خب این جام جهانی فوتبال به اصطلاح خوب ما رو از خواب و خوراک انداخته!...از بعد از ظهر تا شب دیروقت یه ضرب پای تلویزیون و فرداش خوابالو سر کار و تا عصر بحث سر بازی های روز قبل یا پیش رو...تا اینجاش که چندان جام جهانی دلچسبی نبوده،فقط درخشش تیم هایی که هیچ انتظاری نمی رفت از نکات جالب این دوره از مسابقاته...کار به نتیجه ندارم ولی بازی کره شمالی در برابر برزیل بسیار به دلم نشست...با این که طرفدار سر سخت برزیلم ولی برای اولین بار،وقتی تیمی بهش گل زد،پاشدم وبه احترام اون تیم ایستاده دست زدم...گریه های بازیکن کره موقع نواخته شدن سرود ملی کشورشون خیلی معنا داشت...همون طور که گریه های حمید استیلی بعد از به ثمر رسوندن گل به تیم آمریکا در جام جهانی نود و هشت فرانسه کلی حرف پشتش بود....شاید زود باشه بگم ولی به نظر می رسه جام عجایب باشه و بعید نیست در بین چهار تیم فینالیست،یکی دوتا تازه وارد به چشم بخوره...
کاملا بی ربط و خودمونی:به نظر می رسه اون روزی رسید که ببینم روزگار به نفع من می چرخه،باز زوده بگم،ولی گویا داره اتفاقی می افته که در تمام عمرم،دست کم از وقتی خودمو شناختم و آرزو هامو دنبال می کردم،نمونه اش رخ نداده باشه،شنیده بودم که اگه امیدت رو از دست ندی و سرسختانه آرزوهات رو دنبال بکنی،روزگار به نفعت می چرخه....
خب داشت یادم می رفت،یکی از دوستان،ابر بهار،منو به یک بازی دعوت کرده،باید درباره آینده پنج وبلاگی که مرتب مطالعه اش می کنیم پیش گویی کنیم و یکی از اونها حتما باید وبلاگ خودمون باشه،به این ترتیب من پیشگویی رو از وبلاگ همون کسی شروع می کنم که دعوتم کرده،یعنی ابر بهار:
ابربهار:رشته درسیش رو تا مدارج بالا دنبال می کنه و در آینده هم در زمینه رشته خودش فعالیت خواهد کرد...حس می کنم به تدریس در دانشگاه یا تحقیق روی بیاره چون به کاراکترش سازگاره...با یه نفر از هم دوره های دانشگاه یا همکارانش ازدواج می کنه و بچه اولش هم دختر خواهد بود...دیگه این که احتمالا برای ادامه تحصیل و کار محل زندگی شو ترک بکنه ولی روزی به اونجا برمی گرده،و آخر این که هرجا بره و هر چی هم پیشرفت کنه وبلاگ و دوستان وبلاگیش رو فراموش نمی کنه
مینا:مینا هم به لیسانس اکتفا نمی کنه و تا هرجا که بتونه پیش می ره...حدسم اینه که در کنار درس،نوشتن رو به صورت یک کار تخصصی بلکه همیشگی دنبال بکنه و حسی به من می گه که روزی در نشریات نوشته هاش منتشر خواهد شد...عکاسی رو هم دنبال خواهد کرد و مجموعه عکس کاملی رو گردآوری می کنه که خودش از تماشا و مرور کردنش لذت می بره...می بینم که برای انجام کاری چند سالی رو به شهری دیگه غیر از تهران می ره و اونجا یه کار مهم انجام می ده...در پنج سال آینده ازدواج نمی کنه ولی فرد مناسبش رو ملاقات خواهد کرد...یه موفقیت ورزشی رو هم در طالع خواهرش می بینم
لیمو:با این که خیلی بچه ها رو دوست داره ولی حدسم اینه که در همین پنج سال آینده ازدواج می کنه و زمینه کاریش عوض می شه...از شهرش دور نمی شه ولی وبلاگش رو تعطیل می کنه چون بچه ها یکی از عمده ترین انگیزه هاش برای نوشتن بودن که با رفتنشون دیگه میلی به نوشتن پیدا نمی کنه...یه حسی بهم می گه که در آینده در یه کار تجاری که با هنر و لباس در ارتباطه موفق می شه البته در کنار کسی که مثل برادر یا همسر بهش نزدیکه
برکه:می ره خارج...اونجا به چیزی که دنبالش هست می رسه...با مردی که از خودش خیلی بزرگتره ازدواج می کنه...برکه هم وبلاگ نویسی رو کنار خواهد گذاشت نه به این خاطر که از نوشتن خسته می شه که زندگیش وارد مراحلی می شه که اون قدر تازگی داره که وقتی برای نوشتن براش نمی مونه...برکه رو هم می بینم که در یه کاری که زمینه های هنری و ذوقی داره مشغول به کار می شه و نسبتا از زندگیش راضیه...روی این نسبتا تاکید می کنم چون احساسم می گه اون به کم قانع نیست
خودم:نوشتن رو بیش از پیش و جدی تر دنبال خواهم کرد...بعد از کتاب آواز درنا باز هم رمان می نویسم ولی این بار تک جلدی و با موضوعی که تا به حال بهش پرداخته نشده و حال و هواش از آواز درنا مرموزو سورئال تره...در ورزش هم به پیشرفت خوبی می رسم و موفقیت در ورزش پام رو به سینما هم باز خواهد کرد...به احتمال زیاد ازدواج نخواهم کرد و این یعنی ترشیدن و مجرد موندن....مشهور می شم،اون قدر که خودم هم احساس رضایت کنم...
خب ببخشید که نرسیدم درباره بقیه دوستان بنویسم چون کوپن پنج تاییم مصرف شد...هر کسی دوست داشت در این بازی شرکت کنه و البته خبرشو بهم بده...مواظب خودتون باشید بچه ها،خوش و موفق باشید خصوصا اونهایی که الان امتحان دارن...