۱۳۸۵ دی ۸, جمعه
وزارت ارشاد در پاسخ به اعتراض مولفان و ناشران مبنی بر ممیزی شدید و عدم ارائه مجوز نشر به آثارشان، جوابیهای بدین شرح
صادر نمود:؟
شاعران، نویسندگان، ناشران و خوانندگان عزیز؛ متاسفانه جریان خزنده ای که سالهاست قصد ترویج ابتذال و فحشا در فرهنگ و ادبیات کشورمان دارد باعث شده کار ممیزی آثار با دقت بیشتری انجام شود. به عنوان مثال به یکی از اشعار مستهجن سالهای اخیر دقت کنید: ؟
اتل، متل، توتوله / گاو حسن چه جوره؟
نه شیر داره نه پستون شیرشو بردن هندستون
یک زن کردی بستون اسمشو بزار عمقزی /
دور کلاش قرمزی
هاچین و واچین / یه پاتو ورچین
شعر فوق بنابه دلایل زیر، قابلیت دریافت مجوز چاپ ندارد: ؟
عدم رعایت قواعد ادبی: هر انسان بالغی متوجه این مساله میشود که دو کلمه توتوله و چه جوره هم قافیه نیستند و به همین دلیل کل شعر زیر سوال می رود. ؟
ترویج فحشا: واژه توتوله با یک کلمه بسیار زشت همقافیه و هموزن است. ؟
وابستگی به اجانب: گاو حسن خواننده را به یاد فیلم گاو اثر داریوش مهرجویی می اندازد و چون مهرجویی از عناصر وابسته و جاسوسان استکبار و صهیونیزم است به نظر می رسد که شاعر این شعر نیز با وی همدست می باشد. ؟
بدآموزی: کلمه پستون مصداق کامل بدآموزی بوده و باعث باز شدن چشم و گوش کودکان و نیز تحریک احساسات و عواطف ملت همیشه در صحنه می شود. ؟
نشر اکاذیب: شاعر می گوید گاو حسن شیر ندارد در حالی که در بیت بعدی از صادرات شیر این گاو به هندوستان حرف می زند. گاوی که شیر ندارد چگونه شیرش را به هندوستان صادر می کنند؟
بی توجهی به منافع ملی: هندوستان در پرونده هستهای کشورمان بارها نامردی کرده است. بنابراین شاعر موظف است به جای صادرات شیر به هندوستان، آن را به برادرانمان در ونزوئلا، فلسطین و لبنان تقدیم کند. ؟
اقدام علیه امنیت ملی: ستاندن یک زن کردی و گذاشتن یک اسم ترکی روی آن (عمقزی)، باعث تحریک قومیتها و اخلال در امنیت ملی می شود. ؟
تشویق به بی حجابی گذاشتن کلاه آن هم با رنگ قرمز بر روی سر در حالی که چادر تنها نوع حجاب محسوب می شود، مصداق ترویج بد حجابی است. ؟
علیرغم تمامی ایرادات وارده، از آنجایی که دغدغه اصلی ما آزادی بیان و اندیشه است لذا تصمیم گرفتیم مجوز نشر شعر مذکور را با تغییراتی اندک صادر کنیم: ؟
اتل، متل، زباله / گاو قلی باحاله! ؟
هم شیر داره هم آستین شیرشو بردن فلسطین
بگیر یک زن راستین
اسمشو بزار حکیمه / چادرشم ضخیمه ؟
هاچین و واچین / یه پاتو ورچین! ؟
همچنین به اطلاع شاعران و مولفان عزیز می رساند که با دریافت مبلغی مختصر، آثار شما را قابل چاپ می نماییم. ؟
با تشکر: وزارت فرهنگ و ارشاد
۱۳۸۵ دی ۶, چهارشنبه
اگه اخم کنی ممکنه اون بهت بیشتر اخم کنه و این لجبازی ادامه پیدا کنه و کار به دعوا و کتک کاری بکشه..... ؟
اگه بخندی،ممکنه خنده ات بهش سرایت کنه و زمینه های یه دوستی ارزشمند شکل بگیره،هرچند اگر اون لبخندت رو تحویل نگرفت هم باز ضرر نکردی،چون در اون صورت اونه که شانس آشنایی با تو رو از دست داده...... ؟
حالا اگه بی تفاوت از کنارش بگذری چی ممکنه پیش بیاد؟هیچی،فقط اگه یه روزی اخم کرده بودی و همه بی تفاوت از کنارت گذشتن زیاد دلخور نشو،چون تو این دنیا از هر دست بدی از همون دست پس می گیری...... ؟
خب حالا چرا این روضه ها رو خوندم؟من فکر می کنم زندگی در هر مرحله ای ممکنه یکی از این قیافه ها رو برامون بگیره،گاهی ممکنه برامون اخم کنه،یا لبخند بزنه یا اصلا تحویلمون نگیره،ما نمی تونیم به زندگی بگیم چه ریختی واسمون بگیر،ولی در مورد ریختی که ما براش می گیریم کاملا مختاریم....نمی دونم شما چه دیدگاهی راجع به زندگی دارید،ولی من اونو به آدم لجبازی تشبیه می کنم که اگه براش اخم کنم اون بیشتر برام اخم می کنه،حالا ممکنه یه آدم دیگه ای دقیقا در شرایط من برای زندگی اخم هم بکنه و اون منتش رو بکشه ولی در مورد من که این جور نبوده...من یه آدمی هستم با خصوصیات و توانایی های مشخص،باید سعی کنم نگاهم به خودم باشه نه دیگران....دست آخر،فکر می کنم خیلی خوبه که ما قلق زندگی دستمون بیاد و بفهمیم که با ما چطور تا می کنه،کمترین حسنش به نظر من اینه که یاد می گیریم چه چیزهایی رو باید ازش توقع داشته باشیم..... ؟
خب اینم از خطبه امروزمون،خوش به حال مسیحیا که این روزها جشن دارن و عیدشونه،من از هر بهونه ای برای شاد بودن استقبال می کنم،البته این جمله یکی از دوستای خوبم از بر و بچ درخت دوشاخه اس ولی خودمم بهش اعتقاد دارم....شاد باشید دوستان! ؟
۱۳۸۵ دی ۴, دوشنبه
*****
۱۳۸۵ دی ۳, یکشنبه
چه راحت هنرمندها و مشاهیر می میرن و آب از آب تکون نمی خوره....تو مملکتی که آوازه هنر و تمدنش به چند قرن قبل از میلاد مسیح بر می گرده چنین چیزی در حد فاجعه است ولی کی اینو درک می کنه؟
برای اولین بار بعد مدتها،دلم گرمتر از هوای بیرونه،اینو به فال نیک می گیرم! ؟
جشنواره فیلم فجر نزدیکه،دوباره باید برم منت روابط عمومی اداره مون رو بکشم بلکه لطف کنن و از میون اون همه بلیتی که پارتی بازی برای خودشون و خونواده شون می گیرن چند تایش رو هم به من بدن!!! ؟
