۱۳۸۳ فروردین ۲۲, شنبه
يك ساعت پيش رفته بودم كمي بدوم...مدتيه شبها ورزش مي كنم، از جلو خونه آرزو اينا رد مي شدم،خواهر كوچيكشو ديدم با چادر مشكي...اول فكر كردم خود آرزوئه، آخه دوتا خواهر خيلي به هم شبيهن،ولي خب دقت كه كردم ديدم نه خواهرشه...نكتهاي كه توجهم رو جلب كرد چادر مشكي اي بود كه خواهره سرش كرده بود....تا جايي كه من خبر دارم خونواده آرزو اينا اهل چادر مشكي نيستن....در حين دويدن تصوير شبه گونهاي ديدم از دختري شبيه آرزو كه به سمتي شتابان مي رفت...نايستادم كه دقت كنم ببينم واقعا خودشه يا نه و يا اين كه كجا داره مي ره...آدم فضولي نيستم، فقط اميدوارم اتفاقي نيفتاده باشه، هيچ دوست ندارم خداي نكرده اشك ريختن آرزو رو ببينم....يعني با ديشب دير وقت بيرون رفتن آرزو ارتباطي داره اين موضوع؟ دوست ندارم منفي بافي كنم، فقط همون طور كه گفتم دوست ندارم اشك ريختن آرزو رو ببينم...يه چيزي همين الان اومد تو ذهنم و اون اين كه آيا اينقدر كه من به فكر آرزو هستم و دورادور براش دعاي خير مي كنم،اونم نسبت به من همينطوره؟فكر نمي كنم،چرا باشه؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر