یکشنبه نمی دونم سر چی بود زود از سرکار برگشتم،حدودای سه و نیم بعد از ظهر بود،هان یادم اومد،از ماموریت برگشته و خسته و کوفته بودم،خلاصه روی تخت واسه خودم دراز شده بودم و همین جوری واسه تفنن تلویزیونم رو روشن کردم دیدم اهه!داره آنت نشون می ده!(اگه بلاگ اسپات صورتک رضایت داشت الان اینجا استفاده اش کرده بودم!)،مثل همیشه با یه ذوقی نشستم نگاه کردم،شاید بیشتر از اون موقعی که سوم دبستان بودم و برای اولین بار این سریال شبکه دو پخش شد،اون موقعها شبکه دو چهار پنج تا سریال کاتونی خریده بود که هر سال پشت هم پخششون می کرد و ماشالا همه شون هم پنجاه شصت قسمتی،تا یکی شون تموم می شد دوباره از قسمت اول،شاید بدون اغراق من از سال دوم دبستان تا سوم راهنمایی هر سال تابستون این کارتونها رو می دیدم و فقط روزهای پخشش عوض می شد....بگذریم،این یه رقم آنت رو بعد این همه سال هنوز هم دوستش دارم و معتقدم از میون اون همه سریال پخش شده،این یکی زیباترین و ظریفترین ارتباطات عاشقانه ممکن رو دوره بچگی نشون داده،چیزی که در سن و سال ما دیگه وجود نداره،عشق بی تکلف بچگی،عشقی که ابدا مادی و جسمانی نیست و زلال و بی بهونه اس مثل آب و اون قدر رویائیه که فقط به درد همون دوره بچگی و کتابهای قصه می خوره!...از بحث دور نشیم،بچه که بودم از این آنت خیلی حرصم می گرفت،به قول اون موقع هام گریه ئو بود!یعنی اشکش دم مشکش بود،یادمه عکس برگردونش هم که اومده بود اون رو در حالت برا گریه کشیده بودن!...لوسین رو دوست داشتم چون هنرمند بود و قلب صافی داشت و خب حالا در سن بزرگسالی این خط سیر قشنگ داستانه که جذبم می کنه،تعادل معقولی که میون خوب و بد بودن دو شخصیت هست،هیچ وقت یکی شون برنده کامل نیست...و خب عشق بی آلایش یه پسر روستایی به هم بازی دوره بچگیش و تلاشی که در جهت جبران اشتباهش می کنه،هنوز بعد این همه سال جمله پایانی راوی داستان رو در قسمت آخر یادمه که می گه:خدانگهدار آنت مهربان،خداحافظ لوسین فدارکار....و اگه دقت بکنی می بینی که این دقیقا همون دو خصلتیه که برای دوام هر زندگی مشترکی لازمه،محبت و گذشت،نمی دونم چقدر حرفم رو قبول دارید ولی باور کنید که کارتونهایی که در دوران بچگی ما پخش می شد اون قدر از لحاظ مفاهیم اخلاقی غنی بودن که بیست بار هم اگه دیده بشن باز نکته هایی دارن که بشه ازشون آموخت...از اونجایی که به این کارتون خیلی علاقه داشتم و. دارم،به عنوان حسن ختام این پست یه سری اطلاعات در موردش بهتون می دم که شاید خالی از لطف نباشه: ؟
نام اصلی سریال Arupusu monogatari: watashi no annetto (داستان آلپ:آنت من)
زبان اصلی ژاپنی ؟
کمپانی سازنده NIPPON ANIMATION ؟
سال ساخت 1983 ؟
تعداد قسمت پنجاه
این سریال علاوه بر زبان فارسی به زبانهای انگلیسی،آلمانی،فرانسوی و ایتالیایی ترجمه شده است. ؟
