راستش اصلا قصد نداشتم به اين زودي آپ كنم...مدتيه به قول اشك كوچيك حرفم نمي آد و از اونجا كه عادت به گلواژه گويي ندارم و نمي خوام به هر قيمتي بنويسم تا فقط كاغذ پر شه،تصميم گرفته بودم زيپ اين دهنه رو مدتي بكشم بالا...ولي خب اين سرماخوردگي و خونه نشيني اجباري توفيقي اجباري بود براي من كه در حيني كه زير سه لا پتو مثل بيد مي لرزيدم ،در لا به لاي خواب و بيداري به مسائل مختلفي فكر كنم.باز فلسفه خونم-به قول پانتي-زد بالا...آي واسه خودم رفتم بالا منبر!چه حرفهاي گنده گنده اي هم كه نزدم...نمي دونم هذيون بود يا واقعيت...ولي هر چي بود باعث شد لحظات تلخ و نا اميد كننده بستري و بيمار بودن رو حس نكنم.
مي دوني،به نظر من خيلي احمقانه است كه از غريبه انتظار دوستي و محبت واقعي داشته باشي...خدا به پدر و مادر هامون عمر طولاني بده و هرگز سايه شون رو از سرمون كم نكنه چون اونها تنها كساني هستن كه ما رو همين جوري و به خاطر خودمون دوست دارن...به غير از اونها هر كس چنين ادعايي بكنه شعر گفته...همه ما رو به خاطر يه چيزي دوست دارن.چي؟پس تكليف عشق چي مي شه؟چيزي نمي شه...مي دوني رفيق،اگه دنبال كسي هستي كه به معناي واقعي كلمه دوستت داشته باشه،ويا به عبارت ديگه مي خواي بدوني عاشق چه كسي بايد بشي كه لايق چنين احساسي باشه بايد بگم فقط كسي كه تو رو با حسن نيت دوست داشته باشه...حسن نيت!حسن نيت!چيزي كه تو نود درصد عشقهاي به ظاهر واقعي وجود نداره.اگه كسي رو پيدا كردي كه تو دوستيش حسن نيت داشت چهار دستي بچسبش.چون اون همون كسي است كه دنبالش بودي.همون كسي كه ارزش معشوق شدن رو داره.مي توني روش كار كني و ازش بخواي يه روزي دريچه قلبش رو به روي تو بازكنه و تو رو از صميم قلب دوست بداره.البته اين حرف من شايد بيشتر به درد دخترها بخوره چون در انتخابشون احساسي تر از پسرها عمل مي كنن،خدا ذات مادي گرايي و تنوع طلبي رو در پسرها بخشكونه،كه هميشه باعث مي شه در انتخابشون غلط و كاملا سطحي عمل كنن.
يه پدر و مادر چه وظيفه اي در قبال بچه اش داره؟هيچ از خودت پرسيدي؟خب آره،از بچه مراقبت كنه،درست تربيتش كنه،بر شكل گيري شخصيتش نظارت داشته باشه و و و....ولي مي دوني به نظر من،چيزي كه در كنار تمام اين عوامل بايد مد نظر قرار بگيره و شايد در مقام ارزش دهي خيلي بالاتر از اينهايي كه گفتم باشه محبته...پدر و مادري كه معناي واقعي محبت رو به بچه شون آموزش ندن از نظر من هيچي يادش ندادن...غفلتهايي از اين دست باعث مي شن دختر و پسري كه هرگز محبت رو به معناي واقعيش لمس و تجربه نكرده كوچكترين خوبي رو از جانب ديگران محبت و عشق تعبير كنه و دلبسته بشه و بعد....ديگه بعدي نداره...مگه يه نوجوون چقدر درك و تحمل داره كه بتونه شكست عاطفي رو چند بار تحمل كنه؟فوقش يكي دو بار شكست مي خوره بعدش يا سر خورده مي شه و رو مي آره به امثال ترياك و مشروب و قرصهاي اكس يا عقده اي مي شه و مي افته رو دور انتقام گرفتن،يا از همه بدتر خودكشي مي كنه...حالا اين وسط بابا مامانه همديگرو با شگفتي تماشا مي كنن و مي پرسن مگه ما چي واسه اين بچه كم گذاشته بوديم كه رفت طرف اين كارها؟من درجواب چنين والديني مي گم:بگيد چي كم نذاشتيد؟شما وظيفه تون محبت كردن و آموزش اون بود،اگه اين كار رو درست انجام نداديد پس اصلا پدر و مادر نبوديد!نبوديد!نبوديد!!!