به شدت دوست دارم بنویسم ولی وقتش رو پیدا نمی کنم،بازنویسی کتاب دوم رو هم دارم انجام می دم ولی به کندی،توقعم بالا رفته و دیگه به این راحتی ها متنی رو تایید نمی کنم،این می شه که نوشتن یه پاراگراف ممکنه دو هفته طول بکشه،چه شود!!!! ؟
۱۳۸۵ دی ۲, شنبه
آقا اصلا رک و پوست کنده،لری و ساده،اگه دوست دارید با 6 تا دختر شاد و با انرژی که همه یه جا توی یه وبلاگ جمع شدن آشنا بشید،سری به لینک بچه های درخت دوشاخه-که تو لینک دوستانم هست-بزنید!................ ؟
می گم!راستی اون خبر بامزه رو راجع به دونده زن هندی که مدال نقره دو میدانی بازیهای آسیایی قطر رو هم کسب کرده و ظاهرا قبل از این هم مدالهایی چند رو به چنگ آورده شنیدید یا نه؟طرف مرد بوده!!!به جان شما!...من نمی دونم چطور تا به حال نفهمیده بودن؟البته دولت هند اعلام کرده که خانوم رو-البته آقا رو-دستگیر کردن و قراره مدالهاش مسترد بشه………..جل الخالق..چه چیزایی می شنوه آدم!؟
۱۳۸۵ آذر ۲۹, چهارشنبه
زنگ تفریح تمام شده بود بچه ها دسته دسته به کلاس میومدن و بطرف نیمکت هاشون می رفتن. ؟
سلیمانی و حق پرست شکلاتهای تو دهنشون را تند تند می جویدن........احمدی نیک پور زمانی و باستانی داشتن سر بازی گرگم به هوا با هم دعوا می کردن....رضوانی و قاسمی سر مارک اتومبیل پدرشون واسه هم قورت می مالیدن.توکلی و صادقی که گویا خویشاوند بودن از مهمونی دیشب می گفتن و قاه قاه می خندیدن......راستی و احدی کنار میز معلم استاده بودند و از سریال تلویزونی می گفتن....فاطمی که یکی از بچه پولدار های کلاس بود کنار نیمکتش خم شده بود و یواشکی پولهاشو میشمرد..ند تا از بچه ها هم روی میزاشون ضرب گرفته بودن و می رقصیدن..چند تا از بچه درسخونای کلاس سرشون رو کتابشون بود و از سراصدای بقیه حرص میخوردن....کریمی رو جلد کلاسورش شکل دل شکسته را نقاشی می........... بر پا ؟
بچه ها به احترام خانم معلم ایستادن و خانم معلم همونطور که بطرف میزش میرفت از بچه ها تشکر کرد.کیف را روی میزش گذاشت..بچه ها خوب هستین... بـــــلـــــــــــه..انشاهاتون را نوشتین..؟ اونائی که انشاشون را خوب نوشته بودن با صدای بلند......اونائی که چند خطی برای فرار از نمره صفر نوشته بودن یواشتر جواب بله دادن ..خوب بچه ها این دو ساعتی که با هم هستیم اول چند نفری میان انشا هاشونو میخونن بعدش در مورد نگارش و فن بیان هم صحبت خواهیم کرد....حالا کی میخواد داوطلبانه انشاشو بخونه..؟ صدای خانم اجازه ما..خانم اجازه ما از هر طرف کلاس شنیده می شد..یه سری هم پشت سر جلویی ها قایم شده بودن تا چشم خانم معلم به رنگ پریدشون نیفته ..............چند نفری داوطلبانه و چند نفری هم از روی دفتر انتخاب شدن و رفتن انشاهاشونو خوندن...راستی یادم رفت بگم که خانم معلم هفته قبل موضوع انشا را اینطور داده بود که : فرض کنید پدر شما برای مدتی در شهر دیگری کار می کند..شما نامه ای به پدرتان بنویسید و از او بخواهید در تابستان شما را به ییلاق ببرد و آرزوهای دیگرتان را نیز در قالب این نامه از او بخواهید...آنهائیکه انشاء خوندن هر کدوم آرزوهایی بزرگ و کوچیک داشتن..یکی شهر های خوش آب و هوای شمال..دیگری اروپا....یکی ژاپن ..دیگری رفتن به هتل های مجلل..یکی رفتن به ساحل وجنگل...دیگری تقاضای گردنبند ....یکی خانه پدر بزرگ در فلان شهر و و..و.....احمدی انشاءشو خونده بود و منتظر اجازه نشستن بود.....خانم یه نگاهی به دفترش انداخت و زمانی را صدا کرد....زمانی در حالی که رنگش پریده بود ایستاد و گفت خخانمم اااجااازه ما اامروزز.... خانم معلم گفت حتما انشا ننوشتی دختر تنبل..همه دفتر ا رو میز میخوام ببینم و در یکی از راهرو های میان نیمکت ها به راه افتاد....یکي را راهنمایی ..یکی را تشویق و به دیگری وعده تنبیه انظباطی می داد تا این که به نیمکت ما رسید..بعد از این که دفتر منو کنترل کرد دفتر بغل دستیمو برداشت و گفت: حسینی این که دفتر املاته......خانم ایناهاش اخر دفتر نوشتم...و با ترس انشاءشو به خانم نشون داد و خانم معلم دید که حسینی انشاء مفصلی نوشته ..بر خلاف اکثر اوقات که انشا نمی نوشت...خانم معلم دفتر را به حسیني داد و تا رسیدن به نیمکت بعدی به او نگاه میکرد......... ؟
حسینی دختری بسیار ساکت و گوشه گیر بود...همیشه تنها به مدرسه می آمد و تنها میرفت لباسهایش معمولا کهنه اما تمیز بود با هیچکدوم از بچه ها قاطی نمی شد حتی چند باری که از او برای درس خواندن و یا جشن تولدم دعوت کرده بودم سریعا پاسخ منفی داده بود....همیشه تو خودش بود......درون آرامی نداشت...... ؟
