۱۳۸۴ دی ۱۷, شنبه

خصوصي:اول از همه خيلي ممنون كه مثل هميشه خواننده پر و پا قرص نوشته هام بودي و با اون زبون بي غل و غش ات،بدون تعارف و خيلي خودموني كارم رو نقد كردي.آره حق با توئه،خودمم معتقدم كه اون آدرس به وبلاگم نمي خوره،آخه مي دوني،اون وبلاگ در اصل مربوط به دوراني بود كه موقتا بلاگ اسپات رو فيلتر كرده بودن و من مطالبم رو اونجا مي نوشتم و وقتي فيلتر بلاگ اسپات برداشته شد،با انتقال كليه مطالب،برگشتم به معبد سامورائيم و اون وبلاگ بنده خدا شروع كرد به خاك خوردن،موقعي كه تصميم گرفتم بخشهايي از كتابم رو براي نظر خواهي بذارم روي نت،گفتم ديگه وبلاگ جديد نسازم و از همون قديميه استفاده كنم.اين شد كه آدرس وبلاگ داستانيم شد اون،ولي خب همين روزها منتقلش مي كنم به يه جايي كه در شانش باشه.خيلي ممنون از دقت نظرت....اگه فرصت پيدا كنم مي خوام براي كتابم يه هوم پيج بسازم كه توش خلاصه اي از وقايع كتاب همراه با معرفي شخصيتها باشه و جاي نظر خواهي هم داشته باشه با عكس و تفسير و اين جور چيزا،مي دوني،مي خوام رو كارم به طور مناسب تبليغ كنم،خودستا نيستم ولي معتقدم كه اين تيپ داستان رو تا به حال هيچ كس تو ايران ننوشته و اگه سانسورش نكنن-كه من شك دارم-با يه تبليغ مناسب و يافتن مخاطب استقبال خوبي ازش خواهد شد و اين تشويقي برام مي شه تا جلد دوم و نهايتا سومش رو هم روانه بازار كنم.توكل به خدا،ببينيم تو اين وانفساي فراري بودن ايروني ها به خصوص جوونها از كتاب،ما كارمون به كجا خواهد كشيد.برام دعا كن خواهر جون.

آرزو......مدتي هست راجع بهش حرف نمي زنم ولي اين به معناي فراموش كردنش نيست،آرزو همچنان جاي خودشو در قلب و ذهن من داره....ولي الان ديگه آرزو براي من شده يك مفهوم،آميزه اي از خيلي چيزها كه همه برام حكم آرزو رو پيدا كرده و هر وقت كه دلم براش تنگ مي شه و با اون آهنگ برگشتنش رو از خدا مي خوام،در واقع برگشتن خيلي چيزها رو همراهش مي خوام،آره آرزو برگرد پيشم،با تموم اون روزهاي خوش،تموم اون خاطرات فراموش نشدني و تموم اون عمري كه در نوبتت صرف كردم...همه تون با هم برگردين.

امشب رفته بودم با دوستم بيرون،حوصله ام عجيب سر رفته بود،ما هم كه بچه مثبت،ديگه نهايت خلاف بازيمون اينه كه بريم فست فود ساندويچ بخوريم!!حالا هر دومون يه دل پر از دنيا داريم،من كه اساسا از كارم ناراضيم،اونم از بيكاريش!!همين جور نشستيم به ساندويچمون گاز زديم و از روزگار ناليديم،اصلا نفهميدم چي خوردم...هنوز فكر اين كه تن دادم به كاري كه دوستش ندارم آزارم مي ده،حالا هم كه قربونش برم بايد واسش تا وسط صحراي سيستان و بلوچستان برم،ديگه شده قوز بالا قوز!خلاصه ساندويچه رو زديم تو رگ و رفتيم واسه خودمون تهرون نوردي....بي هيچ هدفي رفتيم تا سر از يه پارك در آورديم.سوت و كور...مگس پر نمي زد...حالشو نداشتيم پياده بشيم،هوا سرد بود و حس پياده روي نبود هيچ رقمه،پشت يه پرايد مشكي نگه داشتيم و مشغول صحبت كردن بوديم كه من متوجه شدم داخل ماشين جلويي يه خبرائيه،مدتي نگذشت كه يه پسره با حالتي شاكي پياده شد و همين طور كه خيره شده بود به منظره شهر يه سيگار گذاشت گوشه لبش و به در ماشين تكيه داد،پشت سرش يه دختره از در مخالف پياده شد و اومد تنگش ايستاد و شروع كردن پچ پچ كردن،بعد يهو دختره دست پسره گرفت و با اصرار برگشتن تو ماشين،هوا تاريك بود و تو نور ماشينهاي عبوري ما مي ديديم كه اينا رفته رفته صورتهاشون به هم نزديك شد و بعد يهو چنان افتادن جون هم و به قول بر و بچ لاو مي تركوندن،انگار نه انگار جمهوري اسلاميه!من خنده ام گرفته بود،به دوستم گفتم بيا بريم يه جا ديگه پارك كنيم!نه اين كه خوشم نياد ها،ولي خب دوست ندارم جايي باشم كه نبايد باشم...دوستم اصرار و اصرار كه نه وايستا تماشا كنيم ببينيم آخرش چي مي شه!دلم براي اون و بيشتر خودم سوخت...يه عمر با اعتقاد خودمون رو از شير گرفتيم،عاقبت مون اين شد كه حالا بايد نظاره گر گنده كاري هاي كساني باشيم كه صد در صد باهاشون مخالف بوديم ولي مي بينيم اونها بيشتر از ما دارن از زندگيشون لذت مي برن...همين دوستم،از اون مذهبي هاي خفن بود كه ريش گذاشته بود يه تپه و عضو بسيج بود و اين حرفها....ولي حالا به غلط كردن افتاده....افراط در هر چيزي غلطه،خدا هر چيزي رو آفريده روي حكمت آفريده،هيچ كس هم حق نداره به اسم خدا از خودش بيانيه صادر كنه و در نظام طبيعت دست ببره...سرتونو درد نيارم آخرش اون دوتا بعد از اين كه حسابي همديگه رو چلوندن و شيره همديگه رو كشيدن راه افتادن رفتن و ما تازه متوجه شديم جلوي پرايده يه پژو پاركه و دو نفر ديگه هم اونجا مشغول هستن اونم با چه شدت و حرارتي!!فوري استارت زدم و به دوستم گفتم:مثل اين كه اينجا ميعادگاه بوده و ما خبر نداشتيم،بيا زودتر بزنيم به چاك تا بهمون انگ هم جنس بازي نزدن!!!!؟

