۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

خب بالاخره کتاب دوم هم خونه دار شد،لینکش گوشه سمت راست وبلاگ،اون بالا در دسترسه!خوش باشید دوستان و نظراتتون رو حتما در اختیارم بذارید!(لبخند) ؟
مهم!قابل توجه دوستانی که قادر به دانلود فایل ها نیستند:برای خواندن کتاب روی گزینه
(down load now)
کلیک راست نموده، گزینه
save target as
را انتخاب کنید تا فایل کتاب که به صورت پی دی اف می باشد به صورت خودکار روی دستگاه تان بارگذاری بشه.،باز اگه مشکلی بود بهم بگین تا رفع کنم،متشکرم! ؟

۱۳۸۷ شهریور ۵, سه‌شنبه

شهریور هم از راه رسید...با این که خودم یه شهریوری خالصم،ولی شهریور ماه رو دوست ندارم...شاد نیست....تابستون در اون به پیری می رسه و دیگه نه خورشید به درخشندگی سابق می تابه و نه حال و هوا اون حالت اوایل تابستون رو داره که به جلوت نگاه می کنی و می بینی وای!سه ماه تعطیلی در پیش داری....با این که سالهاست دیگه تعطیلی تابستون ندارم،ولی هنوز به اون بچه محصلی که اول تابستون تعطیل می شه و از خوشحالی می پره آسمون حسودیم می شه....تعطیلات واقعی رو اون داره،نه منی که باید بابت هر
روزش مرخصی بگیرم...... ؟

تصمیم دارم تا آخر این هفته وبسایت کتاب دوم رو راه بندازم،الان هفت هشت ده روزی هست این پست قبلی رو نوشتم و هیچ نظری دریافت نکردم،نمی دونم چند نفر کتاب رو خوندن،دست کم وقتی سایت باشه و شمارنده بازدید کننده،یه معیاری دستم می آد......... ؟

نمی دونم چرا هر چی بیشتر از اون چیزی که دوست دارم نشونه به دست می آرم،خودش کمتر فراچنگم می آد....کاش می دونستم کجای کارم ایراد داره؟

چند ماه پیش،فکر کنم تو خرداد بود،شبکه دو طرفهای ظهر یه فیلمی نشون داد به اسم "هینوکیو"(با پینوکیو فرق داره ولی از اون الهام گرفته بود)که من تصادفا دیدم و خیلی هم خوشم اومد از داستانش،و از اونجا که به لطف صدا و سیمای ندید بدیدمون،فیلم سلاخی شده بود،برای سر در آوردن از داستانش اونو از اینترنت دانلود کردم،وای خدا....واقعا این صدا و سیمای ایران باید به خاطر وارونه جلوه دادن حقایق یه خیلی ببخشید کاندوم افتخار جایزه بگیره!اصلا فیلم اون چیزی که برای ملت نشون داده شده بود نبود،نمی دونم فیلم رو دیدید یا نه ولی اگه دیدید و یادتونه،یه پسره بود همچین بد چیزی هم نبود که عاشق یه آدم آهنی می شه که از دور توسط یه پسر معلول کنترل می شد،من همون اول هم به نظرم رسید که یه جای کار ایراد داره،حالا که فیلم اصلی رو تماشا کردم می بینم ای بابا!اصلا طرف پسر نبود،دختر بود!!حالا توی نسخه دوبله فارسیش چنان صدای مردونه ای براش گذاشته بودن و تاکید کرده بودن پسرونه حرف بزنه که شکی برات نمی موند که طرف پسره و بعضی از حرکات مشکوکش را می ذاشتی به حساب شنگیدن و این که در خارج مثل ایران نیست که به اواها گیر بدن،ولی خب حالا معلوم شد که طرف دختر بوده و آخر فیلم(که البته اینجا سانسورش کرده بودن)لباسهای پسرونه اش رو عوض می کنه و با لباس دخترونه می آد دیدن پسر معلوله(که البته دیگه معلول نیست!)و اونجاس که آدم آفرینش خدا رو انگشت به دهن می مونه............................... ؟
با روحیه ام ولی از ته دل شاد نیستم،همه چیز طبق خواسته هام پیش نمی ره،هرچند خیلی چیزها هم باب میلم بوده ولی اونی که دلم می خواد حتما مطابق نظرم پیش بره و اتفاق بیفته رخ نمی ده....نمی دونم تا کی قراره یه سناریوی تکراری برام رقم بخوره...من که دلسرد نمی شم،ممکنه بخوره تو حالم ولی دلسرد شدن و عقب نشینی تو کارم نیست،فوقش اینه که عمرم تموم می شه ولی به هر کسی که اون بالا نشسته و داره برام این نمایشنامه لوس رو اجرا می کنه ثابت می کنم که من بازیگر نمایشش نیستم!....... ؟
درست
؟

۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

قابل توجه علاقمندان کتاب آواز درنا

از طریق دو لینک زیر می تونید جلد دوم این کتاب رو دانلود کنید،لینک اول حاوی شش فصل اول کتاب و لینک بعدی شامل فصل هفتم الی آخر این کتاب هست که هنوز فرصت بازخونی و ویرایشش رو پیدا نکردم ولی سعی کردم تمیز و بدون ایراد باشه،خواهشی که از دوستان عزیزم دارم اینه که نظرات و پیشنهاداتشون رو از من دریغ نکنن،هرجا که موردی و یا ایرادی به چشمشون خورد لطف کنن بهم اعلام کنن،در هر صورت من دست تنها این کتاب رو تا به اینجا رسوندم و بدون شک یه جاهایی مواردی از چشمم پنهان مونده که ضمن پوزش تقاضا می کنم با نظراتتون در ویرایش و نهایی کردن این کتاب بنده رو یاری کنین،متشکرم! ؟

http://boxstr.com/files/3181209_4qadz/D1.pdf
http://boxstr.com/files/3181210_4qjzs/D2.pdf

توضیح تکمیلی با توجه به سوالات مطرح شده از جانب دوستان: پس از کلیک کردن روی لینکهای بالا وارد سایت باکستر می شید و باید روی گزینه
(down load now!)
کلیک کنید تا فایل به صورت خودکار روی دستگاهتون بارگذاری بشه،فرمت فایلها هم صد در صد پی دی اف هست،چنانچه باز سوالی بود در کامنتدونی بذارید تا من در اولین فرصت در همین جا بهتون جواب بدم،کامروا باشید

۱۳۸۷ مرداد ۲۳, چهارشنبه

خدایا این چه حکمتیه که همیشه اون کسانی رو که ازشون خوشم می اومده ازم دور کردی؟

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

بالاخره تموم شد...هم فرصتم و هم کتابم...و خب اینو باید بذارم به حساب بخت بلندم که تموم شدن فرصتم با کتابم مقارن شد...حالا کی باز فرصتی پیش بیاد که بتونم جلد سومش رو بنویسم دیگه معلوم نیست...اگه قد داد،حتما می نویسمش، نداد،راز سرنوشت شخصیتهای بی شمار کتابم با خودم محو می شه....خسته ام....خیلی این مدت به خودم فشار آوردم،ولی خب خوشحالم که نتیجه داد...کتاب دوم آواز درنا هم بالاخره خلق شد،یه بازخونی می کنم و بعد می ذارمش روی سایت،خبرشو به علاقمندان می دم....فعلا گیجم و به کمی بازیابی نیاز دارم.............................................. ؟

آرزوی محالم:چی می شد اون قدر تمکن و قدرت داشتم که می تونستم فارغ از هر گونه نگرانی و قید و بند،اونی که دلم می خواست و بدون هیچ بهونه ای به دلم می شینه رو انتخاب کنم؟ای کاش می دونستی امروز صبح که بیدار شدم چقدر دلم تو رو می خواست! ؟

۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

خب عرضم به حضور گل منور بی مثال جانثارتون که،از اونجا که من فعلا تحت تاثیر مصرف شدید هندوانه(البته به خاطر پنی سیلین و ویتامین های مقویش،نه خدا نکرده به خاطر....)به وبلاگهاتون سر نمی زنم،و البته این اصلا به معنای فراموش کردنتون نیست چون نقش شما رو بر قلبم حکاکی کردن،بنده در اینجا پستی رو ویژه جهت پاسخگویی به کامنتهای پست قبلی می نگارم،باشد که همه تون با من آشتی کنید و بیاید یه توک پا بریم کوه در دامن طبیعت،هم فال و هم تماشا...اصلا ببینم،خجالت نمی کشید این همه وقته آشنا شدیم یه اکیپ درست نکردیم واسه خودمون؟حالا اگه از گروپ های سوسول بازی چه می دونم فرنچ کیس و فی فی جون و لاوفور عشق بودها تا به حال صد دفعه همه ته اجتماع رو در آورده بودن!اتحاد!یکپارچگی!چیزی که تخمشو ملخ برده!هی روزگار.................... ؟
اولی:ببین اصلا نمی خواد افسرده بشی،من هر کسی رو که بدونم توی نت هست ولی ازش خبر ندارم می ذارم در گم گشتگان،تازه باید به زودی شیم شیم و میجون رو هم اضافه کنم!اوه راستی،علیک سلام،خوبی؟
دومی:جوابشو در وبلاگش دادم
سومی:اصولا شما میمیک تون لبخنده،راحت باشید،اصل پذیرفتن حکیمانه بودن سخن بود که شما چنین التفاتی به بنده داشتید،رحم الله و من یقرا...ببخشید یعنی خدا به شما نصرت عطا فرماید! ؟
چهارمی:هیچی نشده به خدا!مگه باید طوری شده باشه؟ترسیدم!نکنه طوری شده خودم خبر ندارم؟
پنجمی:پنجمی هم نداریم راستی ولی خب واسه اونهایی که ازم خواستن کتاب دوم رو بهشون بدم،اگه یه مهلتی بهم بدن که من کل اثر رو یه بازخونی از اول بکنم و غلطهاشو بگیرم،به زودی کلش رو می ذارم مثل کتاب قبلی روی سایت تا برید واسه خودتون دانلودش کنید،خبرشو بهتون می دم،با تشکر،پیششش ما بیاید! ؟

۱۳۸۷ مرداد ۱۷, پنجشنبه

در دو چیز عدالت خداوند حاکم نیست،یکی تقسیم ثروت،دیگری سلیقه دخترها!! ؟

۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه

ديشب قبل از خواب طبق روال هميشگي داشتم واسه خودم فكر مي كردم،به اين نتيجه رسيدم كه ديگه چيزي به جاويدان شدن آدميزاد نمونده....گفته مي شه كه دانشمندان دارن راههايي رو براي ثبت و نگهداري اطلاعات مغز پيدا مي كنن و خب فكرشو بكنيد كافيه تمام اطلاعات مغز يك نفر جايي ذخيره بشه و بعدا همون اطلاعات رو در مغز هر آدمي كار بذاري مي شه همون آدم اولي كه ديگه ممكنه الان وجود خارجي نداشته باشه،به عبارتي ديگه شكل ظاهري افراد ديگه اهميت خودش رو از دست مي ده و فقط مغز مهم مي شه....حالا از اونجايي كه من هميشه وقتي به يه چيز جدي فكر مي كنم سعي مي كنم وجهه كميكش رو هم در نظر بگيرم،با خودم مي گفتم اگه فرضا به اشتباه اطلاعات مغزي يك مرد به مغز يك زن يا برعكس منتقل بشه چي مي شه؟احتمالا نتيجه اش بايد شبيه اين موارد ترانس سكشوال(دو جنسيتي)ها از آب در بياد!؟يا مثلا اين اطلاعات رو بريزن تو سر يه ميمون؟خب شكي نيست كه ميمونه دانشمند مي شه...خلاصه ديدم اين مبحث ذخيره اطلاعات مغز افراد خيلي مي تونه دستمايه قرار بگيره و اگه روش حسابي فكر بشه شايد بتونه موضوع يه داستان و حتا فيلم باشه...ايده اوليه مهمه وگرنه با اين امكانات فعلي ديگه همه مي تونن فيلم بسازن.......فرصتي كه داشتم داره تموم مي شه،يه فراغتي پيدا كرده بودم واسه نوشتن كه يه حسود بهره كش داره سعي مي كنه از بين ببردش،خب و من چون زورم بهش نمي رسه فقط بايد سعي كنم از چند قطره باقي مونده استفاده لازم رو ببرم و قال قضيه رو بكنم....اين هفته يه بخش ديگه تموم مي شه و از هفته بعد بخش آخر....دو هفته هم كه بيشتر از مرداد نمونده،ببينم مي ذارن رو برنامه پيش برم؟