خانم معلم آخرین دفتر را که دید......در حالیکه به درز موزائیک های کف کلاس خیره شده بود..چند بار عرض کلاس را طی کرد....رو به کلاس ایستاد و نگاهش در جائیکه حسینی نشسته بود متوقف شد.. و گفت: حسینی. ...حسینی رو پاهاش ایستاد سرش را پائین انداخت و مضطرب گفت: خخانمم ااگگه میشه یه دفعه دیگه....خانم گفت من برای خودت میگم آخه نمره هات تو دفترم خوب نیست حالا که انشاتو نوشتی بیا بخون......حسینی نگاه سریعی به بچه ها انداخت...دفترش را برداشت..آهسته آهسته فاصله نیمکتش تا جلوی کلاس را پیمود..رو به کلاس ایستاد..دفترش را مقابل صورتش گرفت ساکت ایستاد. همه با تعجب منتظر بودند..رنگش کاملا پریده بود..نگاهی به معلم انداخت از کنار دفترش نگاهی به بچه ها کرد.....به چه فکر می کرد...؟ به غرورش..!!!؟ به زندگیش..!!!؟ یا به نمره انشایش..!!!؟ به هرچه فکر میکرد دلش نمی خواست انشایش را بخواند ولی دیگر دیر شده بود...آب دهانش را قورت داد..چند بار صدای گرفته اش را صاف کرد و بالاخره شروع کرد.........پدرم...!!!!!!؟اگر چه در این شانزده سال که نه..دراین شانزده هزار سالی که از عمرم گذشته است حتی برای یکبار پاسخی محبت آمیز از شما نشنیده ام..باز به خاطر اینکه دل خانم معلم خوش باشد به تو سلام میکنم..سلامی در دفتر انشا و یا در آخر دفتر املاء..ایجا خانه نیست که قبل از آمدنت خود را به خواب بزنم و منتظر لگد های مستانه تو باشم...اینجا کلاس است..با این حال ایجا هم احساس امنیت نمیکنم..و با اینکه سراپای بدن کبود شده من درد میکند احساس میکنم پشت سر من ایستاده اید و جرات درد و دل کردن با خانم معلم را هم از من گرفته اید.!! پدرم :من یک عمر در شکنجه گاهی که نامش را خانه گذاشته اید..بد ترین شکنجه های جسمی و روحی را تحمل کرده ام و باز هم تحمل خواهم کرد و شما هم نه به خاطر خدائی که هرگز نشناختید..بلکه به خاطر آبروی من درکلاس..به خاطر نمره انشای من...ویا بخاطر اینکه در نظر خانم معلم و بچه ها شاگرد تنبل و بی انظباطی شناخته نشوم...به خاطر اینکه تحقیر نشوم..اگر چه تحقیر ها و عقده ها جانم را به لب آورده است...به این خاطر و به هزاران خاطر دیگر برای مدتی به دیار دور دستی بروید تا من برای شما نامه ای بنویسم و آ رزوهایم رابرایتان بگویم.....پدر عزیزم..خانم معلم نفسش از جای گرم بلند می شود!!! او از ما خواسته است نامه ای برای شما بنویسم و از شما بخواهم که در تابستان مرا به ییلاق ببرید!!!و آرزوهای دیگرم را براورده کنید..او نمیداند کلمه آرزو در خانه ما کلمه ای زشت و بی معناست..او نمیداند سالها پیش این کلمه را همراه جسد مادرم به خاک سپردید!! او نمیداند که من هر ساله این کلمه را با جوهر پاکن از متن کتابهای درسی ام نیز پاک می کنم...او نمیداند که اگر شما بفهمید حتی اگر موضوع انشای من این باشد برای همیشه از درس خواندن مرا محروم خواهید کرد!!!...پدرم شما یک عمر است مست و مخمور در کنار خانه افتاده اید و من پیوسته از این کارتان در عذاب بوده ام..اما امروز از شما میخواهم تا پایان انشایم همچنان مخمور بمانید..به شما قول میدهم که فردا بعد از بازگشت از مدرسه و گرفتن نمره انشا این چند صفحه را پاره پاره کنم و در سطل زباله همسایه بریزم تا شما نه انشاء را ببینید ونه بخاطر پاره کردن چند صفحه کاغذ مرا به باد کتک بگیرید!!! پدر نامهربانم:نه.. من نمیخواهم به ییلاق بروم و خستگی یکساله را از تنم بزدایم..زیرا تن مجروح من آنقدر درد میکند که خستگی را احساس نمیکند!!..شما برای رفع این مجروحیت ها فقط یک شب از سال را بهانه جویی نکرده مرا به باد کتک نگیرید و بگذارید این خانه آرام باشد..مطمئن باشید که من هرگز هوس ییلاق نخواهم کرد..زیرا امواج سهمناک دریای متلاطم این خانه بیرحم تر از امواح تمام اقیانوس هاست که هر لحظه بر بنیان من میکوبند!!!! نه..نه من هرگز آرزوی دیدن شبهای ساحل و احساس برخورد نسیم دریا را بر بدن عریانم ندارم..فقط از شما میخواهم شبها مرا با آن شیشه لعنتی برای خریدن آن مسکر جهنمی در دل ظلمت از خانه بیرون نفرستید..!!! بیاد دارید آن شب یخبندان که مرا به همین منظور فرستاده بودید..هنگام بازگشت سگی مرا دنبال کرد..و من زمین خورده بودم وآن شیشه کثیف شکست با من چه کردید!!!!؟بیاد دارید التماسهای مرا که لا اقل بگذارید که در گوشه حیاط بنشینم تا از گزند سگها مصون بمانم را چگونه پاسخ دادید!!!!؟ آن شب هر چه بود بر من گذشت و کبودی کتکهای آنشب با کبودیهای قبل و بعد در هم آمیخت...اما فکر اینکه چگونه ارزش من از آن شیشه کثیف نزد شما کمتر است همواره مرا عذاب میدهد...من نمیخواهم به ییلاق بروم..از کرانه سرسبز خزر.از جنگلهای پوشیده از درختهای نارون و بلوط..سرو و سپیدار از عطر بوته های وحشی تمشک از خوش رقصی برگهای سپیدار مقابل نسیم از آواز بلبلان واز شقایقهای وحشی که پهنای دشت و جنگل را پوشانده اند..بیزارم..!!! اینها پست تر از آنند که ذهن مرا بخود مشغول سازند..نه پدر من نه آرزوی دیدن ییلاق را دارم و نه دلم میخواهد که در کرانه دریا بدوم..گیسوان خود را به دست با بسپارم و ماسه ها را به هوا پرتاب کنم ونه خود را از فرط شوق و لذت در آغوش شما بیندازم و نه از شما انتظار دارم که مرا به سینه خود بفشارید و مرا جزئی از وجود خود حس کنید!!!! پدرم گناه فرزند گستاخ خود را ببخشید....