازم می خواستید ترجمه شو براتون می ذاشتم،آخه چقدر بی ذوقید شما ها!! ؟
و آخر این که تولدم مبارک،واسه خودم پیرمردی شدم وجدانی....ولی خب اگه بخوام تو یه جمله کوتاه بگم چه فرقی با زمانی کردم که نصف الانم سن داشتم باید بگم تو اون دوران بدون اون که بدونم الکی شاد و خوش روحیه بودم،ولی حالا دقیقا می دونم چرا باید این جوری باشم....ایشالا دلاتون همیشه شاد باشه....به مناسبت تولدم همه تون آقا و خانوم فرق نمی کنه،یه بوسه مهمون من هستید،فقط هل ندید تا نوبت رعایت بشه............! ؟

۱۰ نظر:

asale baba گفت...

ما نخوایم تو ماچمون کنی باید کی رو ببینیم؟ :ی

تولدت مبارک!! می دونم قبلا تبریک گفتم فقط خواستم ثبت بشه اینجا!
2007/09/08, 01:49:44 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate

مهرناز گفت...

مباركه
ايشالا تولد 120 سالگيتون
ولي اون موقع ديگه مطمئنا هوس نمي كنيد خوانندگان وبلاگتون رو ماچ كنيد
اگه خانم آيندتون بفهمه
چشمك به قول خودتون
شيريني و شام هم طلبمون
!
2007/09/07, 04:29:55 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate

deldaadeh گفت...

salam....
tabrik migam tavalodeto pire mard :D ...

omidvaram be hameye arezoohat beresi...
2007/09/07, 01:14:22 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate

یه نفر گفت...

salam
kheyli khoob minevisi
pishe manam miyay???
age miyay
behem khabar bede
bybye
2007/09/05, 11:44:11 ق.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate

asale baba گفت...

خودم هم دارم نگران می شم واسه خودم!!یک ماهه که روزانه نویسی هم نمی کنم واسه خودم (تو سالنامه منظورمه) ولی حل می شه ایشالا!!
2007/09/03, 10:35:17 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate

samira گفت...

اي بابا برادر !اين نيز بگذرد!
2007/09/03, 01:50:35 ب.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate

مهرناز گفت...

سلام
به به شما شاعر هم بوديد و ما خبر نداشتيم!!!!!!!باورتون مي شه خونوادم هم ازم بي خبرند
تا ساعت 9 شب سر كارم حتي تعطيلي ها
حتي اين 3 روز تعطيلي
حالم اصلا خوب نيست احتياج به معجزه دارم
شما كه از قرار معلوم اون بالا بالا ها
مقام داريد سفارش ما رو هم بكنيد
پيشاپيش مرسي

asale baba گفت...

ننه فرهاد یه دعای قفل زبون هم واسه من بنویس...خیر ببینی مادر!!! :ی
2007/09/02, 11:51:51 ق.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate

eghlima گفت...

salam
mibinam ke dari ba shepeshaye to jibet vali ball bazi mikoni !!!!!
khosh begzare !!!
2007/09/02, 10:17:46 ق.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate

abrebahar گفت...

salam khoobi?elahi man bemiram dadashiye man be moshkel bar khorde??

khoda joon komakesh kon dadashiye man delesh pake bashe?

are manm movafegham gahi bazi tasviye hesabaye khoda ba baziya baes mishe adam keyf kone manam mopntazere ye hamchin roozi hastam

movazebe khodet bash nagaroon ham nabash
2007/09/02, 08:41:52 ق.ظ– Flag – Like – Reply – Delete – Edit – Moderate