۱۳۸۵ بهمن ۲۰, جمعه

دوستان،عزیزان...ما یه صحبتی کرده بودیم راجع به اون متنی که فایلش رو براتون فرستادم....چی شد راستی؟خوندید؟من منتظر دریافت نظراتتون هستم....................... ؟

۱۳ نظر:

asale baba گفت...

سلام
من خوندم! قبلا" یه قسمت هایی ش رو خونده بودم و لی خوندن متن کامل یه لطف دیگه داشت. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که یه کم توش مبالغه شده. درسته که زمانش مربوط به چند ساله پیشه ولی الان مدت هاست از اون عزاداری های خالص خبری نیست!
asale baba | Homepage | 02.09.07 - 3:04 am |

asale baba گفت...

بعد چطور ممکنه پدر و مادری انقدر راحت بذارن بچه هاشون تا دیروقت بیرون باشن با دوستاشون؟ هرچقدر هم که امن باشه و ... باید یه پدری مادری کسی باشه دیگه!!!
asale baba | Homepage | 02.09.07 - 3:08 am |

asale baba گفت...

ولی توصیفاتت عالی بود... جزئیات رو خوب بیان کرده بودی و رابطه ی بین بچه ها خیلی خوب مشخص شده بود! در کل خیلی خوب بود و من امیدوارم بتونی مجوز بگیری!
asale baba | Homepage | 02.09.07 - 3:11 am |

لیلا و امین گفت...

بابت ديركرد معذرت ميخوايم
انشاالله تا 4شنبه يه ايميل خواهيم نوشت
ياعلي
ليلا & | Homepage | 02.10.07 - 2:40 am |

hamed گفت...

سلام. فرهاد جان از شما چه پنهون که از وقتی که از بندر برگشتم صب میریم سینما واسه جشنواره تا بوق سگ فیلم میبینیم اونقد که نا نمیمونه ناهار و شام بخوریم. تازه فیلم به درد بخور هم یکی دوتا بیشتر نبوده! میخونم و واست mailمی کنم عزیز!
hamed | Homepage | 02.10.07 - 6:10 pm |

مهدی گفت...

به جان خودم من الان یه ماه ایملامو چک نکردم. الان میرم میبنم.
مهدی | Homepage | 02.10.07 - 11:24 pm |

مهرناز گفت...

سلام
مي دونم الان فكر مي كنيد سلول هاي خاكستري مغزم دچار نقصان شدند
اما من چند بار كامنتتون رو خوندم اما دقيقا متوجه منظورتون نشدم
مي شه يه ذره توضيح بيشتر
plz
مهرن&# | Homepage | 02.11.07 - 6:09 pm |

deldaadeh گفت...

سلام

به دست من كه نرسيده.........هيچكي من و دوست نداره
deldaadeh | Homepage | 02.11.07 - 11:17 pm |

مهدی گفت...

1.اگه این آفا فرهاد قصه واقعا عاشق آرزو خانومه پس چرا نمی ره با خانوادش موضوع رو مطرح کنه؟

2.اصلا امکان نداره مردا بین خانوما غذا پخش کنن. اگه خیلی زحمت بکشن تا دم در قسمت زنونه میارن. از اونجا به بعد خود خانوم زحمتشو میکشن.

3.لزومی نداره روابط ناسالم دختر و پسر در غالب حرف هایی که به هم میزنن و متلک هایی که به هم می پرونن با جزییاتش تو داستان آورده بشه.

4.راستش باید بگم توقع اینکه ارشاد به داستانت مجوز بده توقع زیادیه.البته ببخیشد که یه کم رک حرف زدما.
مهدی | Homepage | 02.12.07 - 6:12 am |

مهرناز گفت...

متوجه منظورتون مي شم ولي
ارتباطشو با پستم زياد درك نكردم
البته تقصير خودمه
چون من مي دونم چي به چيه
براي همين نوشته هام بعضي وقتها زياد واضح نيست
و فقط خودم سر در مي آرم
اين آقا هم جريان داره شايد يه روز نوشتم
به هر حال ممنون از توضيحتون
مهرن&# | Homepage | 02.12.07 - 10:22 am |

مهرناز گفت...

در مورد نظر هم كه قبلا گفتم
من اصلا با اين آقا فرهاد قصه
نمي تونم ارتباط برقرار كنم
يعني دركش برام مشكله
و اوون تعريفي كه ابشون از عشق دارند
كاملا ضد باور منه
sorry
بعضي وقتها زيادي رك گو مي شم
!
مهرن&# | Homepage | 02.12.07 - 10:25 am |

leila amin گفت...

ولنتاینتون مبارک

نمیخوای براش هدیه بخری ؟(چشمک
leila amin | Homepage | 02.13.07 - 3:25 am |

مهرناز گفت...

مي دونم دو تا فرهاد ها فرق دارند
ولي تمايز اينكه كدوم داستانه و كدوم واقعي مشكله
مثلا خودتون تو يكي از پست هاي قبلي گفتيد كه جريان دوستتون همونه كه توي
داستان عاشورا هست
پس اين داستان واقعيه
به نظر نوشته هاتون خاطره نويسي هست
حالا شايد چند قسمت هم
داستان باشه ولي كلا به نظر من شبيه خاطره است
مهرن&# | Homepage | 02.13.07 - 3:40 am |