دلم میخواهد یکبار آن هنگام که از ترس بهانه جویی ها و تنبیه های شماخود را به خواب زده ام اگر غرورتان اجازه میدهد آرام آرام دستهای خود را بر روی موهایم بکشید و لبان سیاه و زمخت خود را که از فرط استفاده از مخدرات به این وضع در آمده را روی گونه ام بگذارید که از هر ییلاقی و ار هر هدیه ای با ارزش تر است.....پدرم..ییلاق را لذت ییلاق را صدای دریا را..جنگل را آواز مستانه مرغان وحشی را ..حتی رطوبت هوای ییلاق را از فرستگهای دور حس میکنم..اما افسوس ..وجود شما را از این فاصله نزدیک به عنوان یک پدر حس نمی کنم....پدر نامهربانم..انسانهای زنده آرزوی ییلاق دارند و من مرده ای هستم که فقط به خاطره محبت های مادر از دست رفته ام حرکت میکنم..آخر او برای شما مرده است چون هر شب هنگامی که بعد از ساعتها رفتن به رختخواب به خواب میروم.مادرم همراه فرشته ای بر بالینم حاضر گشته..جای جای بدن رنجورم را نوازش می کند..مرحم می گذارد..میبوسد..اشک میریزد و صبحگاهان نگران مرا ترک می کند....نه پدرم من نمیخواهم به ییلاق بروم....... ؟
سکوت حاکم بر کلاس از هر طرف با صدای هق هق بچه ها میشکست...همه می دیدیم اشکهای خانم معلم از زیر عینکش بر گونه هایش میلغزند و روی میز بر روی دفتر حضور و غیاب می ریزند..حسینی سراپا می لرزید و نگاهش خطوط دفترش را تعقیب می کرد گویی تصویر پدرش روی صفحات دفترش جان می گرفت...زمان از حرکت ایستاده بود..مدتها بود زنگ خانه را زده بودند بابای مدرسه که از داشتن فرزند محروم بود کنار درب نیمه باز کلاس ایستاده بود و میگریست..شاید در این آ رزو بود که ای کاش حسینی دختر او بود........... ؟
حسینی با صدایی خشک ادامه میداد...نه پدرم من نمیخواهم به ییلاق بروم..بگذارید حالا که میتوانم دردهایم را در فاصله ای از خانه تا مدرسه و در نبودن شما بگویم ..از دردناکترین زخمی که سالهاست بر قلبم نشسته و پیوسته آزارم میدهد بگویم.آیا از آخرین روز زندگی مادر چیزی بیاد می آورید؟؟.بیاد دارید هنگامی که آن بیماری کشنده سراسر وجود مادر را پیموده بود با پیکر نیمه جان مادر چه کردید..بیاد...
خانم معلم با مشت محکم روی میز کوبید و هق هق کنان فریاد زد بس کن جگرم را آتش زدی..صدای حسینی به یکبار خاموش شد..دهانش نیمه باز بود..چشمانش را به خانم معلم دوخت..گویی میخواست فریاد بزند و خود را در آغوش خانم معلم بیندازد!! اما دهانش توان فریاد و پاهایش توان حرکت نداشتند...حسینی مقابل نگاه های حیرت زده معلم و بچه ها به زمین افتاد...!!!! ؟
فردای آنروز هنگامی که از گورستان به طرف مدرسه باز می گشتیم آنچنان سکوت مرگباری بر فضای داخل اتوبوس حاکم بود که گویی هیچکس بر آن سوار نبود.....شاید همه در این اندیشه بودند که دیگر دوست ندارند به ییلاق بروند................؟
۱۳۸۵ آذر ۲۷, دوشنبه
۱۳۸۵ آذر ۲۵, شنبه
کاملا بدون شرح و قضاوت! ؟
با عرض ادب: ؟
من...هستم،..ساله،مهندس برق،مث بعضیا بی وفا نیستم!تمایل دارم رابطه صاف و لانگ ترم و با هدفیو با دوست خوبی آغاز کنم،مغرور نیستم،وفا تو مرامم هست،واقعا اهل معرفت و صمیمیت و صفا هستم،حلقه مفقودی که کم پیدا می شه تو جامعه ما... ؟
اگه خانوم محترمی تمایل به آشنایی داشت،خوشحال می شم منو با آیدی:...اد کنه تا باهم گپ خودمونی و دوستانه ای داشته باشیم... ؟
عاشق شعرم و کتابای روانشناسی...پسر شادیم و فعال... ؟
پس بیا اگه می دونی با من مچ هستی و بیا غم ها رو با هم نابود کنیم،جاش شادی بیاریم تو خونه دلمون... ؟
بدرود... ؟
۱۳۸۵ آذر ۲۲, چهارشنبه
۱۳۸۵ آذر ۱۶, پنجشنبه
سفرهای گالیور:گفته می شه که این سریال در زمان شاه دوبله شده،گویندگان مشهوری چون شهاب عسگری(گالیور)،مرحوم مهدی آژیر(ایگر)،اکبر منانی(گلام) و مینو غزنوی(پلرتیشیا) در اون گویندگی کردن و خب فکر نمی کنم کسانی که اون سریال رو دیده باشن اون جمله مشهور "گالیور نقشه گنجو رد کن بیاد!" کاپیتان لیچ رو از یاد برده باشن که هنر آقای شهروز ملک آرایی باعث موندگاری اون نقش شد. ؟
یوگی و دوستان:این سریال هم در زمان شاه دوبله شده و اسم اصلیش دار و دسته یوگی است که تا جایی که من یادمه همزمان با سریالهایی چون گوریل انگوری و تی سی گربه استثنایی از یک کمپانی آمریکایی خریداری و دوبله شده بود.جالبه بدونید که اکثر شخصیتهای این کارتون قبل از این که در کشتی یوگی گرد هم بیان خودشون شخصیتهایی مستقل با داستانهایی مجزا بودن.این کارتون هم طبق روال کارتونهای اوایل انقلاب جدی گرفته و توسط گروهی از گویندگان بسیار مشهور و به مدیریت دوبلاژ آقای طهماسب( در نقش یوگی) دوبله شد. ؟
پینوکیو و سندباد:این دو کارتون جزو اولین خریدهای صدا و سیمای ایران از لیست بلند بالای کارتونهایی بود که به صورت متوالی از یک کمپانی ژاپنی به اسم نیپون انیمیشن خریداری شد.در بحبوحه سالهای 58 و 59 که برنامه کودک به لطف معدود کارتونهای آمریکایی مجاز شناخته شده(!) دوبله زمان شاه داشت ادامه حیات می داد،آقایون مسئولین به این نتیجه رسیدن که کارتونهای ژاپنی از لحاظ محتوایی جایگزین مناسبی برای این کارتونهای به قول خودشون بی سر و ته هستن. ؟