گویندگان نسخه فارسی : ؟
ناهید امیریان(آنت) ؟
مریم شیرزاد(دنی) ؟
مرحوم مهدی آژیر(آقای بارنیل پدر آنت) ؟
فهیمه راستکار(مادر بزرگ کلود) ؟
فریبا شاهین مقدم(ژان) ؟
مهوش افشاری(فرانس) ؟
مهدی آرین نژاد(پیرمرد جنگلی) ؟
آزیتا لاچینی(خانم مورل مادر لوسین) ؟
شهروز ملک آرایی(کدخدا و دکتر گیوت) ؟
متاسفانه اسم گوینده لوسین از خاطرم رفته،اگه کسی اسمش رو می دونه بهم بگه...مرسی! ؟
پی نوشت:اگه احیانا کسی هست که علاقمنده موزیک تیتراژ این سریال رو داشته باشه(البته نسخه ژاپنی) بهم بگه تا بهش بدم،موزیک بسیار لطیفی است همراه با آواز به اسم آسمان آبی رنگ آنت،که ترجمه اش هم اگه خواستید موجوده... ؟
۱۳۸۶ مرداد ۳۰, سهشنبه
۱۳۸۶ مرداد ۲۲, دوشنبه
چند روز پیش تو وبلاگ مهتاب خانوم بود که دیدم برام نوشته که دعوت شدم،بدون هیچ توضیح اضافی...من هم که از حرف ایشون سر در نیاورده بودم،گفتم لابد همین طوری گفته تا این که امروز تو وبلاگ ابربهار دیدم باز نوشته دعوت شدی و خب چون توضیحات کافی اول پست نوشته شده بود،اینجانب آی کیوی اعظم بالاخره فهمیدم کجا دعوت شدم،به یه بازی با یه سوال اصلی و سه زیر سوال به شرح زیر: ؟
اگه قرار باشه یه فیلم از زندگی شما ساخته بشه: ؟
یک)اتفاقات مهم زندگیتون که باید حتما بهشون اشاره بشه کدوما هستن؟
دو)اتفاقات مهمی که بهشون اشاره نشه خیلی بهتره؟
سه)خلاصه ای از اخلاقتون به اضافه ی شخصیت و غیره که باید بهش اضافه بشه؟
چهار)چه هنرپیشه ای رو برای ایفای نقش خودتون انتخاب می کنین؟
خب،اونهایی که وبلاگ منو از قدیم می خونن احیانا باید یادشون باشه که من قبلا یه پستی تو این مایه ها نوشتم،کلا یکی از علاقمندیهای من،داستان ساختن از روی محیط اطرافم،کسانی که می شناسم و حدس زدن شخصیت دور و بری هامه،یه پست هم قبلا نوشتم که توش خصوصیات کسانی رو که بهم سر می زنن رو بر اساس نوع کامنت گذاشتنشون نوشته بودم که از محتوای جوابها معلوم شد که حدسیاتم چندان هم دور از واقعیت نبوده!به هر جهت چون این یه بازیه و من نمی خوام خرابش کنم،ضمن این که همه شما به خصوص هیرودیا و عسلی رو به این بازی دعوت می کنم،خودم به سوالای بالا یکی یکی جواب می دم: ؟
جواب سوال اول)دوست دارم افرادی که در زندگیم تاثیر گذار بودن،نحوه ارتباطشون با من و میزان تاثیر گذاری شون به خوبی نشون داده بشه،به خصوص مادرم....به عنوان یک مرد افتخار می کنم که همیشه در زندگیم زن(و در کل جنس مخالفم)یک عنصر تاثیر گذار و انگیزه بخش بوده و خب سرآمد اونها مادرمه که اگر من امروز از چیزی بهره مند هستم،اگر به جایی رسیدم،اگر موفقیتی کسب کردم بدون شک مرهون زحمات،دلسوزی و دقت نظر ایشون بوده و آرزو دارم روزی بتونم ارزشمندترین اثرم رو با اقتباس از شخصیت مادرم بنویسم. ؟