گاهي وقتها از اين كه هي منتظرم يكي بياد،منتظرم يه كمكي از غيب برسه و همه چيز تغيير كنه و به خوبي خوشي تموم بشه،از خودم خنده ام مي گيره!آخه الاغ!مگه اينجا شهر آرزوهاست كه ملكه گلپريها با عصاي جادويي اش بياد و ازت بپرسه چه آرزويي داري تا اون برآورده كنه؟....تا آدم خودش نجنبه،تا از صميم قلب نخواد،هيچ چيزي تغيير نمي كنه،مشكل ما اينه كه هي گير مي ديم به چيزي كه تغيير ناپذيره،زوم مي كنيم روش و مي خوام از چيزي كه نشدنيه چيز شدني بسازيم....سرسختي خوبه،ولي نبايد با خودسري و لجاجت احمقانه اشتباه گرفته بشه...همون طور كه غرور رو نبايد با خودپسندي اشتباه گرفت...فراموش نكن،تنها به دنيا اومدي،تنها هم مي ري،از اول خودت بودي تا آخر هم خودت خواهي بود،بخواي به اميد ديگرون بشيني كلات پس معركه است.بلند شو،به قول مامان بزرگ خدابيامرزم،زبرت رو بذار در نرمت و تلاش كن...اگه يه بار،دو بار،ده بار هم زمين خوردي اشكال نداره،نا اميد نشو،ببين اشتباهت چي بوده و وقتي متوجه شدي سعي كن تكرارش نكني،هميشه به خودت مراجعه كن،هيچ وقت نگو چرا ديگران نمي فهمن،بگو چرا من نمي فهمم،به دنبال انطباق باش نه تضاد...و البته جسارت داشته باش...نترس...جلو برو...با كمي چاشني سياست همه كارات درست پيش خواهند رفت.
نمي دونم چرا ولي هميشه تصميم هاي بزرگم رو تو توالت گرفتم!!شايد چون هميشه از فرط استيصال و وقتي فشار و استرس محل كار اذيتم مي كرده به اونجا پناه بردم.هرچند توالت جاي مناسبي براي آزاد شدن فكر نيست،چون شرح وظايف توالت مشخصه،ولي خب من در اون محيط بد جور فكرم آزاد مي شه!...مثلا همين تصميم به نوشتن...يادمه سه چهار سال پيش كه به طور جدي تصميم به نوشتن گرفتم دچار يه تناقض شديد با رشته تحصيليم شدم...آخه مهندسي برق رو چه به نويسندگي؟مهندس برق كه نبايد سرش تو رمان و آثار نويسنده هاي داستاني باشه!مهندس بايد فكرش دنبال پروژه و جلسه و طراحي و از اين جور حرفها باشه...خلاصه جوري شده بود كه با كارم مشكل پيدا كرده بودم،هيچ احساسي توش نبود،خشك مثل درس هندسه كه واژه مهندس رو هم از اون گرفتن.مهندس يعني كسي كه هندسه مي دونه،و من تنها چيزي كه نمي دونستم هندسه بود.القصه به توالت پناه بردم.نمي دونم چه مدت طول كشيد ولي يهو يه نيرويي شبيه جريان برق از كف پام شروع كرد به سمت سرم حركت كردن،قلبم پر از نور اطمينان شد.با خودم زمزمه كردم:بله،من بايد بنويسم.من بايد نويسنده بشم.بايد! و از اون روز دنبال اين هدف حركت كردم،برام مهم نيست چقدر طول بكشه تا بهش برسم،مهم اينه كه من انتخابم رو انجام دادم و پاش مي ايستم.اين ديگه مثل رشته ام تحميلي و انتخاب ديگران نيست،چيزيه كه خودم پسنديدم و انتخابش كردم،قابليتيه كه خدا بهم داده و من با اتكا به اون سعي مي كنم به جاودانگي برسم.شما شايد هزاران آرزو داشته باشيد،ولي من فقط يك آرزو دارم،اونم اينه كه بعد از خودم اثري موندگار به جا بگذارم.اثري كه هميشه يادآور اين مسئله باشه كه روزي فرهادي بوده كه مصمم و با اراده به سوي هدفش گام بر مي داشته و در اين راه چنان از جون و دل مايه گذاشته كه تونسته اثري خوب از خودش به جا بگذاره...يادم نمي ره وقتي سال هفتاد و نه با جون و دل دوازده هزار تومن دادم و هشت جلد كتاب آني روياي سبز رو –كه بالغ بر سه هزار صفحه بود-خريدم و در كمتر از دوماه خوندمش و همونجا آرزو كردم روزي كه ديگه در اين دنيا نبودم يه نوجوون آرزومند مثل من داوطلبانه پول تو جيبي شو براي خريد اثري كه من خلق كردم بپردازه و با خوندن اثرم چنان لذتي ببره كه تصميم بگيره اين راه رو ادامه بده.همون طور كه من اثر خانوم مونت گومري رو خوندم و اعجاز قلمش چنان بر من تاثير گذاشت كه تصميم گرفتم راهشو ادامه بدم.جمله اي رو كه اول كتابش نوشته بود از ياد نخواهم برد:هرگز تسليم نشو!
چقدر حرف زدم!دعا كنيد هيچ وقت ديگه دچار تب نشم چون ظاهرا باعث مي شه زبونم بدجوري باز بشه،براي همه تون آرزوي موفقيت دارم.در پناه خدا.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
man hamin ja az hazrate hagh mikham ke toro hich vaght mariz nanamayado tane salem be to arzani bedarad...baba age az avalam migofti ma barat doa mikardim ke halet khob she in hame lazem nabod benevisi ...migam to chera nemiri to in bahsaye chegonegi rooshde kodak ya eshghhaye atashin sherkat koni??? kidding....albate rast migi masalan mano ke mibini az 7 nafar koli tooooooop entegham gerftam ama hamin ja toosie mikonam in karo nakonin...dige?????? dar morede dastanam khodam daram minevisam asare ashk kochikE( DEGHAT KON E DARE AKHARESH)bide...
ashk kochike | Homepage | 01.25.05 - 1:23 am |
update nemikoni ?
hiva ( golroo ) | Homepage | 02.03.05 - 6:46 am |
ارسال یک نظر