داستان پینوکیو رو که همه مون می دونیم،رویای نجاری پیر منجر به خلق آدمکی چوبی می شه که زنده است و سرشار از حماقتهای بچگی.خوشبختانه این کارتون هم در موقع دوبله جدی گرفته شد و گویندگانی چون نادره سالار پور،ناهید امیریان،مرحوم کنعان کیانی و مرتضی احمدی در نقشهای اصلی حرف زدن.جالبه بدونید که همین اکیپ دوبله سندباد رو هم انجام دادن،هنرنمایی مرحوم آژیر در نقش شیلا (سند باد جونم،سندباد جونم!) هم نیازی به یادآوری نداره.یادش به خیر! ؟
هاچ زنبور عسل و پسرشجاع:حدود سالهای 62 تا 63 این دو کارتون با تمی مشابه روی آنتن اومدن که خیلی هم مورد استقبال قرار گرفتن.البته هاچ داستان مهیج تری داشت(در مقایسه با ماجرای تکراری پسرشجاع که در سر کله زدن قهرمان داستان با شیپورچی و گروهش خلاصه می شد)هاچ بچه زنبوری است که امپراطوری مادرش در اثر حمله زنبور های وحشی ار بین می ره و خودش که در اون دوران درون تخم بوده به طور معجزه آسایی از گزند حملات دشمن در امان می مونه و توسط زنبور مادر تنهایی بزرگ می شه و روزی تصمیم می گیره در جستجوی مادر و با هدف احیای امپراطوری از دست رفته سفری طولانی رو شروع کنه.روحیه جنگنده،دلسوزی و حس نوع دوستی افراطی هاچ(که خب برای بچه هایی در اون سن و سال توجیه پذیره)ازش شخصیتی محبوب ایجاد می کنه که مخاطب رو به ادامه ماجراهاش تشویق می کنه.هر دو سریالی که اسم بردیم توسط یک گروه(با چند نفر کمتر و بیشتر)دوبله شده،مهوش افشاری در نقش پسر شجاع و ناهید امیریان در نقش هاچ گویندگی کردن.صدای معروف و بامزه شیپورچی و خرس قهوه ای هم حاصل هنرمندی آقایان تورج نصر و جواد پزشکیانه. ؟
خانواده دکتر ارنست،مهاجران و بچه های کوه آلپ:این سه سریال به نظر من از درخشان ترین آثار کمپانی نیپون انیمیشن به لحاظ محتوایی و داستانی هستن.هرچند آثاری چون هنا دختری در مزرعه،زنان کوچک،باخانمان،بابا لنگ دراز ،رامکال،سنجاب کوچولو(بنر)و ماجراهای تام سایر همگی ساخته همین کمپانی هستند ولی سه کارتونی که اول اسم بردم چنان از نظر ساخت و پردازش در سطح بالایی کار شده که نه تنها مخاطب کودک،که بزرگسالان هم در هر سنی باهاش ارتباط برقرار می کنن. پرداختن به مفاهیم اصلی زندگی،ماجرهای باورپذیر و ملموس و پرهیز از شوخی های افراطی و غیر عادی در کنار خط داستانی مهیج و پر از احساسات پاک بشر دوستانه تنها اشاره ای کوچیک به چندین و چند امتیازی است که می شه به این سه اثر داد. ؟
در سریال مهاجران ما با خانواده ای کشاورز طرفیم که با رویای داشتن یک زمین زراعتی،از انگلستان به استرالیا سفر می کنن،هرچند داستان بیشتر حول بازیگوشیهای لوسی می دختر هفت هشت ساله آقای پاپل می گذره،ولی در پس زمینه تمام ماجرا ها،ما شاهد تلاشهایی هستیم که بشر در نیمه اول قرن نوزدهم برای تسلط بر سرزمینی که هرگز به خودش تمدن ندیده متحمل شده.مشابه این سناریو ولی در مقیاسی کوچکتر در خانواده دکتر ارنست مشاهده می شه،دکتر ارنست رابینسون پزشکی است که به قصد خدمت کردن در مناطق محروم با خانواده اش راهی استرالیا می شه ولی کشتی اونها در طول راه غرق می شه و دکتر و خانواده اش سر از جزیره ای غیر مسکونی در می آرن که باید تک و تنها با سختیها و شدایدش دست و پنجه نرم کنن.چیزی که در این دو کارتون بیشتر روش تکیه می شه حس همکاری و عشق به خونواده است.لوسی می حاضر می شه فرزند خونده خانواده ای پولدار بشه فقط به این خاطر که گفتن اگه این کار رو بکنه به پدرش یه زمین زراعتی می دن.یا در کارتون دکتر ارنست شاهد صحنه ای هستیم که مادر خانواده تک و تنها در مقابل حمله سگهای وحشی ایستادگی می کنه تا آسیبی به بچه هاش نرسه،اینها درسهایی از زندگی است که متاسفانه امروزه کمتر شاهد آموزش اونها در برنامه بچه ها هستیم. ؟
اما در بچه های کوه آلپ ما نوع دیگری از عشق ورزی رو مشاهده می کنیم.لوسین پسر بازیگوش و سر به هوائیه که غیر مستقیم باعث می شه پای دنی،برادر بهترین دوستش(آنت) بشکنه.بعد از این داستان بیشتر حول احساسات دو گانه و قهر ها و آشتی های لوسین و آنت می چرخه،گاهی با حس حسادت آنت همزاد پنداری می کنیم و گاهی حق رو به جانب لوسین می دیم.اما نکته بسیار زیبایی که با ظرافت در پشت تمام این ماجراها مستتره،عشق پاکی است که اون پسر بچه روستایی به آنت داره،و باعث می شه به خاطر اون والبته برای جبران اشتباهی که همیشه عذابش می داده تک و تنها پای پیاده در سرمایی کشنده از گردنه رد بشه و به شهر بره تا بتونه پزشکی رو که گفته می شه می تونه پای دنی رو خوب کنه به بالینش بیاره.در واقع پیامی که می شه از این کارتون گرفت اینه که دوست داشتن در معنای واقعیش در گفتن اشعار جان گداز و یا پرت کردن خودمون از بلندی اثبات نمی شه و به نظر من به اعمال آشکار و پنهانی برمی گرده که ما برای نشون دادن عشقمون و برای شاد کردن و آرامش دادن به معشوقمون حاضریم انجام بدیم.بچه های آلپ به زعم من یکی از پاک ترین و دلنشین ترین عشقها رو به نمایش می گذاره و شاید به همین خاطره که اسم اصلی این کارتون در نسخه ژاپنی"آنت!آنت من!" بوده. ؟
اسامی تنی چند از گویندگان این سه سریال:ناهید امیریان(لوسی می،آنت و فلونه)،فریبا شاهین مقدم(کیت در مهاجران،ژان در بچه های آلپ،تام تام در خانواده دکتر ارنست)،مرحوم معمار زاده(دکتر ارنست)،مرحوم آژیر(آقای پتی بل در مهاجران،آقای بارنیل پدر آنت)،شهلا ناظریان(خانم دکتر ارنست)،مریم شیرزاد(دنی).... ؟
اگه حال داشتم و شما استقبال کردید ادامه شو خواهم نوشت........................... ؟
۱۳۸۵ آذر ۱۵, چهارشنبه
تفسیر معنوی ترانه | قسمتی از ترانه |
امربه معروف | خوشگلا باید برقصن ........ |
نهی از منکر | ای قشنگتر از پریا — تنها تو کوچه نیا |
اعجاز | مثل یک نورکوچولو اومدی و ستاره شدی … |
تارک الدنیا | دلم فقط تو رو میخواد ….. |
جهاد | برخیز شتربانان بربند کجاوه ….. |
صیغه فضولی | ای خانوم کجا کجا ؟ |
رستاخیز - شفاعت | برای روز میلاد تن خود – من آشفته رو تنها نذاری ..... |
صدقه - انفاق | دارو ندارمو بگیر مال خودت مال چشات .... |
ذکر | تو محشری از همه سری ...... |
وعدة الجنت | هر کی یارش خوشگله جاش تو بهشته ..... |
روزه | دلم هوس رطب کرده ...... |
جبر و اختیار | یا منو ببر به خونتون یا بیا به خونه ی ما ... |
حمد القلوب | تو عزیزدلمی ، تو عزیزدلمی ، تو عزیزدلمی |
نفرین | پری پری الهی وربپری ..... |
شکر زبانی | یه یار خوشگلی دارم ..... |
علم اکتسابی | اگر اون مهندسه ، منم phd میگیرم ...... |
انتظار فرج | و به شوق فردا که تو راخواهم دید ، چشم به راه میمانم ..... |
سعه صدر | دیگه دوستم نداری ، دیگه دوستم نداری ..... |
صله ارحام | ما میرم به بندر سی هوای یاران ...... |
عذاب الهی | افسوس که این مزرعه را آب گرفته ....... |
الضا لین | دهقان مصیبت زده را خواب گرفته ...... |
وضو- طهارت – نماز | من وضو با نفس خیال تو میگیرم و تو را میخوانم ........ |
هجرت | می رم از شهر تو و یه کوله بار خاطره ...... |
ذنوب الشیاطین | بابا تو دیگه کی هستی ... دسته شیطونو بستی |
شهادت | آره . خودم فداتم .......... |
نکاح – حق الزوجین | یه حلقه طلایی اسمتو روش نوشتم .... میخوام بیام دستت کنم بیای تو سرنوشتم |
لیلة القدر | یه امشب شب عشقه .... همین امشبو داریم |
وحدت | با هم پشت ما کوهه ، نمیترسیم ، نمیافتیم ..... |
دعا | خداخدای مستون . خدای می پرستون . به حق هر چی عشقه ما رو بهم برسون .... |
تحریف – بدعت | بزن باران که دین را دام کردند ...... |
اهدنا صراط المستقیم | منو با خودت ببر ...... |
قناعت در طلب | من به رفتن قانعم ..... |
زکات | شب تولد عشق دلم رو هدیه دادم .... |
استهزاء | دیوونه – دیوونه – دیوونه شو دیوونه |
اکرام ایتام | یه ماچ داد و دمش گرم ...... |
ایثار | نمره ی بیست کلاسو نمی خوام ...... |
کظم غیض - مباهله | منو تهدید می کنی ، که یه روز از پیشم می ری .. |
ادعونی استجب لکم | بگو منو کم داری بگو ........ |
۱۳۸۵ آذر ۱۴, سهشنبه
۱۳۸۵ آذر ۱۳, دوشنبه
چند شب پیش قبل از خواب یه هوس عجیبی زده بود به سرم،نمی دونم رو چه حسابی دوست داشتم مثل رامبد جوان توی فیلم اسپاگتی در 8 دقیقه،یه دختر 7-8-10 ساله داشتم،کوچول موچول،با موهای بلند موج دار و حلقه حلقه مشکی،چشمهای درشت سیاه،شیطون،تو دل برو،صبحها با هم می رفتیم پیاده روی،ورزش می کردیم،تو پارک می دویدیم و روی چمنها غلت می خوردیم،دخترم آتیش می سوزوند و تمام خونه رو به هم می ریخت،شبها دیر می خوابید و صبحها مجبور بودم کولش کنم و تا مدرسه بدوم،با هم دیگه تو رستوران غذا می خوردیم،لوگو درست می کردیم و می خندیدیم،سر به سرش می ذاشتم و اون دلخور می شد و باهام قهر می کرد،بعد من نازشو می کشیدم و برای آشتی کنون می بردمش سرزمین عجایب و براش از این بستنی قیفی سه طبقه ها می خریدم که بخوره و سرتا پاشو شکلاتی کنه..خلاصه که اون شب من حسابی زدم تو مد پدر بودن و کارهای پدرانه کردن!........................... ؟
پی نوشت 1:می دونم می خواید بگید برو زن بگیر،ولی دوست خوبم من دلم بچه می خواد نه زن!روشنه؟
خیلی دوست دارم،کلا از کتابهایی که تم شبیه بابا لنگ دراز داشته باشه خوشم می آد....آخر کتاب اونجایی که رئیس سایوری رو در آغوش می کشه و می گه:از وقتی یه دختر بچه دوازده ساله بودی تو رو زیر نظر داشتم،در تموم این سالها پنهانی کمکت کردم و منتظر شدم تا تبدیل به یه خانوم کامل و تمام عیار بشی و حالا دوست دارم فقط ماله خودم باشی،فقط ماله خودم!...(البته ممکنه من متنش خوب یادم نمونده باشه ولی یه چیزی تو همین مایه ها بود)
۱۳۸۵ آذر ۱۱, شنبه
پس لرزه بد حجابيهاي اخير در تهران !! ؟
۱۳۸۵ آذر ۹, پنجشنبه
