امروز صبح تو راه رفتن به محل کارم، به تو فکر می کردم آرزو....از خودم می پرسیدم نکنه من از تو یه بت ساخته باشم، نکنه مثل هر دلباخته دیگری تو رو فرا تر از اون چیزی که هستی تجسم کرده باشم. آدم که عاشق می شه، چشمانش به روی عیوب معشوقش بسته می شه، با این که طرفش یه آدم معمولیه، اونو خارق العاده فرض می کنه...دست خودش نیست، ماهیت عاشقی همینه...اما در مورد تو آرزو، احساسی از درونم بهم می گه که اشتباه نمی کنم...درسته، تو هم یه آدمی، صد در صد هم اشکالاتی داری که من ندیدم، هیچ یک از ما کامل نیستیم، همه ما بدون شک یه نواقصی داریم، اتفاقا همین نواقص و شاید به عبارت دیگر تفاوتهاست که گاه علاقمندی ایجاد می کنه، ما به سمت هم می آیم تا همدیگه رو کامل کنیم، زن و مرد مثل دو تیکه پازلن که همدیگرو کامل می کنن...زیبایی آفرینش در اینه که زن و مرد نسبت به هم کامل نباشن و در کنار همدیگه به کمال برسن....و اما تو آرزو، احساس می کنم مکملم تویی، تو آرزو!
امروز خیلی به حرفهایی که دیشب در موردت تو بلاگ قبلی نوشتم فکر کردم، شاید طبق معمول احساساتی شده باشم و کمی غلو آمیز نوشته باشم، اما صرف نظر از همه چیز، واقعیت اینه که تو داری کار می کنی، زحمت می کشی، مسئولیت به گردنته، شاید واقعا ته دل از این بابت راضی نباشی، خب تو هم آدمی، حق داری دلت بخواد رفاه وآسایش داشته باشی، مثل تموم هم سن و سالهات که خیلیهاشون حتی معنای کار کردن رو هم نمی دونن بخوای تو هم بی خیال روزگار فقط خوش بگذرونی و تفریح کنی... می دونی آرزو، به هر نیتی که تو تن به کار کردن داده باشی برای من با ارزشه...چرا؟ چون نشونه شجاعت و درک عمیقیه که تو از زندگی داری... ما تو این مملکت این همه دختر فراری داریم، همه شون که به خاطر معتاد بودن پدر و مادرشون از خونه فرار نکردن، خیلی هاشون تا زندگی رو یه خورده سخت دیدن شونه خالی کردن و خونه و خونواده رو به امون خدا ول کردن، دینی که به پدر و مادر و خواهر و برادر دارن رو نادیده گرفتن و برای به دست آوردن آرزوهای واهیشون پا به فرار گذاشتن، در واقع اونا اونقدر شجاع نبودن که جرئت کنن با چهره واقعی زندگی مواجه بشن.در چنین شرایطی دختری که خونه و خونواده رو ترجیح می ده، پا رو علایقش می ذاره و ایثار می کنه، خواسته های درونیشو نادیده می گیره تا خواهر و برادر کوچکترش در آسایش باشن، انسانی وارسته، شجاع، با گذشت و قابل احترامه...آرزو به همین خاطره که دوستت دارم، به همین خاطره که برات احترام قائلم، چون تو شجاعت انجام کاری رو داشتی که خیلی از هم سن و سالهات جرئتشو ندارن...آرزو دوستت دارم و برات به همون اندازه احترام قائلم...کاش می دونستی چقدر دوست دارم در کنارت باشم و با هم به جنگ مشکلات بریم، من با این که یه مردم ، ولی جلوی تو، و جلوی شخصت والای تو سر تعظیم فرود می آرم.....آره، من به این خاطره که آرزو رو دوست دارم، می خوام یک دختر با خصوصیات اون بشه تنها زن زندگی من، چنین دختری با چنین روحیه مقاوم و محکمی، بی شک مادر با کفایتی هم خواهد شد، مادری که فرزندان خوبی رو برای من ترتبیت خواهد کرد.
قابلیت و کفایت چیزی نیست که تو مغازه ها بفروشن، با دانشگاه رفتن و دکترا گرفتن هم حاصل نمی شه، جوهره آدم باید از همون اول قوی و محکم باشه وگرنه هیچ چیزی جای اونو پر نمی کنه.... تحصیلات آدم رو آدم نمی کنه، آدم خودش باید از اول آدم باشه، در این صورته که تحصیلات می تونه کمک کننده باشه، آدمی که از اول آدم باشه با تحصیلات صعود می کنه و به مدارج بالاتر می رسه، وگرنه با صد تا دکترا هم، ذاتی رو که قرار بوده آدم نباشه نمی شه آدم کرد. آرزو تو یک انسان واقعی هستی، برای همینه که دوست دارم تحصیل کنی، امثال تو که طعم زندگی رو چشیدن قدر تحصیلات رو می فهمن، قدر خوشبختی رو می دونن.
همیشه می خواستم اگه همسری انتخاب می کنم، کسی باشه که سختی کشیده باشه، معنای سختی کشیدن رو بدونه، تو ناز و نعمت بزرگ نشده باشه، ذهنش از رویاهای بچگانه و غیر حقیقی پر نباشه، و من فکر می کنم اون فرد کسی است مثل تو، مثل تو آرزو، برای همینه که تو رو می خوام آرزو، برای همین... من تو رو از خدا طلب می کنم، اون خودش می دونه که من با چه نیتی تو رو می خوام، خدایا اگر صدام رو می شنوی، اگه واقعا نیت من همونطور که خودم احساس می کنم پاکه، اگه من کسی هستم که می تونه آرزو رو خوشبخت کنه، ازت استدعا می کنم که اونو بهم برگردونی...خدایا من آرزو رو از تو طلب می کنم، فقط از خود تو...تا هر زمان هم که باشه صبر می کنم، تا روزی که مطمئن نشم دیگه هیچ امیدی به تصاحبش ندارم، هرگز به فرد دیگری فکر نخواهم کرد، من به حسن انتخابم ایمان دارم و می خوام تا آخرین لحظه بهش وفادار بمونم، پس خدایا اگر مصلحتم ایجاب می کنه، آرزو رو بهم برگردون...هر چه پیش آید، خوش آید....تقدیم به آرزو، با تمام احساسم......فرهاد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
فرهاد جان سلام . اگه موافق باشی ایمیلت رو بده تا با هم بیشتر حرف بزنیم
fatima | Homepage | 06.07.04 - 3:43 am |
ارسال یک نظر