۹ نظر:

khare kocholo0o گفت...

اخر از همه رو اول از همه بهت می گم ! اصلا اول و اخر نداره ... خوندن وبلاگ تو نظر دادن کمترین کاریه که می تونم واسه دوست خوبم بکنم . واسه اینکه شاید گوشه دلت اون ته تها یه دلگرمی بشه . واسه اینکه شاید گاهی موقع ها با دیوونگی های من یه لبخند رو لبات بشینه . ما هر وقت هر جا هر کمکی و یا هر کاری که باعث لبخند رضایت ادما بشه ، باید انجام بدیم چون برای خاطر همدیگه زنده ایم !
khare kocholo0o | Homepage | 01.08.06 - 4:58 am |

khare kocholo0o گفت...

با این هوم پیجی که گفتی خیلی موافقم . می دونی فرهاد پارسال تو نمایشگاه کتاب یه کتاب بود که حدودا 50_60 صفحه ای می شد و توی همه این صفحه ها از اول تا اخر نوشته بود دوستت دارو دوستت دارم .... شاید در نگاه اول مسخره بود اما کارش گرفت . نمی دونی چه فروشی داشت . حتی یکی از دوستای من واسه اینکه چند تا دیگه ازش بخره پاشد دوباره رفت نمایشگاه !! خب این یه کتاب آس بود . یعنی با همه کتاب ها فرق داشت . می خوام اینو بگم که نو آوری خیلی مهمه وگرنه رمان ، رمانه دیگه !
khare kocholo0o | Homepage | 01.08.06 - 4:59 am |

khare kocholo0o گفت...

در مورد ارزو من به این جمله ایمان دارم که زمان با عشق فراموش می شود و عشق با زمان ! چون بار ها و بارها واسه خودم اتفاق افتاده . خوشحالم که دیگه جنون گاویت رام شده . افرین پسر گل مامان ! اومممماچ
khare kocholo0o | Homepage | 01.08.06 - 5:01 am |

khare kocholo0o گفت...

به ! زیارت قبول !! چشم فاطیما روشن ! بابات واست ماشین خریده که بری از این غلطا بکنی ؟ همینه دیگه هی می گن دوست نا باب ، بی خود نیست ! آقا پاشده رفته مکان ، توقع داره از این چیزا هم نبینه !!!!!!
ولی خیلی باحال نوشته بودی . کلی خندیدم رفیق !
khare kocholo0o | Homepage | 01.08.06 - 5:02 am |

khare kocholo0o گفت...

راستی من دوباره خریت کردم و یه وبلاگ ساختم ولی می دونم که اینم بعد یه مدتی حذفش می کنم اگر به خانه من امدی ای مهربان برای من چراغ بیار و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
khare kocholo0o | Homepage | 01.08.06 - 5:05 am |

ashk kochike گفت...

=)) vaaaaaaaay koja bod on ja addres bede maham berim ) morddam az khande ...albate in mozo mod shode hala ini ke to gofti shab bod sobaham dige baleeeeeeeeee
ashk kochike | 01.11.06 - 1:00 pm |

ashk kochike گفت...

migam to az koja midooni in ahange chiniye /??? dishab in fekr oftade bod to kalam khabam nemibord :O :O :O
ashk kochike | 01.14.06 - 8:08 am |

khare kocholo0o گفت...

امدم نبودید ! یعنی هنوز از سفر قندهار برنگشتید ؟
khare kocholo0o | Homepage | 01.15.06 - 4:56 am |

khare kocholo0o گفت...

می گما نکنه رفتی سفر اخرت ؟! هووووم ؟
khare kocholo0o | 01.18.06 - 3:52 pm |