جواب سوال دو)نه!اگه قرار باشه روزی فیلمی بر اساس سرگذشت من ساخته بشه دوست دارم به همون اندازه که به جنبه های مثبتم می پردازه،جنبه های منفیم رو هم نشون بده...در اکثر فیلمهایی که از روی زندگی مشاهیر ساخته شده ناخواسته شاهد اون هستیم که کارگردان سعی کرده با پرداختن صرف به وجوه خوب اون شخص،ازش یه حالت اسطوره ای و نمادین بسازه که خب من اون رو غیر واقعی می دونم چون همون جور که آدم بد مطلق نداریم،خوب مطلق هم وجود نداره،این برآیند خوبی و بدی ماست که باعث می شه دیگران درمورد ما قضاوت کنن و ما رو خوب یا بد توصیف کنن،به عنوان کسی که قراره روزی سرگذشتش به فیلم تبدیل بشه از کارگردان می خوام واقعیت رو بی کم و کاست به تصویر بکشه،همون جور که بوده،نه دلم می خواد الکی بزرگ بشم،نه بی دلیل مورد اهانت قرار بگیرم،همون جور که بودم!مرسی آقا یا خانوم کارگردان! ؟
جواب سوال سه)خب،جدی و در عین حال شوخم،مرموزم،شیطونم،بدجنسم، ساده ام،واقعگرا و خیالپردازم،به طبیعت و هنر علاقمندم،از آدمهای فضول و چاپلوس خیلی بدم می آد،هم بی رحمم هم دل رحم،بچه ها رو دوست دارم،بزرگترها رو دوست ندارم،اتاقم رو به همه جای دنیا ترجیح می دم،مغرورم و در ظاهر بی اعتنا ولی کمتر چیزی از چشمم پنهان می مونه،حافظه ام خوبه،نوشتن رو به اندازه نفس کشیدن و غذا خوردن دوست دارم،اگه از یک دختر خوشم بیاد نه باهاش حرف می زنم و نه نگاهش می کنم بلکه راجع بهش می نویسم و ازش نقاشی می کشم،فیلم زیاد تماشا می کنم،به یاد ندارم در ده سال گذشته قبل از خواب بدون مسواک زدن و نخ دندون کشیدن خوابیده باشم،تنبلم،از جسیکا آلبا،آنجلینا جولی و کمرون دیاز و ترانه علی دوستی و گلشیفته فراهانی خوشم می آد،گوشت و موز خیلی دوست دارم و می خورم،می تونم دو دقیقه نفسم رو زیر آب نگه دارم و بیشتر از اون رو امتحان نکردم ولی شاید بتونم،چیزی رو فراموش نمی کنم،از سه چهار سالگیم کلی خاطره دارم،کارتون دوست دارم،شلوار جین زیاد می پوشم،روزگاری می تونستم ده دوازده تا صدا تقلید کنم،از گروه تاتو خوشم می آد،طرفدار پر و پا قرص آثار مونت گومری و مارکز هستم...بسه دیگه،واسه یه فیلم ساختن که آدم این قدر خودشو لو نمی ده! ؟
جواب سوال چهار)خب،فکر نمی کنم به این راحتی کسی بتونه نقش منو بازی کنه،چون نه خوش تیپم،نه خوش قد و بالا،هنر پیشه های ما هم که قربونش برم همه از لا زر ورق در اومدن و تیپشون به تیپ برد پیت دهن کجی می کنه،فکر می کنم کارگردان مثل آقای بیضایی از نابازیگر استفاده کنه بهتر باشه،برای خودت می گم آقای کارگردان،می ترسم خیلی علاف بشی! ؟
خب،این بود شرح حال بنده،نمی دونم کدومتون بعد من این بازی رو دست می گیرید،ولی خب ممنون از مهتاب و ابر بهار به خاطر دعوتشون،اومده بودم که خاطره جشن عروسی دوستم رو تعریف کنم که خب عرق بازی شدیم و داستانش بمونه واسه سری بعد که اگه حس و حالی بود براتون تعریف کنم چون خالی از لطف نیست....خوش باشید بچه ها! ؟
