۱۳۸۳ اردیبهشت ۲۶, شنبه
دیشب یه اتفاق بامزه برام افتاد....چند وقته بادهای شدیدی می وزه، یکیش هم دیشب بود وقتی برای پیاده روی رفته بودم، همچینی یه کمی لرزم گرفته بود و می خواستم برم منزل تا یه لباس اضافی بردارم که یهو چشمم به یه چیز جالب افتاد....یه جوجه کلاغ کنار باغچه یکی از واحدها روی زمین بود و داشت هاج و واج اطرافشو تماشا می کرد...برام خیلی جالب بود، چون تا چشم کار می کرد خبری از درخت بلند و لونه کلاغ نبود، حالا این زبون بسته از کجا به اینجا سوت شده بود الله و اعلم...دلم نیومد به امون خدا رهاش کنم، رفتم سراغش، تا بهش نزدیک شدم به خیال این که مادرشم منقارشو باز کرد،آروم گرفتمش و سعی کردم نترسونمش، ولی خب هر کاری کردم نشد،یهو شروع کرد با صدای نکره و نابالغی غار غار کردن، اونم درست موقعی که داشتم از جلو خونه آرزو اینا رد می شدم، نمی دونم منو با کلاغه دید یا نه؟ آخه دیروز برای اولین بار بعد مدتها آرزو جمعه سر کار نرفته بود، ماشینش از اول صبح در خونه پارک بود...خلاصه کلاغه رو بردیم خونه، هر کاریش کردم چیزی بخوره نخورد که نخورد، تازه آخرش شاکی شده بود و چنان این چنگالهای تیزشو تو دستم فرو کرده بود که می خواستم جیغ بکشم! سرتونو درد نیارم، به ناچار بالای بوم به امون خدا رهاش کردم بلکه فردا با سر و صدا بتونه پدر و مادرشو پیدا کنه....تموم این کارهایی که گفتم ده دقیقه هم طول نکشید، ولی وقتی برگشتم بیرون دیدم ماشین آرزو نیستش!!!درست تو همین مدت کوتاه اومده بود بیرون و رفته بود....عجب ضد حالی! خیلی دلم براش تنگ شده، دوست داشتم این بار می دیدمش،ولی ظاهرا قسمت نمی شه....یه ضرب المثلی هست که می گه: قلبهایی که همدیگرو دوست داشته باشن، بالاخره همدیگرو پیدا می کنن....امیدوارم این مسئله در مورد من هم صدق کنه...من که امیدم رو از دست ندادم....مثل همیشه ته دلم روشنه....راستی! یه خبر بد! البته واسه خودم! آزمایش خونم نشون می ده که من کلسترولم بالاست!!! به این جوونی من باید کلسترول داشته باشم!!! دکتر بهم یه رژیم سفت و سخت غذایی-ورزشی داده که باید از این به بعد اجراش کنم....وای آرزو جونم کجایی؟ کجایی که فرهادت داره می میره!!!!...........؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر