پنجشنبه رفته بودم سفارت کانادا،زیاد امیدوار کننده نبود،اولا که گفتن برای اقدام به مهاجرات دائم باید مدارکتون رو بفرستید سفارت کانادا در دمشق که با اوضاع چپندر قیچی اخیر سوریه،کار ارجاع می شه به سیدنی نوا اسکاتیا و چون با ایرونی ها بدن،بررسی پرونده ها می ره برای بالای یکسال و دو سال...
حالا این زیاد مهم نبود،گفتیم بریم یکی از این وکیل هایی که کارت ویزیت هاشونو جلوی سفارت پخش می کردن و می گفتن جلسه اول مشاوره شون مجانیه ببینیم،سر از دفتر یه خانومی در آوردیم که هفت لا دور سرشو روسری پیچ کرده بود،خیلی هم آروم حرف می زد،تخصص من و دوستم رو زد توی کامپیوتر و گفت که تخصص شما در لیست الویت مشاغل درخواستی قسمت انگلیسی نشین کانادا نیست،ولی اگه بخواید می تونید برای رفتن به کبک اقدام کنین...توی دلم گفتم کبک که به درد نمی خوره،هم سرده،هم پرته،هم پرداختی هاش کمتر از قسمت انگلیسی نشینه!...دوستم که همونجا دپرس شد،من از تک و تا نیفتادم و پرسیدم:
-حالا چه قدر پروسه ورودمون به کانادا طول می کشه؟
گفت:
-اگه قدیم بود می تونستم بگم،ولی الان دو سه ساله که اوضاع خیلی بد شده،الان برای کبک که پیش از این یکسال الی یکسال و نیم طول می کشید،ما کسی رو داریم که سه ساله فایلش توی نوبته،برای قسمت انگلیسی نشین که ما مراجعه کننده هفت ساله داریم....
برگشتم سفارت تا از اطلاعاتش بپرسم آیا اگر از فرانسه اقدام بکنیم شانسمون بیشتر می شه؟جواب مثبت بود ولی خب کشور فرانسه هم از زمان سارکوزی برخورد خوبی با خارجی ها نداره حتا اگه متولد اونجا باشن...
به دوستم گفتم مهم اینه که اراده کردیم بریم کانادا،حالا به هر شکلی که شده،حاضر نیستم به خفت تن بدم ولی تا زمانی که یه کورسو امید باشه دست از تلاش برنمی دارم،قرار شد بریم کلاس آمادگی برای آیلتس ثبت نام کنیم...رفتیم یه موسسه ای که دوستم تعریفش رو شنیده بود،دختر جوونی مسئولش بود و گفت که شما باید اول تعیین سطح بشید و همین جوری که شما رو نمی شونیم سر کلاس آمادگی آیلتس!...گفتم در خدمتم...خلاصه اول مصاحبه انگلیسی کرد،عین بلبل تند و تند براش حرف زدم...ازم پرسید اگه رئیس جمهور می شدی چیکار می کردی؟پرسیدم رئیس جمهور کجا؟با لبخندی معنا دار گفت اینجا...بی درنگ گفتم به خانوم ها حق برابر با مردها می دادم و موضوع تحصیلات عالی رو براشون به طور جدی دنبال می کردم چون یک مادر دانش آموخته و عاقل،فرزندان عاقلی هم تربیت می کنه،در یک کلام تمام هم و غم ام رو می ذاشتم روی موضوع آموزش و توسعه فرهنگ...خیلی خوشش اومد...پرسید شما زبان از کجا یاد گرفتی؟جواب دادم با تماشای فیلم و بازی کامپیوتری و اینترنت...گفت شما مهارت گفتاری تون خوبه،حالا باید مهارت نوشتاری،درک مطلب و دستور زبانتون سنجیده بشه،آمادگی دارید همین الان امتحان بدین؟گفتم بله،گفت متاسفانه نمونه سوالات آیلتس عمومی رو ندارم و فقط برای آیلتس دانشگاهی سوال دارم،سطحش بالاتر و سخت تره،اشکالی نداره؟گفتم ابدا،اتفاقا سخت تر باشه من استقبال می کنم...
رفتم توی یک اتاق و نیم ساعتی با سوالا کلنجار رفتم،برگه ام رو که پس می دادم به دختره گفتم من خودم سطحم رو متوسط رو به بالا حدس می زنم،نگاهی کرد و بعد از مدتی صدام زد و گفت،شما ۷۰ از صد زدین،قابل قبوله و می تونید در کلاس های آیلتس فشرده نیمه پیشرفته مون شرکت کنید و بعد هم پیشرفته رو بگذرونید،روی هم رفته یک ماه و نیم طول می کشه...تردید نکردم و ثبت نام کردم...
برگشتنی به خونه با خودم فکر می کردم که اگه تن تن اهل ایران بود،حتا یک جلد از ماجراهای سفرش چاپ نمی شد،چون همون ب بسم الله خروج از کشورش باید هفت هشت سال پی نوبتش دوندگی می کرد و عمرش کفاف ۲۴ جلد کتاب رو نمی داد!
۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه
۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه
عاقبت رمان نویسی
می دونی،نمی خوام بگم اصلا دنبال نوشتن کتاب نرو،چون بستگی داره چی بنویسی و اگه از این کتابها بنویسی که کمک کنه چه طور آقایان و خانومها تجربیات عشقولانه موفقی داشته باشن،کتابت به چاپ دهم و بیستم می رسه ولی غیر از این هرچی بنویسی بلایی سرت می آرن و اون قدر می برن و می آرنت که از کرده ات پشیمون می شی
حالا آواز درنا به جهنم که ده سال از بهترین سال های عمرم صرف نوشتنش شد و آخرش هم هر سه جلدش توقیف شد،یه داستان کوتاه سی صفحه ای هم برای این که چاپ بشه باید از هفت خوان رستم بگذره....یه ماه پیش بردم تحویل دادم،می گن تا شهریور صبر کنید تازه بهتون بگیم حق دارید چنین چیزی رو چاپ کنید یا نه....فکرشو بکن وقتی واسه یه داستان سی صفحه ای این طور معطل می کنن لابد برای آواز درنای سه جلدی و دو هزار صفحه ای می خوان یه قرن طولش بدن...نخواستیم بابا،این جلد سوم هم می ذاریم روی نت تا به کوری چشم حسودان مثل دو جلد قبل خونده و استقبال بشه...مگه در عصر ارتباطات و اینترنت می شه جلوی حرف زدن کسی رو گرفت؟دلتون خوشه به خدا!.....
حالا آواز درنا به جهنم که ده سال از بهترین سال های عمرم صرف نوشتنش شد و آخرش هم هر سه جلدش توقیف شد،یه داستان کوتاه سی صفحه ای هم برای این که چاپ بشه باید از هفت خوان رستم بگذره....یه ماه پیش بردم تحویل دادم،می گن تا شهریور صبر کنید تازه بهتون بگیم حق دارید چنین چیزی رو چاپ کنید یا نه....فکرشو بکن وقتی واسه یه داستان سی صفحه ای این طور معطل می کنن لابد برای آواز درنای سه جلدی و دو هزار صفحه ای می خوان یه قرن طولش بدن...نخواستیم بابا،این جلد سوم هم می ذاریم روی نت تا به کوری چشم حسودان مثل دو جلد قبل خونده و استقبال بشه...مگه در عصر ارتباطات و اینترنت می شه جلوی حرف زدن کسی رو گرفت؟دلتون خوشه به خدا!.....
اشتراک در:
پستها (Atom)