اگه قرار باشه یه فیلم از زندگی شما ساخته بشه: ؟
یک)اتفاقات مهم زندگیتون که باید حتما بهشون اشاره بشه کدوما هستن؟
دو)اتفاقات مهمی که بهشون اشاره نشه خیلی بهتره؟
سه)خلاصه ای از اخلاقتون به اضافه ی شخصیت و غیره که باید بهش اضافه بشه؟
چهار)چه هنرپیشه ای رو برای ایفای نقش خودتون انتخاب می کنین؟
خب،اونهایی که وبلاگ منو از قدیم می خونن احیانا باید یادشون باشه که من قبلا یه پستی تو این مایه ها نوشتم،کلا یکی از علاقمندیهای من،داستان ساختن از روی محیط اطرافم،کسانی که می شناسم و حدس زدن شخصیت دور و بری هامه،یه پست هم قبلا نوشتم که توش خصوصیات کسانی رو که بهم سر می زنن رو بر اساس نوع کامنت گذاشتنشون نوشته بودم که از محتوای جوابها معلوم شد که حدسیاتم چندان هم دور از واقعیت نبوده!به هر جهت چون این یه بازیه و من نمی خوام خرابش کنم،ضمن این که همه شما به خصوص هیرودیا و عسلی رو به این بازی دعوت می کنم،خودم به سوالای بالا یکی یکی جواب می دم: ؟
جواب سوال اول)دوست دارم افرادی که در زندگیم تاثیر گذار بودن،نحوه ارتباطشون با من و میزان تاثیر گذاری شون به خوبی نشون داده بشه،به خصوص مادرم....به عنوان یک مرد افتخار می کنم که همیشه در زندگیم زن(و در کل جنس مخالفم)یک عنصر تاثیر گذار و انگیزه بخش بوده و خب سرآمد اونها مادرمه که اگر من امروز از چیزی بهره مند هستم،اگر به جایی رسیدم،اگر موفقیتی کسب کردم بدون شک مرهون زحمات،دلسوزی و دقت نظر ایشون بوده و آرزو دارم روزی بتونم ارزشمندترین اثرم رو با اقتباس از شخصیت مادرم بنویسم. ؟
جواب سوال دو)نه!اگه قرار باشه روزی فیلمی بر اساس سرگذشت من ساخته بشه دوست دارم به همون اندازه که به جنبه های مثبتم می پردازه،جنبه های منفیم رو هم نشون بده...در اکثر فیلمهایی که از روی زندگی مشاهیر ساخته شده ناخواسته شاهد اون هستیم که کارگردان سعی کرده با پرداختن صرف به وجوه خوب اون شخص،ازش یه حالت اسطوره ای و نمادین بسازه که خب من اون رو غیر واقعی می دونم چون همون جور که آدم بد مطلق نداریم،خوب مطلق هم وجود نداره،این برآیند خوبی و بدی ماست که باعث می شه دیگران درمورد ما قضاوت کنن و ما رو خوب یا بد توصیف کنن،به عنوان کسی که قراره روزی سرگذشتش به فیلم تبدیل بشه از کارگردان می خوام واقعیت رو بی کم و کاست به تصویر بکشه،همون جور که بوده،نه دلم می خواد الکی بزرگ بشم،نه بی دلیل مورد اهانت قرار بگیرم،همون جور که بودم!مرسی آقا یا خانوم کارگردان! ؟
جواب سوال سه)خب،جدی و در عین حال شوخم،مرموزم،شیطونم،بدجنسم، ساده ام،واقعگرا و خیالپردازم،به طبیعت و هنر علاقمندم،از آدمهای فضول و چاپلوس خیلی بدم می آد،هم بی رحمم هم دل رحم،بچه ها رو دوست دارم،بزرگترها رو دوست ندارم،اتاقم رو به همه جای دنیا ترجیح می دم،مغرورم و در ظاهر بی اعتنا ولی کمتر چیزی از چشمم پنهان می مونه،حافظه ام خوبه،نوشتن رو به اندازه نفس کشیدن و غذا خوردن دوست دارم،اگه از یک دختر خوشم بیاد نه باهاش حرف می زنم و نه نگاهش می کنم بلکه راجع بهش می نویسم و ازش نقاشی می کشم،فیلم زیاد تماشا می کنم،به یاد ندارم در ده سال گذشته قبل از خواب بدون مسواک زدن و نخ دندون کشیدن خوابیده باشم،تنبلم،از جسیکا آلبا،آنجلینا جولی و کمرون دیاز و ترانه علی دوستی و گلشیفته فراهانی خوشم می آد،گوشت و موز خیلی دوست دارم و می خورم،می تونم دو دقیقه نفسم رو زیر آب نگه دارم و بیشتر از اون رو امتحان نکردم ولی شاید بتونم،چیزی رو فراموش نمی کنم،از سه چهار سالگیم کلی خاطره دارم،کارتون دوست دارم،شلوار جین زیاد می پوشم،روزگاری می تونستم ده دوازده تا صدا تقلید کنم،از گروه تاتو خوشم می آد،طرفدار پر و پا قرص آثار مونت گومری و مارکز هستم...بسه دیگه،واسه یه فیلم ساختن که آدم این قدر خودشو لو نمی ده! ؟
جواب سوال چهار)خب،فکر نمی کنم به این راحتی کسی بتونه نقش منو بازی کنه،چون نه خوش تیپم،نه خوش قد و بالا،هنر پیشه های ما هم که قربونش برم همه از لا زر ورق در اومدن و تیپشون به تیپ برد پیت دهن کجی می کنه،فکر می کنم کارگردان مثل آقای بیضایی از نابازیگر استفاده کنه بهتر باشه،برای خودت می گم آقای کارگردان،می ترسم خیلی علاف بشی! ؟
خب،این بود شرح حال بنده،نمی دونم کدومتون بعد من این بازی رو دست می گیرید،ولی خب ممنون از مهتاب و ابر بهار به خاطر دعوتشون،اومده بودم که خاطره جشن عروسی دوستم رو تعریف کنم که خب عرق بازی شدیم و داستانش بمونه واسه سری بعد که اگه حس و حالی بود براتون تعریف کنم چون خالی از لطف نیست....خوش باشید بچه ها! ؟
۱۳۸۶ مرداد ۱۶, سهشنبه
تابستون هم که از نیمه گذشت...همیشه این روزها رو دوست داشتم...نه این که دلیل خاصی داشته باشه ولی خب مرداد همیشه برام عزیز بوده...با تیر چندان حال نمی کنم،چون تا می آی درکش کنی گذشته...کلا تیر ماهی در زندگیم نبوده که کند گذشته باشه...حتی اون سالی که پای کنکور بودم هم تیرماه سریع گذشت...شهریور رو هم که حرفشو نزن...با این که خودم یه شهریوری صد در صد خالصم ولی اصلا این ماه رو دوست ندارم...ماهی که تابستون در اون تموم می شه و آخرش پاییز مرده و افسرده است..... ؟
یه چیزی بهت بگم؟به عنوان یه بزرگتر که نه،کسی که بیشتر از تو توی این دنیا بوده و چهارتا پیرهن بیشتر از تو پاره کرده...احساسات به هیچ دردی نمی خوره!روز به روز بیشتر به این نتیجه می رسم،و این برای کسی که خودش زمانی خدای احساسات بوده یه مفهوم دیگری داره...چه کارهایی که از روی همین احساسات نکردم،انواع و اقسام فداکاریها،گذشتها،حماقتها...ولی الان که بهش فکر می کنم می بینم دیگه اون بزرگی و شکوه گذشته رو برام ندارن...