خب جواب ممول خانوم رو که تو کامنت دونی خودش دادم و امیدوارم جوابش رو گرفته باشه،مریم هم که هیچی نفهمیده اشکالی نداره چون اساسا هر چی ایشون می نویسه من سر در نمی آرم و برعکس، ولی این که ریحانه موضوع رو نگرفته جدا باعث تعجبه،از تو دیگه توقع نداشتم خدائیش!تو که من ف می گفتم فرحزاد که سهله نوک قله توچال بودی چرا؟معلومه که من تقبیح نکردم اون بنده خدا رو،من بیشتر به حال خودمون افسوس خوردم که فکر می کردیم اون شکلی بودن درسته و سرمون کلاه رفت تا گردن!....آقا سید هم که گفته باهاش کل کل نکنیم،چشم نمی کنیم حاجی!...لیلا خانوم هم که به خودش بیست داده،ما هم یکی دیگه بهش می دیم و می گیم تو خوبی...یه دوستی هم که اسمش الان یادم نیست پرسیده احسنت بر اون بی قیدی گفتی؟بابا مگه من مغز خر خوردم که به این چیزا احسن بگم؟تحسین من به خاطر دختر همسایه بود،اعتراف می کنم که برای لحظه ای باور نمی کردم چی دارم می بینم!چهار دست و پای خدا رو که می بوسم هیچ،دو دفعه هم جلوش پشتک وارو می زنم که زن رو چنین موجود زیبایی خلق کرد!....دیگه....دیگه این که والا اینی که ما گفتیم چندان چیز پیچیده ای نبود به خدا...اون شب ما دختر همسایه رو بسیار زیبا دیدیم و برق از سه فاز که سهله سه شاخمون پرید،گفتیم بیایم اینجا و شما رو هم در این احساس سهیم کنیم....همین!فکر هم می کنم که تا همین قدر هم که خرج دختر همسایه کردم و دو تا پست وبلاگم رو بهش اختصاص دادم براش کاملا کافی باشه!.....ولی خب این برخورد باعث شد یه چیزی رو که قبلا ها در موردش نوشته بودم رو به عینه تجربه کنم،می گید چی؟یه سری وبلاگ داستانم-بالا راست اونی که نوشتم ارشاد توقیفش کرده-بزنید،خودتون می فهمید.... من برم بخوابم که عجیب خوابم گرفته....شب همگی دوستان خوش! ؟
۱۳۸۵ آذر ۷, سهشنبه
۱۳۸۵ آذر ۴, شنبه
آخیش راحت شدم...تقوط به هیکل بعضیها،البته وقتی واقعا مقصر باشن،جدا در تخلیه روحی و روانی آدم موثره ها!...بگذریم،آلبوم خاطرات آپ می باشد و منتظر قدوم سبز شما ملت شریف وبلاگ پرور.... به پیشنهاد دوست ناشناشمون این بار صحنه هایی از طبیعت رو گذاشتم که ایشالا مورد پسند قرار بگیره و لذتش رو ببرید... ؟
۱۳۸۵ آذر ۱, چهارشنبه
بی ربط:می گم هیچ یک از شما بالاخره رفت به این آلبوم خاطرات ما سری بزنه؟هیچ کامنتی در این مورد دریافت نکردم گفتم اول یه سوالی بکنم بعد که مطمئن شدم نرفتید اون وقت من بدونم و شما دوستای با معرفت!(چشمک)....... ؟
۱۳۸۵ آبان ۲۸, یکشنبه
امروز یه مطلبی تو همشهری خوندم دود از کله ام بلند شد...تو رو به خدا مملکتو ببین!...یه باندی رو شناسایی کردن که با همکاری آدمهای نیازمند از بیمه کلاهبرداری می کرده،اون هم به این ترتیب که اعضای باند با وعده پول اون نیازمند بدبخت رو راضی می کردن که تا سر حد مرگ کتک بخوره تا بتونه هر چه بهتر نقش آدم تصادف کرده رو بازی کنه،بعد صحنه سازی می کردن و وانمود می کردن تصادفی رخ داده و یه ماشینی به یه بدبختی کوبیده و راننده که از اعضای باند بوده با قرار وثیقه زندانی می شده که البته اعضای باند با جعل اسناد آزادش می کردن تا روز دادگاه فرابرسه،تو روز دادگاه مصدوم که خودش از اعضای باند بوده به شرط دریافت دیه از بیمه رضایت می داده،اون وقت اعضای باند می اومدن با جعل مدارک پزشکی آسیبهای وارد شده رو بزرگتر جلوه می دادن و چیزی در حدود 8 الی 10 میلیون از بیمه تلکه می کردن و تنها 700 هزار تومنش رو به اون بدبختی می دادن که نقش طعمه رو بازی کرده!.....جان من یه بار دیگه این پاراگرافی رو که نوشتم بخون بعد بگو چه حالی داری!؟
پریشب موقع پیاده روی یه جمله به ذهنم رسید حس کردم قشنگه بنابراین به عنوان حسن ختام اینجا می نویسمش تا از من به یادگار بمونه!!(چشمک!) ؟
ما وقتی تجربه مون کمه دلمون می خواد به همه اون چیزایی که دوستشون داریم برسیم ولی موقعی که با تجربه می شیم یاد می گیریم که خیلی چیزها تو زندگی هست که ممکنه خیلی هم دوستش داشته باشیم ولی قرار نیست که بهش برسیم.... ؟
۱۳۸۵ آبان ۲۷, شنبه
خره آمد به سوي مادر خويش
بگفت مادر چرا رنجم دهي بيش
برو امشب برايم خواستگاري
اگر تو بچه ات را دوست داري
خره مادر بگفت اي پسر جان
تو را دوست دارم بهتر از جان
از اين همه خرهاي خوشگل
يكي را كن نشان چون نيست مشكل
خر از شادماني جفتكي زد
كمي عر عر نمود و پشتكي زد
بگفت مادر به قربون نگاهت
به قربان دو چشمان سياهت
خره همسايه رو عاشق شدم من
به زيبايي نباشد مثل او خر
بگفت مادر برو پالان تنت كن
برو اكنون بزرگان را خبر كن
به آداب و رسوم زمانه
شدند داخل به رسم عاقلانه
دو پالان خريدند پاي عقدش
به افسار طلا با پول نقدش
خريداري نمودند يك طويله
همان طور كه رسم است در قبيله
خر عاقد كتاب خود بگشود
وصل عقدشان را بنمود
دوشيزه خانم آيا راضيه؟
به عقد اين خر خوشبخت در آيه؟
يكي از حاضران گفتا به خنده
عروس خانم به گل چيدن برفته
براي بار سوم خر پرسيد
كه خانم سرش يك باره جنبيد
خران عر عر كنان شادي نمودند
به يونجه كام خود شيرين نمودند
به اميد خوشي و شادماني براي اين دو خر در زندگاني
۱۳۸۵ آبان ۲۳, سهشنبه