البته هیچ اهل سرزنش خودم بابت کارهایی که در گذشته کردم نیستم...همیشه برای خودم این طور استدلال می کنم که در اون زمان،هر تصمیمی که گرفتم بهترین بوده با در نظر گرفتن سطح تجربه و شعورم...ولی دلیل نمی شه من پنج سال بعد راجع به یک موضوع به همون شکل قضاوت کنم که قبلا می کردم...چون اگه بخواد این جور باشه اسمش می شه در جا زدن...از بحثمون دور نشیم،تو هم اگه می خوای زیاد اذیت نشی،دهه بیست رو پشت سر نذاشته هزارتا درد زودتر از موعد نگیری،این قدر الکی آبغوره نگیر!اون هم واسه دیگران،حالا باز واسه خودت باشه یه حرفی،ولی واسه خاطر دیگران.....نمی دونم،شاید تو هم باید این سن و سال رو با همون کیفیتی که من پشت سر گذاشتم،با همون خبط و خطا ها پشت سر بگذاری و مثل من آخر سر بفهمی که حرص و جوش بیخودی می خوردی...انگلیسیها یه ضرب المثل جالبی دارن که می گه:هیچ وقت به خاطر عشق ازدواج نکن...روش خیلی فکر کردم،اولش به نظرم بی رحمانه اومد،ولی به تدریج من هم یه جورایی به کنه مطلب رسیدم،ولی اعتراف می کنم نه کاملا،و این نشون می ده که من هنوز یه نموره از احساسات گذشته ام رو دارم.....در هر صورت،این که دیگه شاد بودنم رو منوط به وجود یا حضور بعضیها نمی کنم رو در حد خودم و برای خودم یک موفقیت می دونم....یک هیچ به نفع اینجانب! ؟
بی ربط:نشون دادید آخر سیاستید...نصف کسانی که می آن اینجا دخترن،بلکه بیشتر،ببین یکی شون در مورد پشت قبل یه نظر روشن داد؟نگید چرا به ما دخترا می گید سیاس،خب هستید دیگه! ؟
یه چیزی بهت بگم؟به عنوان یه بزرگتر که نه،کسی که بیشتر از تو توی این دنیا بوده و چهارتا پیرهن بیشتر از تو پاره کرده...احساسات به هیچ دردی نمی خوره!روز به روز بیشتر به این نتیجه می رسم،و این برای کسی که خودش زمانی خدای احساسات بوده یه مفهوم دیگری داره...چه کارهایی که از روی همین احساسات نکردم،انواع و اقسام فداکاریها،گذشتها،حماقتها...ولی الان که بهش فکر می کنم می بینم دیگه اون بزرگی و شکوه گذشته رو برام ندارن...البته هیچ اهل سرزنش خودم بابت کارهایی که در گذشته کردم نیستم...همیشه برای خودم این طور استدلال می کنم که در اون زمان،هر تصمیمی که گرفتم بهترین بوده با در نظر گرفتن سطح تجربه و شعورم...ولی دلیل نمی شه من پنج سال بعد راجع به یک موضوع به همون شکل قضاوت کنم که قبلا می کردم...چون اگه بخواد این جور باشه اسمش می شه در جا زدن...از بحثمون دور نشیم،تو هم اگه می خوای زیاد اذیت نشی،دهه بیست رو پشت سر نذاشته هزارتا درد زودتر از موعد نگیری،این قدر الکی آبغوره نگیر!اون هم واسه دیگران،حالا باز واسه خودت باشه یه حرفی،ولی واسه خاطر دیگران.....نمی دونم،شاید تو هم باید این سن و سال رو با همون کیفیتی که من پشت سر گذاشتم،با همون خبط و خطا ها پشت سر بگذاری و مثل من آخر سر بفهمی که حرص و جوش بیخودی می خوردی...انگلیسیها یه ضرب المثل جالبی دارن که می گه:هیچ وقت به خاطر عشق ازدواج نکن...روش خیلی فکر کردم،اولش به نظرم بی رحمانه اومد،ولی به تدریج من هم یه جورایی به کنه مطلب رسیدم،ولی اعتراف می کنم نه کاملا،و این نشون می ده که من هنوز یه نموره از احساسات گذشته ام رو دارم.....در هر صورت،این که دیگه شاد بودنم رو منوط به وجود یا حضور بعضیها نمی کنم رو در حد خودم و برای خودم یک موفقیت می دونم....یک هیچ به نفع اینجانب! ؟
بی ربط:نشون دادید آخر سیاستید...نصف کسانی که می آن اینجا دخترن،بلکه بیشتر،ببین یکی شون در مورد پشت قبل یه نظر روشن داد؟نگید چرا به ما دخترا می گید سیاس،خب هستید دیگه! ؟
۱۳۸۶ مرداد ۱۱, پنجشنبه
چند شب پیش برنامه ای رو از شبکه سه تماشا می کردم و طی اون آقای فردوسی پور با دعوت از امیر قلعه نویی،ایشون رو در برابر دو کارشناس فوتبال،دکتر ذوالفقارنسب و حاج رضایی نشونده بود و خودش با اشتیاق تمام و اون خنده دندون نمای خاصش مشغول مانور دادن و موش دووندن وسط بحث بود و این وسط قلعه نویی هی سرخ و سفید می شد...کار به این که کی این وسط حق به جانبش بود ندارم،تاکتیک شبکه سوم برام جالب بود که به اسم پاسخگویی به انتقادات مردم،انتقام بی مهری قلعه نویی با مجری ورزشی شبکه سه رو در جریان مسابقات جام ملتهای آسیا گرفت...روبرو کردن کسی که الگوش علی پروینه با دو آدم تحصیلکرده دانشگاهی از اون کارها بود که فقط از عادل فردوسی پور بر می اومد و خودش از این شکاف طبقاتی کمال استفاده رو برد تا از قول اون دو کارشناس و گاه مردم،هرچی دلش می خواست به قلعه نویی بگه و خب اون هم چندان بی جواب نمی ذاشت،چون ممکنه نتونه از لحاظ فنی جوابگوی دو کارشناس خبره باشه ولی از پس فردوسی پور با اون حرف تو حرف آوردن منظور دارش که بر می آد...چیزی که این وسط کفریم می کنه،این دو دوزه بازیها و خر فرض کردنهای صدا و سیما است،دل بیننده خوشه که شبکه سوم داره صداشو به گوش مسئولین می رسونه و اون قدر به فکره که برداشته مربی تیم ملی رو کشونده پای میز محاکمه،در حالی که پشت پرده،یکی دنبال تسویه حساب شخصی شه(یعنی همون شبکه سه) و دیگری(که قلعه نویی باشه)می دونه که پشتش سفته و در خفا حمایتش می کنن و بنابراین حاضر می شه بیاد جلو چند میلیون بیننده سکه یه پول بشه تا کمی از فشار انتقادات رها بشه و همه بگن دیدید؟دیدید چطور صدا و سیما حق مردم رو از مربی تیم ملی گرفت؟....عین همین برنامه رو در مورد کوله پشتی داشتیم،جایی که رئیس نیروی انتظامی میهمان برنامه بود و حرفهایی می زد که آدم مخش سوت می کشید و اون وقت جناب حسنی که بهش سپرده بودن جناب رادان رو یه کم قلقلک بده تا مردم باورشون بشه که چقدر تو صدا و سیما آزادی بیان هست،می آد و اون لبخند تمسخر آمیز رو روی لب می نشونه و سوالاتی رو می پرسه که برای الف و واوش قبلا دویست بار با بالا دستی هاش هماهنگ کرده....آره جون عمه تون!همه باورشون شد،واقعا هم می شه تو یه نهادی مثل صدا و سیما که از مرکز اطلاعات بیشتر کنترل می شه،یه الف مجری سرخود بیاد و با یه مقام مملکتی این جوری صحبت بکنه!...خودتونید عزیزان،خودتونید!! ؟