دیشب با دوستم سر گذر نشسته بودم و صحبت می کردیم که آرزو مثل همیشه سوار بر پرایدش همراه مادرش برگشت...یه لحظه که از جلوم عبور کرد دیدم که چهره اش تغییر کرده....خب همون جور که من بعد این همه سال مثلا بزرگ شدم و تغییر کردم اون هم به طبع عوض شده و دیگه اون دختر ریزه عروسکی چهارده پونزده ساله نیست...ولی خب ذهن آدمیزاد خلاقه و خاطراتی که سالها قبل در ناخودآگاهش ثبت کرده رو می تونه فرابخونه............. ؟
دیشب تو خواب خودش رو دیدم،درست به شکل همون موقع هاش،مانتوی تیره تنش بود و تند و تند از پله های آپارتمانمون بالا می رفت و می خندید و شیطونی می کرد،و جالبه که من همین سن حالام رو داشتم،با یکی از دوستام بودم که الان خاطرم نیست کی بود،آرزو باهام شوخی می کرد و من به دوستم می گفتم:دم بریده خبر داره که اون قدر دوستش دارم که هر کاری بکنه چیزی بهش نمی گم!....به در که رسیدیم،آرزو رو بغل زدم و آرزو به بغل از در گذشتم و همون لحظه به آرومی از خواب بیدار شدم........ ؟
نمی دونم چی شد که خواب آرزو رو دیدم،دلم که براش تنگ شده بود ولی این چیز تاره ای نیست،به هر حال هر چی که بود،باعث شد بعد مدتها بیام و با احساسی مشابه روزهای اول ساختن این وبلاگ در موردش حرف بزنم....در آغوشم خواهی ماند آرزو،در آغوشم خواهی ماند............ ؟
۱۳۸۵ آبان ۲۰, شنبه
۱۳۸۵ آبان ۱۷, چهارشنبه
امیدوارم!)...در هر صورت دست نویسنده درد نکنه،کار منو کم کرد!!!.............................. ؟
تکرار می شود: ؟
مي گي گل رو دوست داري ولي ميچينيش... ميگي بارون رو دوست داري ولي با چتر مي ري زيرش...مي گي پرنده رو دوست داري ولي تو قفس ميندازيش... چه جوري مي تونم نترسم وقتي مي گي دوستم داري؟؟؟
ميازار موري که دانه کش است که جان دارد و جانم به قربانت ولي حالا چرا عاقل کند کاري که باز آيد به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خواستن توانستن است ؟
دنيا ديگه مث تو نداره؛ نداره نميتونه بياره؛ ميدونی چرا؟ چون نسل دايناسورها منقرض شده ؟
-..::....::: :--.::::- -:..:: .-..::...:.. :: .-..::....:: ::--.:::: --:..:: .-..::...:.. :: .-..::....:: ::--.:::: --:..:: .-..::...:.. :: .-..::....:: ::--.:::: --:..:: .-..::...:.. :: .-..::....:: ::--.:::: --:..:: .-..::...:.. :: .-..::....:: ::--.:::: --:..:: .-..::...:.. :: .-..::...:.. :: .-..::....:: ::--.:::: --:..:: .-..::....:: ::..:: .-..::...:.. :: .-..::....:: ::--.:::: -
راه هاي شناخت يك جواد: 1) اگه ديدي گوشيش 6600(66 دوخز) بدون كه طرف..... 2) اگه ديد يارو پي كي رو اسپورت كرده بدون كه طرف .... 3) اگه ديدي عشق تايتانيكه بدون كه.... 4) اگه دييد وقتي كه جنيفر رو ميبينه از حال ميره بدون كه طرف... 5) اگه ديدي كسي لاك قرمز زده بدون كه طرف... 6) اگه ديدي يكي اين اس ام اس رو ميخونه بدون كه طرف.... ؟
انسان با 3 بوسه تكميل مي شود: ؟؟
به یک دختر خانم جـــــوان و تحصیلکرده مســـلط به زبان فرانسه, خوش برخورد و خوش بیان با ظاهری آراسته و آشنا با موسیقی کلاسیک و تبحر در نواختن پیانو , جهت نظافت منزل نیازمندیم! ؟
دل به تو دادم تو به من قلوه دادي! نه! به من ساندويچ دلمه دادي! ؟
دل به تو دادم که برام ناز کني نه بري براي من جيگرکي باز کني!! ؟
چرا عاقل کند کاري که بعداً خود به خود گويد خودم کردم که لعنت بر خودم بادا بادا مبارک بادا ؟
خواستي قاتل بشي همه رو بكش، چون اگه يه نفرم زنده بگذاري مي آد و انتقام بقيه رو ازت مي گيره... اگه خواستي عاشق بشي، صبر كن تا خود طرف اينو بفهمه چون اگه تو بهش بگي بهت مي گه لوس احمق نفهم... اگه خواستي پولدار بشي حتما از راه خلاف وارد شو چون اينجوري هيچ چي بهت نميدن... اگه خواستي دوست دختر پيدا كني يه كم خوشتيپ باش، يه كم خرج كن يه كم خر شو!!! يه كم بوس كن!!!... و بالاخره اگه خواستي علاف بشي يه بار ديگه از اول بخون!! ؟
سوال: يه مورچه زير چرخ تريلي له ميشه ولي نمي ميره چرا؟ جواب: دعاي خير پدر و مادر پشت سرش بوده!! ؟
اگه چشمات پرسيد بگو نديدمش * اگه گوشات پرسيد بگو نشنيدم * اگه دستات لرزيد بگو مال ؟
سرماست * اگه پاهات سست شد بگو مال ضعفه * اما اگه دلت ريخت بهم به خودت دروغ نگو ؟
مراقب گرماي دلت باش تا کاري که زمستان با زمين کرد زندگي با دلت نکند! ؟
اگر بهترين دوست نيستي اقلا بهترين دشمنم باش . اگه غمخوارم نيستي اقلا بزرگترين غمم باش . هرچه هستي هميشه بهترين باش جون بهترينها هميشه در ياد خواهند ماند . پس در بدترين خاطراتم بهترين باش! ؟
ازم پرسيد منو بيشتر دوست داري يا زندگيتو * خوب منم راستشو گفتم و گفتم زندگيمو * نپرسيد چرا ! گريه کردو رفت * اما نميدونست که زندگيم اونه ؟
چشمانت را براي زندگي مي خواهم اسمت را براي دلخوشي مي خوانم دلت را براي عاشقي مي خواهم صدايت را براي شادابي مي شنوم دستت را براي نوازش و پايت را براي همراهي مي خواهم عطرت را براي مستي مي بويم خيالت را براي پرواز مي خواهم و خودت را نيز براي پرستش؟؟