بی ربط:دست کم سه تا دوست دارم که اقلا یکی شون با حداقل شیش تا دختر دوسته و وقتی ازش می پرسی می گه دوتاش فابریکن و باقی شون دوست معمولی،وقتی با تعجب ازش می پرسم مگه دختری هم هست که دوست معمولی بشه؟در جوابم می خنده و می گه:کجای کاری بابا!اونها هم دوست پسراشون رو دارن،منتها دلشون می خواد با یه نفر دیگه هم در ارتباط باشن!...من که این جور چیزا در زمانم وجود نداشته برای اضافه شدن معلوماتم می پرسم:حالا فرق زید با دوست معمولی چیه؟...نگاه ممتدی می کنه و می گه:با زیدت لاو می ترکونی ولی با دوست معمولی نه!..کنجکاو تر می شم و می پرسم:یعنی با دوست معمولی تلفنی حرف می زنی و قرار ملاقات هم می ذاری،خوشت اومد شام می خوری و مهمونی می ری،فقط باهاش لاو نمی ترکونی دیگه؟...انگشتش رو به نشونه تایید بالا می آره و می گه:دقیقا!...و خب من هنگ می کنم،نه این که باورم نشه دخترا تا این حد لارج شدن ها،لارج بودن خبر نداشتیم،تعجبم از اینه که چرا همه به ما که می رسن سجاده آب می کشن؟لابد رو پیشونی من نوشتن،دور از جون،ایشون الاغ تشریف داره!.....نتیجه اخلاقی این که: ؟
همون قدر که صدا و سیما به مردم راست می گه،دختر و پسرها به همدیگه راست می گن!...صلوات ختم کنید لطفا! ؟
بی ربط:دست کم سه تا دوست دارم که اقلا یکی شون با حداقل شیش تا دختر دوسته و وقتی ازش می پرسی می گه دوتاش فابریکن و باقی شون دوست معمولی،وقتی با تعجب ازش می پرسم مگه دختری هم هست که دوست معمولی بشه؟در جوابم می خنده و می گه:کجای کاری بابا!اونها هم دوست پسراشون رو دارن،منتها دلشون می خواد با یه نفر دیگه هم در ارتباط باشن!...من که این جور چیزا در زمانم وجود نداشته برای اضافه شدن معلوماتم می پرسم:حالا فرق زید با دوست معمولی چیه؟...نگاه ممتدی می کنه و می گه:با زیدت لاو می ترکونی ولی با دوست معمولی نه!..کنجکاو تر می شم و می پرسم:یعنی با دوست معمولی تلفنی حرف می زنی و قرار ملاقات هم می ذاری،خوشت اومد شام می خوری و مهمونی می ری،فقط باهاش لاو نمی ترکونی دیگه؟...انگشتش رو به نشونه تایید بالا می آره و می گه:دقیقا!...و خب من هنگ می کنم،نه این که باورم نشه دخترا تا این حد لارج شدن ها،لارج بودن خبر نداشتیم،تعجبم از اینه که چرا همه به ما که می رسن سجاده آب می کشن؟لابد رو پیشونی من نوشتن،دور از جون،ایشون الاغ تشریف داره!.....نتیجه اخلاقی این که: ؟
همون قدر که صدا و سیما به مردم راست می گه،دختر و پسرها به همدیگه راست می گن!...صلوات ختم کنید لطفا! ؟
اشتراک در:
پستها (Atom)